فرهنگ امروز: اهمیت مطالعه و تأثیر آن بر رشد و توسعهی فرهنگی جامعه بهقدری واضح است که ما را بینیاز از بازگوییاش میکند. پایین بودن سرانهی مطالعه در ایران خبری تازه نیست، آمارها مختلف هستند، ولی همگی بر همین مضمون دلالت دارند. آنچه این روزها نگرانکننده است، کاهش یا روند رو به نزول نشر کتاب و در پی آن سطح مطالعه است. چندی پیش به منظور نگاشتن مطلبی برای یکی از مجلات حوزهی کتاب به آماری در پایگاه خبرگزاری کتاب برخوردم که اشارهی مختصر به آن در اینجا خالی از لطف نیست. آمار خانهی کتاب حکایت از آن دارد که تیراژ متوسط کتاب که ۱۰ سال پیش ۵ هزار ۲۳۴ نسخه بوده، در یک روند کاهشی منظم در سال ۱۳۹۳ به ۲ هزار و ۹۹۲ نسخه رسیده است. در این سالها شاهد این بودهایم که تعداد قابل توجهی از کتابها با تیراژی بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ منتشر شدهاند و گفته میشود که تعداد واقعی برخی از کتابها از آنچه بهعنوان تیراژ قید شده، کمتر است. اگر بخواهیم به دنبال دلایل این کاهش بگردیم، با مجموعهای از عوامل برخواهیم خورد که کنار هم گذاردن آنها نشر ما را شبیه پیکری میکند که بیماری صعبالعلاجی تمام بافتهای آن را متأثر و دچار اختلال ساخته است.
به نظر راقم این سطور، مهمترین عامل افت شمارگان کتاب، کاهش گرایش به مطالعه است. علیرغم اینکه نرخ بیسوادی رو به نزول است و سطح تحصیلات جامعهی ما با توجه به رشد مراکز آموزشی در تمامی سطوح به لحاظ کمّی رو به فزونی است، بااینحال، روزبهروز تقاضا برای خرید کتاب کمتر میشود. دلایل بحران نزول سرانهی مطالعه را در هر دو سوی تولید کتاب و تقاضای آن میتوان جستوجو کرد.
همه میدانند که مطالعهی کتاب فضیلت است و باعث ثمرات بیشماری در زندگی فردی و جمعی میشود، اما صرف دانستن، تکافوی عمل متناسب را نمیکند؛ مطالعه رفتار است و نهادینه کردن آن طی فرایندهای تربیتی حاصل میشود. بسیاری از کارشناسان و صاحبنظران عرصهی روانشناسی و تربیت عقیده دارند که گرایش به کتابخوانی از جمله مقولاتی است که زمینهی آن باید در دوران کودکی و نوجوانی فراهم گردد؛ بهعبارتدیگر، اگر کودکان و نوجوانان با کتاب مأنوس شوند، این علقه در بزرگسالی تبدیل به یک عادت میشود؛ ازاینرو، مدارس به خاطر نقش تعلیمی و تربیتیشان بیشک نقش تأثیرگذاری در نهادینه کردن مطالعه و کتابخوانی دارند؛ حال باید پرسید مدارس ما تا چه اندازه در این امر موفق بودهاند؟ در دورانی زندگی میکنیم که هر روز اسبابهای تکنولوژیک تازهتری برای وقتگذرانی تولید میشوند. آیا واقعاً نهادهای آموزشی پایهی ما توان این را دارد که دستههای بازی انواع کنسولها یا تبلت، موبایل و ... را از دست کودک و نوجوان بگیرد و جای آن کتاب بگذارد؟ پاسخ روشن است، خیر.
حتی اگر این موارد در میان نبودند بازهم نظام آموزشی ما هم به لحاظ برنامهریزی و هم امکانات، فاقد چنین کارایی است؛ شیوهی آموزشی مرسوم در مدارس کتابگریز است. مادامیکه معیار سنجش در نظام آموزشی ما آزمونهایی باشد که بیش از آنکه درک و تحلیل دانشآموز را مورد ارزیابی قرار دهد، انباشت اطلاعات در حافظه را میآزماید و بر اساس آن ارزشگذاری میکند، دانشآموزان هرچه بیشتر متوجه و متمرکز بر اندک دادههای کتابهای آموزشی خود و جزوات آنها میشوند. ما نیازمند مدل آموزشی هستیم که بهواسطهی آن هم دانشآموز به مطالعه ترغیب شود و هم معلمین و مربیان را بهعنوان مروجین مطالعه توانمند سازد. مادامیکه مطالعه و کتابخوانی جزو دغدغههای اصلی مدیران و مربیان نباشد، نمیتوان انتظار داشت که نرخ مطالعهی دانشآموزان از اینکه هست افزایش پیدا کند.
علاوه بر مسائل تربیتی، عناصر دیگری نیز در گرایش به مطالعه و کتابخوانی یک جامعه دخیل هستند، یکی از این عناصر، حال و روز بنیهی اقتصادی طبقات یک جامعه است؛ این امر از دو جهت بر سطح سرانهی مطالعه تأثیر میگذارد، یکی اینکه وقتی قدرت خرید به علت تورم کاهش پیدا میکند، کتاب از سبد خرید حذف میشود و دیگر اینکه مطالعه کنشی است که به آرامش خاطر نیاز دارد، هنگامی که طبقات یک جامعه دغدغهی معیشتی فراوان دارند، نمیتوان انتظار داشت که آرامش و تمرکز لازم را برای مطالعه داشته باشند.
گفتیم که علل کاهش کتابخوانی را در هر دو سوی تولید و تقاضا میتوان یافت. عادت نداشتن به مطالعه و عدم تربیت لازم برای کتابخوانی مهمترین عامل نزول تقاضا است؛ اما در اینسو، شرایط نشر کتاب با دشواری و موانع بسیاری روبهرو است. نویسندهی تازهکاری را تصور کنید که قصد نگاشتن کتابی را دارد (نویسندهی ما نه از معدود نویسندگان شناختهشده است و نه جزو باند ناشری خاص که بدون زحمت فراوان بتواند اثر خود را در فرایند نشر قرار دهد)، بگذریم از دشواریهای یافتن ناشر و شنیدن هزاربارهی عجزولابههای اقتصادی ناشران، او پس از جستوجوی فراوان با هزار ماده و تبصره با ناشری قرارداد میبندد؛ در قرارداد وی هیچ اثری از حمایتهای مالی پیش از چاپ و انتشار کتاب دیده نمیشود، نویدبخشترین وعدهی مالی برای وی ۹ ماه پس از عرضهی کتاب است؛ او حتی اگر بیمار شود تحت پوشش هیچ بیمهای نیست، چراکه بیمهی اهلقلم خانهی کتاب مدتی است به خاطر کمبود بودجه از پذیریش افراد جدید معذور است. نویسندهی ما پس از ماهها تلاش در کنار شغل دیگرش، تألیف خود را به سرانجام میرساند و در آغاز راه پرسنگلاخ نشر کتاب قرار میگیرد، اگر بخت همراهش باشد، حاصل کارش مدتها در کشوی میز یا قفسهی انتشاراتی خاک نخواهد خورد و برای بررسیهای لازم به ادارهی ممیزی وزارتخانه فرستاده میشود. نویسندهی ما مانند هر فرد دیگری که در این راه قدم گذاشته است، از قانون کلی ممیزی اطلاع دارد و حتی در زمان تألیف به آن التفات ویژه داشته است.
فکر کنیم که نویسندهی خیالی ما از اقبال بلندی برخوردار است و از راهروهای طبقات ساختمان بهارستان سر سلامت به در میبرد؛ حال او به دفتر نشر برمیگردد و ناشر را همچون تولیدکنندهای که بیبش از هرچیز به فکر چرخهی مالی است، میبیند. از آنجا که مدتهاست یارانهی کاغذ برداشته شده است، هزینهی فنی چاپ کتاب چندین برابر از قبل شده است، از سوی دیگر، چون نویسندهی تازهکار محروم از قانون پرلطف خرید کتاب وزارتخانه است و فاقد رانت خرید نهاد خاصی، ناشر با در نظر گرفتن اوضاع و احوال بازار کتاب، جانب احتیاط را میگیرد و کتاب را در پایینترین حد ممکن از تیراژ چاپ میکند. البته گزینهی دیگری در مقابل مؤلف وجود دارد؛ تقبل هزینهی چاپ یا بخش قابل ملاحظهای از آن، که این روزها «خودناشری» نامیده میشود، اما متأسفانه عدم تمکن مالی وی مانع از این میشود که مانند برخی بدون مطمح نظر قرار دادن همان اندک مزد و صرفاً به خاطر سودای نویسندگی به دلایل مختلف، تمام هزینه یا بخش قابل ملاحظهای از آن را به گردن بگیرد؛ پس باید راضی باشد به کاغذ بیکیفیت و برای صرفهجویی در هزینه، از تجلید و طرح جلد مناسب هم چشم بپوشد. بالاخره پس از طی فرایندهایی، کتاب کمتر از هزار جلد چاپ میشود و دورهی پردغدغهی مؤلف شروع میشود؛ تیراژ کتاب بهقدری پایین است که سپردن آن به شبکهی توزیع کتاب با حقالزحمهای برابر با حدود ۴۰ درصد سود فروش کتاب نه به صرف ناشر است و نه مؤلف.
بنابراین، تنها راه ممکن عرضهی کتاب بهصورت مستقیم و قطرهچکانی است، بدین شکل که ناشر یا خود مؤلف به منظور عرضهی کتاب به فروشگاههای کتاب مراجعه نماید. عرضهی کتاب، تخصصی مجزا از تولید کتاب و نیازمند امکاناتی فراتر از آن است. وقتی کتابی بهصورت مستقیم و قطرهای توزیع شود قطعاً در ویترین دیده نمیشود، چراکه نه ناشر و نه مؤلف مانند شبکههای توزیع کتاب، بازار را نمیشناسند و همچنین بالعکس. از طرفی نیز فاقد اسباب لازم برای عرضهی کلی و پوشش مناسب هستند، در نتیجه ویترین بیرونق چند فروشگاهی که بدان مراجعه میکنند سبب میگردد که فروشندگان تنها یک یا دو نسخه از کتاب را خریداری کنند و در صورت فروخته شدن این تعداد دوباره درخواست کتاب کنند. نبود امکاناتی مانند فروش دیجیتال یا تهیهی نسخهی الکترونیک کتاب به علت سستی در اجرای قانون حق مؤلف و کپیرایت، گزینهای است که هیچ ناشری بدان تن نمیدهد، علیرغم اینکه روش خرید مذکور روزبهروز در جهان بیشتر میشود و پیشبینی میشود که در سالهای آینده از روش سنتی پیشی بگیرد.
آخرسر، مؤلف فرضی این یادداشت پس از همهی این مصائب باید حوصله و جان برداشتن قدم آخر را هرچند بهصورت محدود داشته باشد، تا آنجایی که میتواند دوستان، اقوام و آشنایان خود را از انتشار کتابش خبردار کند، هرچند که شبکههای اجتماعی مجازی جدید این امر را تسهیل کرده است، اما صرف تمسک به این روش تبلیغی معجزهای خاص در فروش را پدید نمیآورد؛ مطلوب نهایی و حداکثری او در استفاده از این روش، فروش عمدهی اندک شمارگان چاپ نخست میتواند باشد.
مصائب و مشکلات کتاب آنقدر فراوان است که در یک گزارش نمیتوان به همهی آنها پرداخت. در این یادداشت گوشهای از دشواریهای چاپ یک اثر بیان شد. نشر ما دردهای بسیار دارد که رفتهرفته صعب و لاعلاج میشود، مسائلی مانند عدم توسعهی منطقی فروشگاههای کتاب در سراسر کشور و حتی کلانشهرهایی مثل تهران، بیتوجهی به ناشران شهرستانی، مسائل و مشکلات مربوط به نمایشگاههای کتاب، کمبود سالن مطالعه و کتابخانهها، تغییر کاربری فروشگاههای کتاب و تبدیل شدن آنها به لوازمتحریرفروشی یا در برخی از موارد به اغذیهفروشی، رشد عجیبوغریب کتابهای بدون مجوز وغیرقانونی، چاپ و نشر زیرزمینی، عدم استفادهی مناسب از تکنولوژی برای عرضهی کتاب و پدیدهی شومی که این روزها دامن برخی از افراد معتبر دانشگاهی را هم گرفته است با عناوینی تحت «کتابسازی» و «انتحال». با ملاحظهی همهی این موارد، درمییابیم که خطرات جدی نشر ما را تهدید میکند که با وجود اینها معلوم نیست در آینده بتواند به همین شکل کجدارومریزش ادامهی حیات دهد.