کد مطلب: ۱۰۴۹۶
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶

چرا تنها انسان قادر است به مرگ بیندیشد؟

دکتر قاسم کاکایی

ایران: در عرفان اسلامی نهایت عشق و عرفان و غایت سلوک فناء فی‌الله است. از این فناء فی الله، عرفا تعبیرات مختلفی دارند: فانی شدن، نیست شدن، سوختن و به تعبیر مولانا دود پراکنده شدن. البته این امر دو رو و دو جنبه دارد. از یک جنبه فناء فی‌الله است و از جنبه‌ای دیگر بقاء بالله. از یک جنبه خود عارف، خود پنداری او، از بین می‌رود و در وجود معشوق، یعنی در خداوند، ذوب می‌شود. اما از جنبه دیگر، با همین فنا، شخص عارف و شخص عاشق خداگونه می‌شود و صفات معشوق را به خود می‌گیرد.
یکی از تفاوت‌های «فنا» در عرفان اسلامی و «نیستی» و «نیروانه» در عرفان‌های شرقی -همچون آیین هندو و آیین بودا- همین است. در آن عرفان‌ها، جنبه سلبی فنا بیشتر مورد تأکید است یعنی سلب هستی غایت عرفان است. ولی در عرفان اسلامی به همان نسبت سلب، بر جنبه ایجابی فنا که رسیدن به مقام «ولایت» و باقی بالله بودن و صفات معشوق را کسب کردن است، تأکید می‌شود.
یعنی کسی که به فنا رسید صاحب ولایت می‌شود، خداگونه می‌گردد و در وجود او جز خدا نمی‌ماند. به قرب نوافل می‌رسد. یعنی خدا چشمش می‌شود، گوشش می‌شود، دستش می‌شود و زبانش می‌شود. بلکه بالاتر، به قرب فرائض می‌رسد. چشم خدا می‌شود، گوش خدا می‌شود و دست خدا می‌شود. «عین الله» و «یدالله» می‌شود. در زیارت جامعه کبیره، خطاب به خداوند عرض می‌کنیم که «لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک» هیچ فرقی بین تو و این اولیا نیست مگر اینکه تو خالقی و آنان مخلوق. تو ربی و آنان عبدند. همین یک فرق، تفاوت بین عرفان اسلامی و عرفان مسیحی است. ولی با وجود این فرق، معنای این فراز از زیارت این است که همه صفاتی را که تو داری آنها نیز دارند. به تعبیر مرحوم آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی، طبق همین فراز از زیارت، هرچه را از خدا می‌خواهیم، هرچه را از خدا انتظار داریم، می‌توان از همین اولیا خواست. می‌توان از پیامبر (ص) و از علی (ع) خواست. که ناد علیاً مظهر العجایب.
به هر حال، مسأله «فنا» در عرفان اسلامی از جایگاه مهمی برخوردار است و تعابیر مختلفی از آن می‌شود. یکی از این تعابیر، در ادبیات عرفانی ما، «مرگ» است. چرا که در نظر اکثر ما، مرگ یک نوع «نیستی» و یک نوع «نیست شدن» است. اهل معرفت نیز از این واژه برای بیان «فنا» استفاده می‌کنند. حتی در لسان حضرت ختمی مرتبت (ص)، علی (ع) و اولیای دین همین واژه آمده است: موتوا قبلان تموتوا «بمیرید قبل از اینکه بمیرید». مردن قبل از مرگ یعنی چه؟ آیا یک پارادوکس است؟ خیر. مرگ اول در اینجا همان «فنا» است.
یک زمان از مرحوم حضرت آیت‌الله نجابت (ره) سؤال کردم که حقیقت مرگ چیست؟ در جواب این آیه شریفه را تلاوت کردند «و حیل بینهم و بین ما یشتهون». مرگ عبارت از آن است که بین انسان و خواست‌ها و علائقش حائلی پدید آید. وقتی که ما تعلق خاطرهایی داریم، وابستگی‌هایی داریم و در دنیا فرو شده‌ایم، مرگ عبارت خواهد بود از قیچی شدن این وابستگی‌ها و تعلقات. اگر از آن سو بنگریم، این مرگ، عین «وارستگی» است. یعنی اگر انسان با اختیار خود ترک تعلق کند، مرگ اختیاری، فنا و «موتوا قبلان تموتوا» را معنی کرده است. «من پنداری» چیزی جز همین اضافات و تعلقات نیست. اسقاط این اضافات و بریده شدن این تعلقات، نامش «مرگ» است. همان مرگ اختیاری که امثال امام حسین (ع) آن را انتخاب کرده‌اند. این امر میسر نمی‌شود جز با «عشق» که:
بمیرید، بمیرید، در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید
بمیرید، بمیرید، وز این مرگ مترسید
کز این خاک برآیید، سماوات بگیرید
بمیرید، بمیرید، وزین نفس ببرید
که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
و این یعنی «شهادت». به تعبیر قرآن کریم، خدا در سینه انسان دو قلب قرار نداده است. این دل از هر چه پر شد، جا برای چیز دیگری نمی‌ماند. گاه از هوای نفس و از «خود پنداری» پر می‌شود و گاه از عشق خدا مملو می‌گردد و هر چه غیر اوست می‌سوزد و از بین می‌رود.
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که نقش خویش گم شد از ضمیرم
مرحوم آیت‌الله نجابت از آیه شریفه «ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها و جعلوا اعزه اهل‌ها اذله» تعبیر زیبایی داشتند: عشق خدا که وارد دل انسان شد قلب را زیر و رو می‌کند و هوای نفس را که بر آن غالب بود به زمین می‌زند و خوار می‌گرداند.
«موتوا قبلان تموتوا». انسان‌ها در رابطه با مرگ چند دسته‌اند؛ عده‌ای اصلاً به مرگ فکر نمی‌کنند. سرگرم دنیایند. می‌خورند و می‌آشامند. شهوات و آرزوها، آنان را به خود مشغول داشته است. از مرگ غافلند. این‌ها از حیوانیت بالاتر نیامده‌اند. گوسفند به مرگ فکر نمی‌کند. از مرگ دیگر گوسفندان نیز عبرت نمی‌گیرد. حتی اگر صد گوسفند دیگر هم جلوی او سر بریده شوند و او در نوبت صف، منتظر باشد، مادام که آب و علف جلوی روی او باشد با ولع، مشغول خوردن می‌شود و به تنها چیزی که نمی‌اندیشد مرگ است.
اما دسته دوم کسانی هستند که به مرگ می‌اندیشند چون آن را به صورت «مسأله» پیش روی خود می‌بینند. فیلسوفانه هم می‌اندیشند چنانکه به ابن‌سینا منسوب است که گفت:
از قعر گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل
هر بند گسسته شد مگر بند اجل
از مرگ، گریزی نیست. ولی آیا مرگ «نیستی» است؟ امروز در بین فیلسوفان اگزیستانسیالیست بحث هستی و نیستی از اهمیت خاصی برخوردار است. کتاب‌هایی هم به همین اسم «هستی و نیستی» نوشته‌اند. برخی از آنان نیز تعریف خاصی از انسان دارند. در اینکه انسان مشترکات فراوانی با حیوان دارد بین فیلسوفان اختلافی نبوده است. همه آنها انسان را نوعی از جنس حیوان می‌دانند. ولی اختلاف در این است که فصل ممیزه انسان از سایر حیوانات چیست. برخی او را «حیوان ناطق» خوانده‌اند. برخی او را «حیوان اجتماعی» می‌دانند. اما این دسته از فیلسوفان اگزیستانسیالیست وجه ممیزه انسان را «مرگ‌اندیشی» تلقی می‌کنند و انسان را «حیوان مرگ‌اندیش» تعریف می‌کنند. تنها حیوانی که به مرگ فکر می‌کند انسان است و این فکر و اندیشیدن به مرگ، قطعاً بر نوع زندگی‌اش تأثیر می‌گذارد.
این فیلسوفان اگزیستانسیالیست در معنای «موتوا قبلان تموتوا» از آن دو نوع مرگ، به «دومی» می‌اندیشند؛ یعنی به «ان تموتوا». این اندیشیدن، گاه «خوف» ایجاد می‌کند و گاه «رجا». اینکه در روایات آمده است که مرگ واعظ خوبی است و بلکه بهترین وعظ است، اشاره به همین دارد: «کفی بالموت واعظاً». انسان باید همواره در زندگی، مرگ را پیش روی خود داشته باشد. این امر کمک می‌کند به اخلاقی زیستن، رعایت حدود و رعایت حقوق کردن. و این، زیستن با رعایت مرگ است.
اما دسته دیگری نیز هستند که به مرگ می‌اندیشند لیکن به آن «اولی» یعنی به «موتوا» نه صرفاً به «ان تموتوا». یعنی از «مرگ‌اندیش» بالاترند. نه مرگ گریزند و نه مرگ ستیز بلکه «مرگ طلب» اند. اهل فنا و به تعبیری، عاشق شهادتند. تأثیر این شهادت‌طلبی در اخلاقی زیستن، از تأثیر مرگ‌اندیشی بسیار بالاتر است. این «شهادت‌طلبی»، اوجش در صحنه جنگ و جبهه بروز می‌یابد. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه‌االله لخاصه اولیائه» جهاد دری است از درهای بهشت که خدا آن را برای اولیای خاص خویش گشوده است. جهاد کمک می‌کند که «شهادت‌طلب» گردی ولو اینکه شهید نشوی. «شهادت‌طلبی» یعنی از خود رستن، بی‌خویشی و به حضور رسیدن؛
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
و این یعنی مصداق «موتوا قبلان تموتوا» شدن است.
«شهید شدن» تنها راهش در جبهه بودن و کشته شمشیر شدن نیست. بله، جهاد این امر را تسریع می‌کند. انقطاع از دنیا را آسان‌تر می‌کند. در خاصی است که برای اولیای خدا گشوده است. و قرآن کریم چه زیبا فرمود که «نشانه ولی خدا بودن همانا تمنای مرگ و آمادگی پرواز است». خداوند خطاب به یهودیان می‌فرماید که اگر واقعاً شما اولیای خدا هستید «فتمنوا الموتان کنتم صادقین» اگر در محبت خدا صادقید، تمنای مرگ نمایید. یعنی نشانه کسی که ولی خداست آرزوی مرگ و آرزوی لقاءالله داشتن است؛ آرزوی پرواز. اما اینها دروغ می‌گویند. از مرگ چنان فرار می‌کنند که گویا خر یا گورخری هستند که از شیر می‌رمد «کانهم حمر مستنفره فرت من قسوره». اما شیران خدا نه تنها از مرگ نمی‌رمند که مرگ و شهادت را شکار می‌کنند. نمونه اعلایش: شیر خدا، امیرالمؤمنین (ع).
امام حسین (ع) فرمود که «مرگ برای فرزند آدم زینت است. مانند گردن‌بند برای دختران جوان». مولانا چقدر این صحنه‌ها را زیبا تصویر می‌کند. گویی آن آیه قرآن و این فرموده آقا عبدالله (ع) را با هم ترکیب کرده است:
شد هوای مرگ طوق صادقان
که جهودان را بد این دم امتحان
در نبی فرمود که‌ای قوم یهود
صادقان را مرگ باشد گنج و سود
همچنان که آرزوی سود هست
آرزوی مرگ بردن زان به است
ای جهودان بهر ناموس کسان
بگذرانید این تمنا بر زبان
یک جهودی این قدر زهره نداشت
چون محمد این علم را برفراشت
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST