«توتفرنگیهای اهلی» اولین مجموعهداستان چاپ شدهی «مهدی قلینژاد ملکشاه» است که با عنوان بازیگوشانهاش بر پیشخان کتابفروشیها خودنمایی میکند. مجموعه به همت انتشارات «نگاه» در ۱۳۰ صفحه و با جلدی شومیز به چاپ رسیده است. اما ای کاش طرح جلد نیز با همان وسواسی کار میشد که نویسنده برای چینش واژهها به کار برده است. چون با خواندن اولین پاراگرافها دستتان میآید که با یک نویسندهی تازهکار روبرو نیستید که بخوانید و بگذرید.
از همان آغاز زبان روان و گیرا و قدرتمند داستان مجابتان میکند سرعت خواندن را کم کرده و با وسواس واژهها را نظر بگذارنید. چون هر آن ممکن است به واژه، اصطلاح و ترکیب عامیانهای بربخورید که سالهاست از ادبیات داستانی، بلاخص از نویسندههای چاپ اولی رخت بربستهاست. جالبتر آنکه آدمها در «توتفرنگیهای اهلی» حرف میزنند. باورتان میشود؟ البته که همهی آدمها در همهی داستانها حرف میزنند. قطعاً همینطور است. اما در توتفرنگیهای اهلی زبان آدمها زبانی ترجمهای نیست. نثر آن نثری نیست که انگار از زبانی دیگر برگردانده شده باشد. آدمها چنان زندهاند که دوست داری بیرون بروی و در خیابان ملاقاتشان کنی. بنابراین مهدی قلینژاد ملکشاه موفق شده است جان سالم از این بحران به در برد. از بحران سستی و بیرمقی زبانی که جان قلمها را گرفته است.
توتفرنگیهای اهلی را ده داستان با عنوانهایی زیبا مجموعه کردهاند. در دو داستان اول (راه انحرافی) و (از اینکه با ما همسفرید خوشحالیم) به تناوب با سرنشینان یک پراید در مسیر «هراز» و همچین مائده و راوی بازیگوشی که گهگاه خودش را لابلای تکنیکهای روایی قایم میکند همسفر میشویم. سفری هم بر سطح، بر کوه و جنگل و آب و خاک و هرآنچه از دست رفته و هم در عمق، در تاریخ و اجتماع و روابط آدمهای داستان و روان گاه از هم گسستهی آنها.در همین مسیر شخصیتها هم معرفی میشوند و هم پرداخته میشوند. اما نکتهی درخشان «توتفرنگیهای اهالی» اینجاست که ما نه با تاریخ و اجتماع و آب و خاک و روانشناسی، که بارنگ و تصویر و حس، با جادوی واژهها، با دنیایی از اصطلاحهای عامیانه و فرم و موتیفهایی تکرار شوند طرفیم. با پاراگرافهایی طرفیم که گاه سحر میکنند و گاه اندیشه را تکانی سخت میدهند. در توتفرنگیهای اهلی تکنیک نیز با قدرت تمام خودنمایی میکند. آنجا که متوجه تلاقی این دو سفر مجزا میشویم، ماشینی که مائده میخواهد نگه دارد همان پرایدیست که پیش از این دنبالش کرده بودیم. روایت از دو زاویه متفاوت؟ هم بله و هم چیزی فراتر از این تکنیک. جلوتر سربزنگاه یا نقطهی اوج روایت است. جلوتر عنصری هست که هم داستان و هم نگاه خواننده را از بیخ و بن دگرگون میکند. جنازهای در صندوق پراید است و تازه میفهمیم که در تمام این مدت زیر بار آن همه حرفهای روزمره، جنازهی زنی پنهان بوده است که قرار است جایی دورتر چال شود. تازه میفهمیم که تمام این سفر به خاطر چال کردن این جنازه بوده است. از دیگر همسفرها غافل نشویم؛ مائده و همسرش که خلقوخویی بسیار شبیه به راوی سرنشین پراید دارد. باز هم جلوتر در ابتدای راهی روستایی پراید به ته درهای سقوط کرده است و مائده، مینا، دکتر و راویشان نظارگر مردمی هستند که به تماشا آمدهاند. تا اینجا ممکن است همه چیز سرراست به نظر برسد اما باز پیچشهای داستانی و فرمی به تکاپویتان میاندازد. وادارتان میکند به گشتن دنبال سرنخها و رد پاها و همان موتیفهای تکرار شونده تا مگر از این واژههای فرار نکتهای را چنگ بیاندازید و از او سوال کنید.
مجموعه داستان «توتفرنگیهای اهلی» از داستان سومش یعنی «شکستن رکود» رنگ و بو عوض میکند. اندکی از سرکشیاش میکاهد. آرامتر میشود. اما نه به آن معنا که از قدرتش بکاهد. بلکه روایتش را در سطحی دیگر از سر میگیرد. داستاننویس از شکستن رکود به بعد سراغ روابط آدمها رفته است. یک مستاجر و یک مرد باربر و گفتگویی که از سر اجبار در حین خالی کردن خانه با هم دارند تمام شاکلهی «شکستنرکود» است. گفتگویی روزمره که از لابلای آن، درون از هم گسیختهی آدمها، واقعیات و حقایقی زننده سرک میکشند.در شکستن رکود موتیفهای تکرار شونده نیز ممکن است غافلگیرتان کنند. مرد باربر میگوید زنم را کشتهام و قتل را گردن فاسقش انداختهام. فاسقی که در تصادف شمال کشته شده است. یاد داستان راه انحرافی نمیافتید؟
در داستان «تکرار اخبار» با زن و شوهری آشنا میشویم که ماندهاند میان روزمرگی کسالتبارشان. زن کسی را در اخبار دیده که فکر میکند همسرش بوده و همسرش به خاطر نمیآورد از جایی گذشته باشد که عدهای دوربین و میکروفون به دست مشغول تهیه گزارش باشند. چیزی زیر پوست زندگیشان زن را آزار میدهد. او بنای رفتن به جایی گذاشته است. یک سفر. هر جایی باشد غیر از اینجا. باز هم موتیفهای تکرار شونده. این همان مائدهی داستان پیشین نیست؟ مائدهای که نقهایش بالاخره به رفتن ختم شد؟
در «پرورش قارچ» نویسنده سراغ یک زندگی آپارتمانی رفته است و باز هم یک زن و شوهر از طبقهی متوسط شهری، متوسط رو به پایین. مرد یک نویسنده است و پیدرپی فایلهایی را در لپتاپ کهنهاش باز میکند. فایلهایی که قرار است داستان شوند و از هرکدام بیشتر از یک خط را ننوشته. همسرش که ماههای پایانی حاملگیاش را میگذراند رفته است خانهی پدری. شخصیت سومی هم هست. همسایهی طبقهی بالایی؛ زنی خیاط که بعد از دو اتفاق تلخ برای شوهر و پسر از دست رفتهاش اکنون فوبیای مرگ آزارش میدهد. مرگ تنها پسرش. گفتگوها همانند داستان های قبلی و بعدی در دل خود از چنان عمقی برخوردارند که با خودتان تصمیم خواهید گرفت یک بار دیگر داستان رابخوانید تا این آدمها را بیشتر بشناسید.
«حال کامل» لحظاتی از زندگی شهین و شوهرش را روایت میکند. دو دختر دبستانی(شاگردان پیشین شهین) که اتفاقاً نام هردویشان نیلوفر است مهمان شهین شدهاند. داستان تا جایی با شیطنتها و شوخیهای راوی و تکه انداختنهای شهین به او میگذرد. تا اینکه بویی عجیب کنجکاوی شهین و دو نیلوفر را برمیانگیزد. ماجرا از این قرار است. راوی داستان بعد مدتها هوس کرده سماور نفتی را سرنفت کند و بوی عجیب و ناآشنا همان بوی نفت است. بوی نفت یادتان میآید؟ شهین حامله است و باز هم موتیفی دیگر که ممکن است حواستان را به داستان قبلی برگرداند.
داستان بعدی توتفرنگیهای اهلی «کار در خانه است». نویسنده در این داستان ما را با زوجی آشنا میکند که یادآور مائده و همسرش هستند. اما پیشتر. پیش از ازدواجشان. پاسی از شب گذشته است و دو زوج هنوز گرم ساختن زیورآلاتی هستند برای فروش در جمعه بازار و هر از گاه چیزهایی به هم میفرستند و ما از خلال پیامهای آنهاست که پیشمیرویم. زن دستبند میسازد و مرد گوشواره. اگر در داستان پیشین نفت عنصر نا آشنای داستان بود اینجا دیوان رهی معیری که دست زن است و بار عاطفی داستان را به دوش میکشد. برای مرد سوال است که آیا ممکن است او به کتابفروشی رفته باشد و دیوان رهی معیری را خواسته باشد؟ یا کسی دیوان را به او کادو داده باشد؟
زندگی در ساری یا تهران و کرج؟ دغدغهی زوج داستان توتفرنگیهای اهلی است. باز هم زوجی دیگر. زنی حامله و مردی که برای مدت کوتاهی سفری به تهران داشته با این نیت که هرچه زودتر نزد همسرش برگردد. داستان در خلال ارتباط تلفنی آنها و از زاویه دید زن روایت میشود. مرد اصرار دارد به زنش بقبولاند در تهران زندگی کنند و زن زندگی در ساری را ترجیح میدهد. درگیری از همان جنس درگیریست که هر زوج جوانی در هر شهرستانی ممکن است داشته باشند. کندن از شهر خود و افتادن در بیدروپیکری تهران. زن از تهران گریزان است چون می داند آدمهای آنجا از خانه که بیرون بیایند دیگر خودشان نیستند.زن به دلخوشیهای کوچک راضی است و مرد نه.
توتفرنگیهای اهلی کنایهی تلخیست به روزگاری که آدمها زیر بارش کمر خم کردهاند و تلاش همین انسانهای معصوم برای ماندن.
زمان عنصر محوری داستان «پالیزبان» است. لحظهها. گذر زمان و تغییری که در پانزده سال ممکن است در یک خانواده اتفاق بیافتد. دبیرستان خضرا از تلویزیون پخش میشود. پدر گوشهای سیگار میکشد. مادر تلویزیون تماشا میکند و هر دو دلنگران پسراشان هستند که فردا در پیک سنجش معلوم میشود که آیا در دانشگاه قبول شده است یا نه. هر کدام نصیحتهایی برای زندگی دانشجویی دارند. پسر لیوانی را که در دست دارد به سمت تلویزیون پرت میکند. پانزده سال بعد همینجا در همین خانه. دوباره دبیرستان خضرا از تلویزیون پخش میشود. پدر هست و مادر و پسر. اما نه آنها همان آدمهای پانزده سال پیش هستند نه خانه و نه تلویزیون و نه زندگی. باور کنید یا نه همه چیز با همان سرعتی تغییر کرده است که در همین پنج صفحه اتفاق میافتد.
«افسانه دوقلوها »شاید متفاوت ترین داستان این مجموعه باشد. نویسنده در افسانه دوقلوهادست به تجربهای متفاوت از نُه داستان دیگر زده است. دوقلوها، دو پیرمرد پا به سن گذاشته اند در حوالی خیابان منوچهری و فردوسی. این محیط را پیشتر هم در مجموعه دیده بودیم. در داستان «حال کامل» و عابری که آدرس خیابان کوشک را میپرسد. اگر در این داستان پی عنصر ناآشنا بگردیم به چاقوی شعبان بیمخ میرسیم که دوقلوها قصد خریدنش را دارند و پیرمرد فروشنده حاضر به فروشش نیست. نویسنده به همان قدرتی که توانسته آدمها و جغرافیا و روابط را به تصویر بکشد، موفق شده با اشیا هم رابطه برقرار کند. یک جا چاقو. یک جا نفت و بوی نفت. یکجا تکه نخی که از دم قیچی روی سرشانهی زن همسایه مانده است و یک جا لامپی آویخته بر سردر دکانی روستایی.
«توت فرنگیهای اهلی» داستان لحظههاست. یک آن. یک تصویر. یک اتفاق. خاطرهای اینجا و خاطرهای آنجا. قلم نویسنده به روانترین شکل ممکن از لایهای به لایهای حرکت میکند. از تاریخ به روانکاوی آدمها و خلق و خویشان. از مرزهای خاکی به مرز بین آدمها. از زندگی به مرگ. از گذشته به حال و از حال به گذشته. مجموعه تشویقتان میکند به دوباره و سه باره خواندن. وسواسی که در زبان نویسنده هست گاه یادآور همان وسواسیست که بزرگانی چون شاملو و گلشیری داشتند و این گوش به زنگ نگهمان میدارد تا ببینیم نویسنده در اثر بعدیاش سراغ چه حیطه و تجربهای میرود.