کد مطلب: ۱۰۲۰۶
تاریخ انتشار: سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶

زنی که رویاهایش را می‌نوشت (۱۰)

شیرین (کبری) معصومی

صدای آواز ممتدی می‌آید. چیزی شبیه دعای دسته جمعی. صدا در باد گم می‌شود و پیدا می‌شود. پرده گلدوزی شده پنجره را کنار می‌زنم. از اینجا فقط خانه قایقی بغلی دیده می‌شود. به ساعتم نگاه می‌کنم. هنوز آفتاب طلوع نکرده است. به خیالم خواب دیده‌ام. اندکی بعد صدا پر رنگ‌تر می‌شود. از جایم بر می‌خیزم و آهسته با نوک پا روی کف چوبی اتاق راه می‌روم مبادا که دوستم از خواب بیدار شود. از پنجره راهرو بخشی از کوهستان و جنگل پیداست. به گمانم صدا از آن سمت می‌آمد. دوباره به رختخوابم بر می‌گردم و چراغ را خاموش می‌کنم. خیره به تصویر محوی که سایه پرده روی دیوار ایجاد کرده است به خواب می‌روم.

چایمان را که می‌نوشیم از اعجاز می‌پرسم: «صبح صدای آوازی می‌آمد. تو هم شنیدی؟» می‌گوید: «بله صدای مناجات صبحگاهی بود. هر روز از سحر تا طلوع آفتاب در مساجد می‌خوانند.» می‌پرسم: «چه جور مناجاتی؟» در حالیکه نان تازه را داخل سبد صبحانه‌مان روی میز می‌گذارد می‌گوید: «وقتی مردم اینجا به دست میر سید علی همدانی به اسلام مشرف شدند او توصیه کرد این مناجاتها هر روز خوانده شود. چون کافران هر روز همین موقع صدای زنگ معابدشان به صدا در می‌آید. می‌خواست صدای زنگها در میان صدای مناجات محو شود.» هندوان را کافران می‌خواند. این خطاب را از چند مسلمان کشمیری دیگر هم شنیده‌ام. ادامه می‌دهد: «به ما اینجور گفته‌اند درباره مناجاتها.»

بعد از صبحانه دوباره سوار قایق می‌شویم و عرض کانال را طی می‌کنیم. ماشین آنجا منتظر ماست. قرار است ما را برای باز دید از چند باغ کشمیری ببرد. سوار ماشین می‌شویم. راننده موسیقی یکی از فیلمهای روز بالیوود را گذاشته است و شادمانه سرش را تکان می‌دهد. از کنار کانال به بخش وسیعتری از دریاچه تال که گلدن لیک (دریاچه طلایی) نامیده می‌شود می‌رسیم. منظره بسیار بدیع است. در وسط دریاچه دو فواره عظیم کار گذاشته‌اند. دورترها  کسانی مشغول جمع آوری جلبکهای کف دریاچه و تلنبار کردن آنها به روی قایقهای کوچکشان هستند. راننده می‌گوید برای مصارف دام می‌برند و اضافه می‌کند: «این جلبکها شیر گاوها رابیشتر می‌کنند.» از کنار فروشگاههای بزرگی که اجناس و صنایع دستی و پارچه به توریست‌ها می‌فروشند رد می‌شویم. کوهستان با درختان افراشته‌اش شبیه کارت پستالهای سوییسی است. ماشین جاده بسیار زیبای کوهستانی را دور میزند و به نقطه‌ای مرتفع در جنوب غربی شهر سرینگر می‌رسد. اولین مقصد ما «باغ پری محل» است که در این نقطه قرار گرفته است. این باغ به دستور شاهزاده دانشمند نگونبخت گورکانی، داراشکوه ساخته شده است. داراشکوه ولیعهد امپراطور شاه جهان بوده که توسط برادر متعصبش اورنگ زیب به قتل رسید. او این باغ را به منظور مطالعات ستاره شناسی بر روی این بخش مرتفع کوه زبروان (zabarwan) ساخته است. در حقیقت اینجا یک رصدخانه بوده که داراشکوه به افتخار معلم قرآن خود «آخوند شاه بدخشانی» بر روی خرابه‌های صومعه‌ای بودایی بنا کرد.  اینجا مشرف به شهر سرینگر است. چشم انداز زیبایی از شهر و دریاچه و جلگه زیر کوهستان زیر پایمان گسترده شده است. باغ به صورت شش تراس وسیع بر روی هم ساخته شده که حالت پلکانی به آن می‌دهد. چیزی شبیه باغهای معلق بابل. در هر تراس ساختمان جداگانه‌ای وجود دارد که محوطه حیاط آن به منزله سقف بنای طبقه پایین محسوب می‌شود. ساختمان بنا در یک تراس به صورت دو طبقه و در باقی تراسها به صورت یک طبقه است که دیوارهایی طویل را شامل می‌شود. این دیوارها در وسط با اتاقی شبیه برج به دو قسمت تقسیم می‌شوند مانند بنایی که در پل خواجوی اصفهان در میانه پل وجود دارد.  این ساختمان و باغ در قرن هفده میلادی ساخته شده است. معماری ساختمان‌ها کاملاً به سبک ایرانی - اسلامی است. بر روی مرتفع‌ترین تراس می‌ایستم. در سمت راستم دو کوه سرسبز کنار هم و در سمت چپ جنگلهای وسیع دیده می‌شوند. نور خورشید بر سطح نقره فام دریاچه می‌درخشد. از آن بالا بنایی در میان دریاچه توجهم را جلب می‌کند. گویا بقایای یک کوشک است. در تراس پایین پایم حوض بزرگی وجود دارد و در تراس زیرین آن ابنیه رصدخانه که لابد استراحتگاه و کتابخانه‌ای هم بوده دیده می‌شود. هر شش تراس با پله‌های سنگی باریک به هم راه دارند. تراس‌های بالاتر پوشیده از گلها و گیاهان رنگارنگ و درختانی که به شکل زیبایی هرس شده‌اند است. برخلاف سایر باغهای سرینگر در اینجا سیستم آبرسانی فاقد حوض و جوی آب و آبشار است و آب از طریق لوله از طبقات پایین به تراسهای بالاتر می‌رسد. ابرها کم کم از راه  می‌رسند اما به گمانم ابرهای باران زا نباشند. دیوارهای بنا با مقرنسهایی یکسان تزیین شده‌اند. چیزی که در نمونه معماری دوره گورکانی فراوان دیده می‌شود. کنار یکی از دیوارها روی تراس سوم می‌ایستم و سعی می‌کنم بفهمم آن شاهزاده عالم و دانشمند هر گاه که اینجا می‌آمده آیا در این نقطه می‌ایستاده است؟ آیا هنگام خیره شدن  به سطح نقره فام دریاچه هنگام صبح و یا درخشش سرخرنگ نور خورشید هنگام غروب همان احساسی را که اکنون به من دست می‌دهد تجربه می‌کرده است؟

می‌اندیشم اگر دختری قوی و با درایت به بالاترین منصبی که می‌توانست برسد  نبود آیا این باغهای زیبا هرگز به وجود می‌آمد؟ باغ‌هایی که پانصد سال است چون نگینی بر دامنه کوهستانهای سرینگر می‌درخشند. دختری که مقدر شده بود بمیرد اما دست سرنوشت او را به جایی رساند که نامش به عنوان یکی از قدرتمندترین زنان تاریخ نوشته شد.

در روزگاری دور وقتی که پادشاهان صفوی بر ایران حکمروانی می‌کردند شاهزاده‌ای به نام میرزا غیاث بیگ که از درباریان شاه تهماسب صفوی بود به هندوستان تبعید شد. وی که روزگاری پرشکوه داشت با رنج و مرارت بسیار همراه با همسر باردار و فرزندش حسن آواره دیار غربت شدند. در نزدیک قندهار همسر شاهزاده وضع حمل کرد و دختری به دنیا آورد. مادر بیچاره که مرارتهای بسیار کشیده بود و خطرهای زیادی را در پیش رو داشت نگران این بود که نوزاد تازه به دنیا آمده نتواند رنج سفر را تحمل کند و از بین برود؛ بنابراین با قلبی دردمند و چشمانی گریان نوزاد را کنار چاه آبی گذاشت تا چنانچه کاروانی از آنجا عبور کند او را بیابد. شاهزاده نام او را مهرالنسا گذاشت و نام وی و تبار وی را بر کاغذی نوشته همراهش کرد و فرزند نازنین را به دست خدا سپرد و با قلبی پر از اندوه همراه زن و فرزندش به سوی هندوستان روان شد. در آنجا به هزار زحمت به دربار امپراطور بزرگ گورکانی، اکبر رسید. امپراطور که دوستدار ایران و ایرانیان بود و زبان فارسی را زبان رسمی دربار خود کرده بود از شنیدن سرگذشت شاهزاده بسیار متأثر شد و ازاو دلجویی‌های فراوان کرد. سپس دستور داد وسایل آسایش وی و خانواده‌اش را فراهم کنند؛ اما چگونه ممکن بود با رنج از دست دادن فرزند خوشی و شادمانی به خانواده کوچک غیاث بیگ برگردد؟ اما بشنوید از مهر النساء کوچک. کسی نمی‌داند این کودک سخت جان چند روز آنجا افتاده بود تا این که کاروانی که از یزد می‌آمد کنار چاه توقف کرد. با دیدن کودک نوزاد غوغایی بین کاروانیان در گرفت. او را به نزد کاروانسالار بردند. می‌توانید تصور کنید که بعد از آن چه اتفاقی افتاد. کاروانسالار به شوق دریافت خلعتی گرانبها از سوی شاهزاده، به دقت از کودک مراقبت کرد و او را پس از مدتها سفر به پدر و مادرش رساند. پیدا بود کودکی که در مقابله با مرگ در آن شرایط ناگوار پیروز شده بود به این زودیها خیال تسلیم شدن در برابر تندباد حوادث را نداشت. پس از باز گشتن کودک، اکنون که خیال شاهزاده آسوده شده بود به خدمت بیشتر در دربار اکبر پرداخت تا جایی که لقب اعتماد الدوله را از وی دریافت کرد. سال‌ها گذشت. مهرالنسا که اینک بزرگ شده بود به ازدواج شیر افغان حاکم بنگال درآمد؛ اما این ازدواج دیری نپایید و شیر افغان از دنیا رفت. مهرالنسا که درابتدای جوانی بیوه شده بود دوباره به نزد پدرش بازگشت. این بار سرنوشت دیگری برایش رقم خورد. اکبر به فرزندش شاهزاده سلیم که از مرگ محبوب زیبایش «انارکلی» دلشکسته و آزرده خاطر بود پیشنهاد ازدواج وی با مهر النساء زیبا و با هوش را داد. شاهزاده سلیم که در طی چند برخورد  تحت تأثیر هوش و دانش و زیبایی  مهر النسا قرار گرفته بود از او تقاضای ازدواج کرد. پر واضح است که بیوه جوان آن را با طیب خاطر پذیرفت. روزگار گذشت و گذشت تا نوبت پادشاهی شاهزاده سلیم جوان رسید. وی پس از رسیدن به سلطنت  نام جهانگیر را برای خودش و نام نورجهان را برای ملکه جوان انتخاب کرد؛ اما دربار پادشاه علاوه بر ملکه احتیاج به یک وزیر با درایت و کاردان هم داشت. حسن، برادر مهر النسا که از کودکی فنون و رموز کشور داری را از پدرش آموخته بود  از طرف خواهر به پادشاه برای وزارت پیشنهاد شد. طبعاً این درخواست هم مورد قبول قرار گرفت. به حسن عنوان آصف الدوله عطا شد و از آن پس وی در کنار خواهر تبدیل به قدرتمندترین فرد امپراطوری پس از پادشاه شد.  بدینگونه مهر النسای کوچک که در تبعید و آوارگی به دنیا آمده بود اکنون ملکه پهناورترین سرزمینهای آن روزگار شده بود. پادشاه همچون پدرش شیفته دره زیبای کشمیر شده بود و برای استراحت و تفرج به آنجا می‌رفت. آصف الدوله که در سفرها خواهر و همسر تاجدارش را همراهی می‌کرد در حاشیه شرقی دریاچه دال و در دامنه کوه زبروان اقدام به احداث کوشک و باغی جهت استراحت خود کرد. میرزا آصف که از شکوه و جلال کوشکها و باغهای صفوی در کشور زادگاهش ایران  خاطراتی فراموش ناشدنی داشت  این باغ را به سبک باغهای ایرانی بنا کرد و آن را نشاط باغ نامید. مقصد دوم ما در دره زیبای کشمیر این باغ بود.  این باغ از نظر مساحت دومین باغ تاریخی سرینگر به شمار می‌رود. اولین باغ  شالیمار است که در جای خود درباره آن خواهم نوشت.

ماشین از کنار دره‌های سر سبز منتهی به پری محل پایین آمد سپس به سمت شرق دریاچه رفت و جلوی سر در نشاط باغ توقف کرد. ورودی باغ همچون سایر بناهای دوره امپراطوری گورکانی به رنگ سرخ و با مقرنس‌های ساده است. این باغ هم به صورت پلکانی است اما نه مانند پری محل که بر روی شیب تند کوه قرار گرفته باشد. تراس‌های پلکانی این باغ بسیار وسیع و چمنکاری شده است. در بدو ورود حوض بزرگی با فواره‌های بسیار به چشم می‌خورد. باغ در دامنه کوه بنا شده و از روبرو نیز چشم انداز دریاچه را دارد. جوی آبی نیز در حوض ورودی تعبیه شده که به صورت جویبار از سمت کوه به سمت پایین درجریان است و با فواره‌هایی کوچک تزیین شده است. درب ورودی باغ به سمت کوهستان است و چشم انداز باغ رو به دریاچه دارد. اینجا نیز صدای آواز پرندگان و گلکاریهای چشم نوازی وجود دارد. شاید وقتی آصف الدوله در رکاب سرورش به این مکان برای ییلاق می‌آمده هرگز به ذهنش خطور نمی‌کرده که دخترش نیز سرنوشتی چون خواهر مقتدرش داشته باشد و جای پای او قدم بگذارد و یکی از زیباترین بناهای دنیا به افتخار او ساخته شود که تا به امروز نیز بنای عشق لقب گرفته است. دختر وی کسی نیز جز ارجمند بانو بیگم که بعدها ملقب به ممتاز محل گردید و بنای تاج محل به افتخار این بانوی ایرانی ساخته شد.

f

f

f

f

 

 

0/700
send to friend
نظرات 7
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    ارش چهارشنبه 10 خرداد 1396
    عالی.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    اکرم پنجشنبه 11 خرداد 1396
    خیلی جالب بود وقتی تاریخچه یک محل و دلیل احداث ذکر میشه توجه جلب میشه. حتی وقتی با رجوع به گذشته تاریخی شخصیتهایی که بناها به خاطر اونها شکل گرفته، آورده شده لذت خوندن دوبرابر میشه.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    حبیبه محمدی شنبه 13 خرداد 1396
    شیرین خانم خیلی عالی بود ان شاءالله در مراحل بعد هم همین طور موفق باشی
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    محسن سه شنبه 16 خرداد 1396
    این قسمت واقعا فوق العاده بود .مطالب زیادی واسه اموختن داست.دست مریزاد
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    توکلی سه شنبه 30 خرداد 1396
    جذاب وشیرین بود
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    خواهرت شنبه 3 تیر 1396
    از بچگی ارزوت بود که هند رو از نزدیک ببینی خوشحالم که به آرزوت رسیدی عزیزم
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    فاطمه صباغي پنجشنبه 29 تیر 1396
    نكلت جديد و جالبي براي اراءه بود تاثيرو نقش ايرانياندر گذشته براين بخش از هندوستان برايم حس خوبي به همراه داشت. متن خيلي روان است. ممنون و موفق باشيد.
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST