کد مطلب: ۱۰۳۷۳
تاریخ انتشار: شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶

زنی که رویاهایش را می‌نوشت (۱۲)

شیرین (کبری) معصومی

توی ماشین نشسته‌ایم و منتظریم که به پهلگام۱  برویم. غیر از ما دوتا مسافر دیگر هم هستند که در هاوس بوت کوچک پشتی اقامت دارند. آن‌ها هنوز نیامده اند. زوج جوانی هستند از اهالی اتریش. زن به نظرم هیچ به اتریشیهای سفید و بور نمی‌خورد و سبزه روست. شیخ یوسف خبر می‌دهد که مرد مریض شده. می‌پرسم: حالا کجاست؟ با نگرانی می‌گوید توی دستشویی. می‌رویم بببینیم چه کمکی از دستمان بر می‌آید. دخترک پشت در دستشویی ایستاده و به آلمانی چیزهایی به همسرش می‌گوید. نباید بیست و دو سه سالی بیشتر داشته باشد. می‌پرسم چی شده؟ می‌گوید: از صبح دل درد گرفته شاید مسموم شده باشد. می گویم: نترس لابد سردیش کرده. با تعجب ابروهای سیاهش را بالا می‌برد و می‌پرسد: سردی یعنی چه؟ سر در نمی‌آورد. وقتی به او می گویم که یک روش کاملاً خوشمزه و بیخطر برای درمان شوهرش وجود دارد ابروهایش همان بالا می‌ماند. با تعجب می‌پرسد: تو پزشکی؟ با خنده می گویم نه ولی شرقی هستم. به اتاقم بر می‌گردم و به اعجاز می گویم یک چای بسیار غلیظ درست کند. یک تکه نبات هم از وسایلم بر می‌دارم و دوباره پیش زوج اتریشی بر می‌گردم. جلوی چشمان نگران دخترک نبات زعفرانی را توی چای می‌اندازم و می گویم: ببین! این کریستال شکر است با یک چای غلیظ و گرم حال شوهرت را خوب می‌کند. پسرک همچنان در دستشویی است. زن با التماس از او می‌خواهد که بیرون بیاید و این " کامپاوند " خوشمزه را بخورد. در دستشویی باز می‌شود و پسر سفید و دیلاقی، خسته و رنگ پریده بیرون می‌آید. زن به انگلیسی می‌پرسد: خانم شما اهل کجا هستید؟ می گویم ایران. چشمانش برقی میزند و می‌گوید: پدر من هم اهل عراق است. پزشک است. سری تکان می‌دهم که یعنی بسیار خب. مثل هر ایرانی اصیل دیگری به معجزه چای و نبات برای درمان هر دردی اعتقاد کامل دارم.
به راننده می گوییم که ده دقیقه منتظر می‌مانیم اگر نیامدند می‌رویم. کمی بعد پیدایشان می‌شود رنگ به رخسار جوانک برگشته است. سوار که می‌شوند زن می‌پرسد می‌شود از آن کریستالهای شکر به او بدهم؟ می‌خواهد به پدرش نشان بدهد. قبول می‌کنم. دوستم با ابروهایش اشاره به پسر می‌کند و لبخند می زند یعنی که بفرما حالش رو به راه شد. دختر یکریز حرف می زند. دوباره می‌گوید: واقعاً چیز فوق العاده ای بود. مطمئنم مادربزرگ من هم از این درمانهای شرقی خیلی زیاد می‌داند. من هیچوقت او را ندیده‌ام چون پدرم هرگز ما را به عراق نبرده. دلم می‌خواهد عربی یاد بگیرم و برای دیدنش و دیدن عمه‌ها و عموهایم به عراق سفر کنم. بعد می‌پرسد: شما هم عربی حرف می‌زنید؟ می گویم نه. فارسی. شوهرش می‌گوید: به نظرم رسید وقتی صحبت می‌کنید دارید آواز می‌خوانید خیلی زبان قشنگی است. این حرف را بارها شنیده‌ام از کسانی که فارسی نمی‌دانند. در طول راه دختر داستان زندگیش را برایمان تعریف می‌کند و شوهرش بی صدا از پنجره مناظر بیرون را تماشا می‌کند. مناظر راه رفته رفته زیباتر می‌شوند. به نقطه‌ای می‌رسیم که زیبایی نفس گیری دارد. راننده توقف می‌کند. درست به نقاشی‌هایی می‌ماند که اغلب بچه‌ها از یک منظره می‌کشند: یک رودخانه که از سمت کوه سرازیر است، کوهستان پشت سر و گلها و درختان اطراف آن. این رودخانه لیدر است که با کفهای سفید بر لب با پیچ و تاب از جانب کوهستان به سمت ما سرازیر است. سر انجام به دامنه دره زیبایی می‌رسیم که اولین ایستگاه کوهنوردان است. راهنما می‌گوید که راه بسیار سخت و دشوار است اگر مایلیم می‌توانیم پیاده برویم یا این که قاطر کرایه کنیم. دومی راه حل بهتری است. گویا مدتی است که وارد منطقه پهلگام شده‌ایم واز هر سو درختان سر به فلک کشیده و دره‌های زیبا به استقبالمان آمده‌اند . زوج اتریشی هم قاطر کرایه کرده‌اند و پشت سر ما می‌آیند. بعد از طی قدری مسافت دو سه دختر جوان روستایی بره‌هایشان را می‌آورند تا به آغوشمان بدهند و با آنها عکس یادگاری بگیریم ما که امتناع می‌کنیم اما به نظر می‌رسد همسفران ما از دیدن بره‌ها آشکارا ذوق زده شده‌اند. راهنما هشدار می‌دهد بهتر است زیاد توقف نکنیم و به راهمان ادامه بدهیم چون مقصد ما ارتفاعات پهلگام است و ممکن است موقع برگشتن هوا تاریک بشود. بعد از طی حدود نیم ساعت به قله می‌رسیم. چشمانمان چیزی را که می‌بینند باور نمی‌کند. دشت بسیار وسیع و سر سبزی آن بالا گسترده است. انگار نه انگار که اینجا یک مکان مرتفع است. قاطرچی با اشتیاق می‌گوید اینجا خیلی از فیلمهای بالیوود را بازی کرده‌اند و شروع می‌کند به شمردن اسمهایشان. سبزه‌ها مثل فرشی از مخمل زیر پایمان گسترده‌اند و من بیدرنگ یاد داستان طوقی از

: کتاب کلیله و دمنه می افتم. شاید همینجا آن اتفاق برای طوقی و کبوتران افتاده بود و از همانجا هم وارد کتابهای درسی ما شده بود

«آورده‌اند که در ناحیت کشمیر متصیدی خوش و مرغزاری نزه بود که از عکس ریاحین او پر زاغ چون دم طاووس نمودی، و در پیش جمال او دم طاووس به پر زاغ مانستی».۲ از قاطرهایمان که پیاده می‌شویم قاطرچی به چابکی برای چراندن حیوانات می‌رود تا بعد از یک ساعت برگردد. غیر از ما چند توریست دیگر هم آنجا بودند و دستفروشهای محلی سعی در مجاب کردنشان برای خرید محصولاتشان داشتند. این را هم بگویم که در اغلب نقاط هند مخصوصاً در دره کشمیر و اطراف، فروشندگان اجناسشان را با دو تا سه برابر قیمت حقیقی عرضه می‌کنند. اغلب اروپاییان نیز با همان قیمتهای پیشنهادی اجناس را می‌خرند. روزی فروشنده‌ای به من گفت که هرچند از این که پول خوبی نصیبش می‌شود خوشحال است اما لذت یک معامله خوب از او گرفته می‌شود. مقصودش از لذت یک معامله خوب همان چانه زدن و بازار گرمی بود. این رسم در کشورهای عربی بیشتر وجود دارد که طرفین معامله آنقدر چانه بزنند که بر سر یک قیمت واحد به توافق برسند. این کار از جمله رسوم و فرهنگ شرقیان است و برای توریستهای غیر شرقی امری ناشناخته و عجیب می‌نماید. همان بالا هم یک فروشنده حرفه‌ای داشت شال کشمیری به چند برابر قیمت به همسفر اتریشی ما می فروخت. دختر به طرفم آمد و گفت می‌خواهد آن شال را برای مادرش بخرد ولی فروشنده قیمت بالایی می‌گوید. پرسیدم چانه زدن بلدی؟ به همان اندازه که از دیدن نبات و چای شگفت زده شده بود متعجب شد و گفت: خدای من این دیگر چیست؟ گفتم: اگر واقعاً شال را می‌خواهی خودت را نباید مشتاق نشان بدهی. اجازه بده من معامله کنم و قیمتش را بپردازم و بعد پولش را از تو خواهم گرفت. دختر به فروشنده که دنبالش آمده بود گفت که از خرید منصرف شده. اشاره کردم که اجناسش را به سمت ما بیاورد. مرد خورجینش را باز کرد و شالهای رنگارنگ و زیبایی را چنان بر روی زمین پراکند که نسیم گویی شنگرف بیخت بر زنگار۳
شال‌ها را یکی یکی بر می‌داشتم و بالا می‌بردم. دختر که قدری دورتر ایستاده بود به اشاره سر می‌فهماند که این شال مورد نظر او نیست. سرانجام شال سبز رنگی را نشان کرد و گفت همین است. با کلی بالا و پایین کردن قیمت، فروشنده راضی شد به یک پنجم قیمت پیشنهادی‌اش آن را بفروشد. همسفر ما بسیار خوشحال شد و همسرش را تشویق کرد که او هم شالی برای مادرش بخرد و رسم چانه زنی را تجربه کند. جوانک با کمرویی به طرف بساط فروشنده رفت و یک شال برداشت. پسر ملتمسانه گفت: می‌شود قدری ارزانتر بفروشی. مرد نگاهی به سرتاپای او کرد و خیلی قاطع گفت: نه خیر. پسرک هم ترسان همان مبلغی را که فروشنده به او گفته بود تقدیم کرد. این هم از چانه زدن اروپاییها.
پس از اتمام موعد مقرر به سمت ماشین برگشتیم تا سفرمان را ادامه بدهیم . سر راهمان راننده از دره بسیار زیبایی عبور کرد و گفت اسم این مکان دره بی تاب است. به نظر که جای آرام و صلح آمیزی می‌رسید. علت نامگذاریش یک فیلم مشهور بالیوودی است که در سال ۱۹۸۳ به همین نام در اینجا فیلمبرداری شده است. اصولاً دره کشمیر و سلسله دره‌های اطرافش مکانی مورد علاقه برای کارگردانان سینمای عامه پسند هند مخصوصاً بین دهه‌های شصت تا هشتاد میلادی بود. اکنون با وجود این که باز هم از این مناظر طبیعی برای ساخت فیلم در سینمای تجاری هند استفاده می‌شود اما کارگردانان ترجیح می‌دهند برای جذب مخاطب فیلمهایشان را در لوکیشنهای اروپایی بسازند.
مقصد بعدی ما دره زیبای سونمارگ۴ بود. سونمارگ در زبان محلی به معنی علفزار طلاست. می‌اندیشم برهمن راوی کتاب پنجا تنترا که امروزه به نام کلیله و دمنه معروف است هنگامی که پندها و نصایح خود را از زبان حیوانات برای پادشاه نقل می‌کرده عیناً در خیالش همین دره و علفزارهای باشکوه آن را پیش چشمش داشته است:" آورده‌اند که در مرغزاری که نسیم آن بوی بهشت را معطر کرده بود و برعکس آن روی فلک را منور گردانیده، از هر شاخی هزار ستاره تابان و در هر ستاره هزار سپهر حیران"۵
دره سونمارگ مرغزاری بسیار وسیع بر دامنه کوه است. در آن دورها یخچال طبیعی "کولاهوی"۶ دیده می‌شود که تمام سال پوشیده از یخ و برف است. در سوی دیگر نیز یخچال طبیعی دیگری با نام ماچوی۷ قرار دارد. قله کوههای سیربل۸ و امرناث۹ که همگی از قلل رشته کوه هیمالیا هستند هم در اطراف همین دره قرار دارند. این منطقه ازدیرباز دارای اهمیت تاریخی بوده است و از گذرگاههای مهم و کلیدی جاده ابریشم به حساب می‌آمده است. منطقه سونمارگ همراه با گیلگیت،۱۰ که امروزه در پاکستان قرار دارد، چین را به کشورهای حوضه خلیج فارس متصل می‌کرده است. همچنین در مجاورت اینجا محل تلاقی سه رودخانه مهم منطقه کشمیر به نامهای لیدر، ناللاه سند و نیلوم است که به نامهای سه خواهر مشهورند و پس از به هم پیوستن تشکیل یکی از روخانه های بزرگ و پر آب هندوستان به نام جهلوم۱۱ را می‌دهند.
پیاده چمنزار وسیع را که پس از بارش شب گذشته اکنون پر از قارچهای سفید و کوچک شده است پشت سر می‌گذاریم و در جایی که به خوبی قله‌های یخ بسته هیمالیا پیداست قدری استراحت می‌کنیم. دنیا در سکوت مطلقی فرو رفته است که جز صدای وزش باد از جانب قله‌های یخ زده و چهچه پرندگان هیچ چیزقادر به شکستن این سکوت راز آلود نیست. گویا همه کودکان جهان روزی اینجا زیسته‌اند که به هر طرف که چشم می‌اندازم منظره‌های آشنای نقاشیهای کودکانه را می‌بینم. کلبه‌ای با سقف شیروانی و حصاری طویل در کنار جاده است که گویا برای تأیید حرف من آنجا روییده است. با این که ماه سپتامبر است و هنوز هوای دهلی گرم است اینجا خنکی مطبوعی از روی پوست نفوذ می‌کند و تا درون سلولهای آدم می‌رود. از جاده خاکی سمت کوهستان به آهستگی به سمت ماشین بر می‌گردیم. خورشید رو به غروب می‌رود و با چشمانی که هنوز از دیدن این همه زیبایی سیر نشده‌اند از جاده کنار کلبه باز می‌گردیم تا روزی دیگر را به پایان ببریم.


________________________________________
1. pahalgam
۲. حکایت کرده‌اند که در سرزمین کشمیر شکارگاهی خوش آب و هوا و چمن زاری با صفا بود که از انعکاس گیاهان آن دشت، پر سیاه زاغ مانند دم طاووس زیبا می‌شد و در مقابل زیبایی آن دشت دم زیبای طاووس مانند پر زاغ، سیاه و کم ارزش به نظر می‌رسید.
۳. مانندان بود که نسیم (گلبرگ‌های سرخ) شنگرفی رنگ را بر روی رنگ سبز سبزه زاران ریخت
4. Sonmarg
۵. آن شده بود، از هر شاخه‌ای شکوفه‌ها مانند هزاران ستاره آویخته بودند و از زیبایی هر کدام از آن شکوفه‌های هزاران آسمان شگفت زده بودند
6. Kolahoi
7. Machoi
8. Sirbal
9. Amarnath
10. Gilgit
11. Jehlum

 

کشمیر

کشمیر

کشمیر

کشمیر

کشمیر

 

0/700
send to friend
نظرات 6
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    روحول شنبه 3 تیر 1396
    بسیار عالی و گیرا بود. آدم نمی تواند از متن چشم بردارد.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    روحول شنبه 3 تیر 1396
    بسیار عالی و گیرا بود. آدم نمی تواند از متن چشم بردارد.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    روحول شنبه 3 تیر 1396
    بسیار عالی و گیرا بود. آدم نمی تواند از متن چشم بردارد.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    اکرم یکشنبه 4 تیر 1396
    واقعا لذت بردم.
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    محسن جمعه 9 تیر 1396
    جالب بود و حاوی نکات اموزشی ، سپاس از نویسنده محترم
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    موسوی جمعه 16 تیر 1396
    خواندنی و جذاب بود
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST