کد مطلب: ۱۰۱۹۵
تاریخ انتشار: دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۶

این درد سرخ سرد

عبدالرحمن نجل‌رحیم

 

شرق: از خبر مرگ او بی‌نهایت متاسف شدم. ما نه‌فقط  شاعر رنگ‌ها و ریاضی، بلکه متفکری با بینش و بصیرت وسیع را از دست دادیم. بارها تصمیم گرفتم از دکتر «کیومرث منشی‌زاده» برای سخنرانی در سمینارهای عصب‌پژوهی‌مان دعوت کنم تا به نحوی نشان دهم کسانی در این مملکت هستند که قدر وسعت دانش و بصیرت او را به‌عنوان شاعری اهل معرفت و آشنا به علم زمانه، حتی به اصول مغزپژوهی معاصر می‌دانند و به آن ارج می‌گذارند. البته متاسفانه هربار این فرصت برای دعوت از او از دست رفت. با شعر و عقاید و افکار او از دوران جوانی، هنگامی که دانشجوی پزشکی بودم، آشنا شدم و دریافتم که مغز کنجکاو، جست‌وجوگر و گسترده‌اندیش او دیوارهای قراردادی بین علم، هنر و فلسفه را فرومی‌ریزد و به خلاقیتی میان‌رشته‌ای می‌رسد. شعر و ریاضی برای او از هم جدا نیستند و هردو سرشار از احساسات خیال‌انگیز هستند و از نظر او، فیزیک و فلسفه در تنگاتنگ همدیگر قدم می‌زنند. برای او شعر و طنز دو روی یک سکه هستند. او به این فهم می‌رسد که شعر در وجود انسان هیچ‌وقت خاموش نمی‌شود، زیرا شعر نوعی کارکرد یا فونکسیون مغز است. او می‌داند که مغز او به‌عنوان شاعر، به نحوی سازماندهی شده است که رنگ را با اعداد ریاضی و اصوات شاعرانه، سریع‌تر و خودکارتر از مغز دیگران درهم می‌آمیزد. به همین علت است که او حضور شعر را در مغزش، چون حضور رویا در هنگام خواب‌دیدن می‌داند. بنابراین شعر برای او از حقیقتی زائیده فعالیت خودبخودی مغزی برمی‌خیزد که لزوما مستقیما با واقعیت در ارتباط نیست.
«کیومرث منشی‌زاده» را باید مشاهده‌گری تیزبین و با هوشی صمیمی، با درجه بالایی از احساسات همدلانه شناخت. او این مشخصات را به‌خوبی در «شعر رنگی برای شاملوی رنگ‌پریده، تقدیم به پدرم بامداد» آشکار می‌سازد. برای من نورولوژیست از مدت‌ها این مسئله مبهم باقی مانده بود که آیا «احمد شاملو» که یک پای خود را به علت عوارض عروقی بیماری قند (دیابت) از دست داده بود، دچار درد خیالی (فانتوم)، با منشا مغزی بود یا نه؟ پدیده‌ای که اغلب در کسانی که یک عضو خود را از دست می‌دهند، اتفاق می‌افتد. اما نتوانستم جواب مجاب‌کننده‌ای از پزشکان نزدیک بگیرم، تا اینکه به این شعر «کیومرث منشی‌زاده» برخوردم. او در این شعر به طرز شگفت‌انگیز و تاثیرگذاری این پدیده را در «شاملو» با احساسی شدیدا همدلانه توصیف می‌کند. شاعر تیزبین به ما در کلماتی فشرده در مورد خاص «شاملو» می‌گوید که چگونه کسی در انگشت پایی که قبلا به علت دیابت به رنگ کبودی گراییده بود و حالا قطع شده، می‌تواند درد احساس کند: «مردی که پا نداشت ـ از درد پای کبود ـ درد می‌کشید» او در ضمن توصیف این درد «شاملو» به ما می‌گوید که این نشانه شقاوت زندگی است که دردی در سر (مغز)، در پای شخص تصور شود و پایمردی یک مرد رنگ‌پریده یک‌پا را از زانو در هم شکند: «تا کجا می‌تواند شقاوت باشد زندگی ـ بدان هنگام که درد سر، در پا ـ پایمردی یک مرد ـ رنگ‌پریده یک‌پا را ـ از زانو ـ در هم می‌شکند». آیا این درد سرخ سرد که در مغز شاعر موردعلاقه «منشی‌زاده» تولید می‌شود را می‌شود رساتر و تاثیرگذارتر از این بیان کرد که آن را چون مادیان یاغی خیال کرد که در حجم پایی که دیگر وجود ندارد، شیهه می‌کشد؟: «جایی که مادیان یاغی یک درد سرخ سرد ـ در حجم پای کسی ـ شیهه می‌کشد». از دید شاعر، همین درد است که زندگی «شاملو» را چنان شوریده‌رنگ می‌کند که حتی مجال دویدن هم در فاصله دو قرص مسکن زنگاری نمی‌دهد: « ـ بدان هنگام که زنده‌گی شوریده‌رنگ ـ حتی ـ مجال دویدن ـ در فاصله‌ی دو قرص مسکن زنگاری نیست ـ». حال با این اوصاف جای چنین شاعر بصیر، دانا، تیزبین، پراحساس و توانایی که علم و فلسفه و هنر را در هم آمیخته بود، در میان ما خالی است و می‌بایست نامش را برای همیشه در تاریخ معرفت این سرزمین ثبت کرد.

 

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST