کد مطلب: ۱۰۵۰۷
تاریخ انتشار: شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶

صِرف زبان آموزی کسی را مترجم نمی‌کند

مریم شهبازی

ایران: اعتقاد چندانی به تقدیر ندارد اما منکر نقش والدین و محیطی که در آن متولد شده و تربیت یافته هم نیست؛ از همان دوران ابتدایی بواسطه اهمیتی که مادر و پدرش برای یادگیری زبان دوم داشتند قدم به مدرسه‌ای فرانسوی زبان می‌گذارد. مدرسه‌ای که در نهایت مبنایی می‌شود برای علاقه‌مندی و فعالیت وی در عرصه زبان و ادبیات فرانسوی. مهشید نونهالی حالا از مترجمان باسابقه زبان و ادبیات فرانسوی است و سابقه سال‌ها تدریس در چندین دانشگاه و همچنین کارگاه‌های متعدد ترجمه را دارد. تحصیلات دانشگاهی‌اش را تا مقطع کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فرانسه در شهر «تور» (به فرانسه: Tours) فرانسه خوانده و بعد از آن هم دوره پیش‌دکتری (D.E.A) را در دانشگاه «سوربن» شهر پاریس گذرانده است. آثار متعددی از وی روانه بازار نشر شده که از جمله آنها می‌توان به «نامه سرگشاده به اسکندر کبیر» نوشته «پیر بریان» اشاره کرد که منجر به اعطای جایزه کتاب سال در سال گذشته به نونهالی شد. علاوه براین کتاب‌های دیگری همچون نمایشنامه «تارتوف» نوشته مولیر، «از کافکا تا کافکا» نوشته بلانشو، «نقد ادبی در قرن بیستم» نوشته ایو تأدیه هم برخی دیگر از آثاری هستند که با ترجمه وی در اختیار علاقه مندان قرار گرفته‌اند. نونهالی بواسطه سال‌ها همکاری در انتشار مجموعه دایرةالمعارف «فرهنگ آثار» در کنار استادان بنامی همچون اسماعیل سعادت، احمد سمیعی گیلانی، حسن مرندی، عبدالرحمن رزندی، ابوالحسن نجفی و رضا سیدحسینی افزون بر ترجمه، کار ویراستاری هم انجام داده است. او این روزها علاوه بر ترجمه کتاب، وقت زیادی را صرف کارگاه ترجمه آثار مولیر می‌کند و امیدوار است که ثمره‌اش بزودی منتشر شود.

سرکار خانم نونهالی! قبل از هر سؤالی از دوران کودکی و تأثیری که خانواده در علاقه‌مندی‌تان به فرا گرفتن زبان فرانسه داشته بگویید.

چهار سال دوران ابتدایی را در مدرسه «ماریکا» خواندم که مدرسه‌ای فرانسوی و مختلط بود که از سال پنجم دختران به مدرسه «ژاندارک» و پسران هم به «سن لوئی» می‌رفتند. بی‌شک پدر و مادرم نقش بسزایی در علاقه‌مندی‌ام به این زبان و فراگیری آن داشتند. از همان ابتدا قرارشان بر این بود که مرا در مدرسه‌ای ثبت‌نام کنند که یک زبان بیگانه هم بیاموزم. اما مدرسه انگلیسی‌زبانی که مطابق خواسته‌شان باشد پیدا نکردند و به پیشنهاد یکی از آشنایان در نهایت مرا در مدرسه «ماریکا» ثبت‌نام کردند و این مبنایی برای فراگیری زبان فرانسه شد.
‌ خانواده‌ای که یکی از فرزندان آنان مهشید نونهالی، مترجم باسابقه زبان فرانسه می‌شود و دیگری هم رؤیا، از بازیگران مطرح کشور، برخوردار از پیش زمینه‌های فرهنگی بوده است؟
البته تنها من و رؤیا نبودیم که به فعالیت‌های فرهنگی و هنری علاقه‌مند شدیم، یکی از خواهرهای دیگرم گرافیستی باسابقه و یکی دیگر از آنان هم مترجم و ویراستار زبان فرانسه است، حتی خواهر دیگرمان که اقتصاد خوانده هم سخت اهل هنر و ادبیات است. به هر حال شکی نیست که فضای فرهنگی خانواده همه چیز را پایه‌گذاری کرد. اهل بخش کوهستانی نور مازندرانم. روستایی است به نام «تاکر» در دره نور نه‌چندان دور از یوش. آنجا روستای ییلاقی‌مان بود و از دیرباز خانواده توجه بسیاری به این محل داشت. پدربزرگ مادرم در آن روستا مدرسه‌ای دایر کرد که در تاریخ مازندران ثبت شده و حدوداً همزمان با «دارالفنون» تأسیس شد. اگر قدری قبل‌تر بروید به خوشنویس دوران فتحعلی شاه هم می‌رسیم. زنان خانواده من از دیرباز همگی باسواد و اهل مطالعه بودند و همین نسل در نسل طبیعتاً تأثیر ماندگار خود را برجای گذاشت. مادرم معلم و پدرم هم کارمند بود و علاقه‌مند به حفظ ارتباط خود با فعالیت نسل‌های گذشته. زمانی که پدربزرگم به امور مدرسه یادشده رسیدگی می‌کرد، یک دوره به‌دلیل سختی راه بی‌معلم ماند و به مادرم که آن زمان سن و سالی هم نداشت نامه‌ای نوشت که بسرعت راهی آنجا شود و مادرم نزدیک به سه سال تهران را رها کرد و در آن مدرسه به تدریس مشغول شد و چون بحث کودکستان رفتن من به میان آمد دوباره به تهران بازگشت. البته قبل از یادگیری فرانسه، مادرم مقدمات انگلیسی را زمانی که هنوز کوچک‌تر از آن بودم که به مدرسه بروم به من یاد داد که آن آموزش پایه خیلی خوبی برای بعدهایم شد. واقعیت این است که شرایط مرا به این سمت هدایت کرد، شاید باورتان نشود اما برخلاف راهی که در آن رفتم علاقه‌مند بودم که در رشته پزشکی تحصیل کنم.
‌ ورود به این عرصه را در نتیجه تقدیر می‌دانید؟
تقدیر که نه، اما پیشینه فرهنگی خانواده تأثیر بسیاری در علاقه‌مند شدنم به این مسیر داشت. در آن سال‌ها تب و تاب تحصیل در رشته‌های پزشکی تازه شروع شده بود و خودم هم دلم می‌خواست چشم‌پزشکی بخوانم. اما علاقه‌ام به ادبیات فارسی و فرانسه هم بد نبود، گرچه رشته تحصیلی‌ام در مدرسه ریاضی بود؛ ولی شعر و ادبیات همواره جزئی از زندگی‌ام بود.
‌ شاید اگر پزشکی می‌خواندید، آن هم در دوره شما که هنوز بازارش مانند امروز اشباع نشده بود از نظر مالی شرایطی متفاوت از امروز داشتید. با این تفاسیر پشیمان نیستید که به این مسیر قدم گذاشتید؟
نه به هیچ وجه ناراحت نیستم که به این حوزه قدم گذاشتم، با اینکه شاید اگر در آن دوران پزشک می‌شدم شرایطی متفاوت از امروز داشتم. ولی احساس رضایتی که دارم شاید به این دلیل است که حس می‌کنم در کاری که می‌کنم به نسبت موفق بوده‌ام. این در حالی است که نمی‌دانم اگر پزشک می‌شدم بازهم وضع همین‌طور بود یا نه! جالب اینجاست که حتی سال اولی که به فرانسه رفتم پزشکی را هم کنار ادبیات فرانسه به مدت یک‌سال خواندم اما بعد دیدم شرایط خیلی مشکل می‌شود و پزشکی را رها کردم. البته ناچار هم بودم که پزشکی را رها کنم چراکه بورس ادبیات گرفته بودم و باید در همین رشته درس می‌خواندم. در هر حال الآن از نتیجه راضی‌ام و از تغییر مسیر بسیار خرسند.
 ‌ به دوران تحصیل‌تان بازگردیم، چطور شد که بورس شدید و به فرانسه رفتید؟
بعد از مدرسه ژاندارک، طبیعتاً برای دوره دوم دبیرستان به مدرسه رازی رفتم و بعد از دریافت دیپلم ریاضی، برای آنکه ارتباطم با زبان فرانسه قطع نشود در انجمن «ایران و فرانسه» ثبت‌نام کردم، آنجا خیلی اتفاقی شرایط مهیا شد و بورسیه شدم.
‌ برای مطالعه زبان و ادبیات فرانسه بورسیه شدید و رفتید!
بله، برای کارشناسی بورسیه شده بودم اما ماندم و کارشناسی ارشد را هم خواندم.
‌ چطور شد که سر از دانشگاه «سوربن» درآوردید؟
بعد از اتمام دوره کارشناسی ارشد به ایران برگشتم، شاید جالب باشد بدانید هر مرتبه‌ای که به فرانسه بازگشتم بواسطه دریافت دور از انتظار یک بورس بوده. وقتی به ایران برگشتم به صورت جسته‌وگریخته دست به ترجمه می‌زدم تا اینکه حدود سال ۵۶ به صدا و سیما رفتم و در بخش خبر مشغول فعالیت شدم. هنوز به اصطلاح رسمی نشده بودم که تدارکات انقلاب در حال وقوع بود و ما هم همراه اعتصاب‌ها. انقلاب اتفاق افتاد و از من و برخی دیگر از دوستان دعوت به همکاری دوباره شد. دوباره به بخش خبر رفتم، دیگر خبری از خیلی از گوینده‌ها نبود و تعدادمان کم بود. به سبب همان کمبود افراد حتی مدتی هم گویندگی خبر رادیو را انجام دادم. وقتی گویندگان تثبیت شدند، دوباره به بخش خبر تلویزیون بازگشتم و سال ۵۹ استخدام رسمی شدم. بعد از مدتی بواسطه برخی مسائل حدود دو سال در اختیار بخش اداری قرار گرفتم تا اینکه از صدا و سیما مأمور به خدمت در نشر دانشگاهی به‌عنوان ویراستار شدم و دو سال هم آنجا کار کردم.
‌ آشنایی‌تان با بزرگان عرصه کتاب به همین دوره بازمی‌گردد؟
بله. با استادانی مانند سمیعی گیلانی، اسماعیل سعادت و زنده‌یاد دکتر حسن مرندی در همین دوران پربار آشنا شدم که در این بین از زنده‌یاد عبدالرحمن رزندی نکات بسیاری آموختم و یادش همیشه برایم گرامی است. ایشان فردی بود که به دلیل برخورداری از تجربه و دانش بسیار اغلب میزبان بزرگان بسیاری بود و من هم به همین واسطه با آنان آشنا شدم. بعدها در این همکاری‌ها در «فرهنگ آثار» بار دیگر خدمت بزرگانی چون استادان سمیعی و سعادت و نجفی و صدالبته استاد سیدحسینی رسیدم که آموزنده‌ترین دوران زندگی‌ام بود. بعد از دو سال کار در نشر دانشگاهی دوباره به صدا و سیما بازگشتم، قرار بر این بود که این‌بار مرا به دانشکده صدا و سیما بفرستند. حدود دو سال هم آنجا بودم و همزمان به پیشنهاد یکی از استادان این دانشکده برای تدریس به دانشگاه آزاد رفتم.
‌ و این پیشنهاد بنای تدریس ۱۰ ساله شما در دانشگاه آزاد شد؟
بله. البته در دانشکده صدا و سیما هم فرانسه تدریس می‌کردم که این تدریس بیشتر برای کارمندان بود چراکه تعداد رشته‌هایش آن زمان چندان گسترده نبود. همزمان بحث فرهنگ آثار هم پیش آمد که شد آغاز کار جدی‌ام در ترجمه ادبی. در دانشگاه آزاد و دانشکده صدا و سیما هم که تدریس می‌کردم. همین حدود یازده- دوازده سالی به تدریس در دانشگاه آزاد ادامه دادم که در آن بین دو سال هم به تدریس در دانشگاه تربیت مدرس مشغول شدم. زمانی که مشغول تدریس بودم، بعد از حدود شانزده سال قطع بودن ارتباط فرهنگی ایران و فرانسه از سفارت فرانسه با من تماس گرفتند و گفتند شما در میان مدرسان دانشگاه یکی از نامزدهای دریافت بورس یک‌ساله در زمینه تربیت مدرسید.
‌ این دفعه برخلاف دوران کارشناسی و ارشد، راهی پاریس شدید؟
بله و به دانشسرای عالی برای تربیت مدرس رفتم. هشت خارجی از کشورهای مختلف و حدود ۹ نفر فرانسوی بودیم که همگی هم به تدریس اشتغال داشتیم. البته بورسیه‌ها موظف بودند در هر مقطعی از تحصیلات دانشگاهی که هستند در مقطع بالاتر مشغول به تحصیل شوند.
‌ و اینچنین شد که به دانشگاه «سوربن» رفتید؟
بله، به سوربن رفتم، از آنجایی که کارشناسی ارشد داشتم برای پیش دکتری ثبت‌نام کردم. این دوره‌ای است که باید گذراند تا نوبت به نوشتن پایان‌نامه دکتری برسد. این دوره یک‌ساله درس‌ها را هم در رشته «تدریس زبان و ادبیات فرانسه برای خارجی زبان» گذراندم. اما آن زمان موفق به دفاع از پایان‌نامه پیش‌دکتری نشدم چون مهلت ویزا تمام شده بود. البته امکان کسب دوباره ویزا از طریق کشور مبدأ هم بود، اما خودم زمانی که سال ۱۹۹۲ به کشور بازگشتم دیگر ماجرای ویزا را پیگیری نکردم. دو سال بعد از طریق سفارت پیگیر شدند تا بدانند مقطع بعدی دانشگاهی یعنی پایان‌نامه دکتری را چه کرده‌ام. نامه‌ای نوشتم و ماجرا را شرح دادم؛ این بار با بورسی سه ماهه رفتم و از پایان‌نامه پیش دکتری دفاع کردم اما در بازگشت چنان غرق در تدریس و ترجمه شدم که پایان‌نامه دکتری به بوته فراموشی افتاد، خاصه اینکه مدتی بعد تدریس را هم کنار گذاشتم.
‌ امکان اینکه در فرانسه بمانید هم بود؟
اگر تقاضا می‌دادم با مدرک تربیت مدرس یک‌ساله‌ای که گرفته بودم ماندنم در فرانسه چندان دور از دسترس نبود. حتی امکان تدریس در کانادا هم با آن مدرک برایم فراهم بود اما نه! علاقه‌ای به ماندن در خارج از کشور نداشتم.
‌ شما در دوران جنگ به کشور بازگشتید، شرایطی که به طور قطع با اوضاع و احوال عمومی مطلوبی همراه نبوده اما بازهم وسوسه زندگی در فرانسه شما را از ایران دور نمی‌کند!
شاید هر از چندی برای به روز بودن رشته‌ای که در آن مشغول کار هستم به فرانسه بروم اما برای زندگی هرگز آنجا نخواهم رفت.
‌ وقتی برای بورس دوباره به فرانسه رفتید ارتباط‌تان با صدا و سیما قطع شد؟

آن موقع دیگر در صداوسیما نبودم. وقتی که تدریس و ترجمه فرهنگ آثار را آغاز کردم دیگر علاقه چندانی به کار در صدا و سیما نداشتم؛ بویژه که آن موقع کاری برای انجام دادن نبود و اگر هم مشغول کار خودت می‌شدی سریع گزارش می‌دادند که فلانی برای جای دیگری کار می‌کند. همه اینها منجر به دلزدگی‌ام شد و در نهایت هم خودم را بازخرید کردم.
‌ از همان ابتدا هم به ترجمه آثار ادبی دست زدید؟
بله و می‌شود گفت که ترجمه جدی ادبیات را از آغاز همکاری با «فرهنگ آثار» شروع کردم و این کار به شغل اولم تبدیل شد. به تدریس علاقه بسیاری داشتم و باوجود داشتن ارتباط بسیار خوب و پربار با دانشجویان آن را هم به ناچار و به سبب بروز برخی نامهربانی‌ها رها کردم.
‌ شما در شرایطی می‌گویید که ترجمه به شغل اولتان تبدیل شد که جایی از شما شنیده بودم که ترجمه در ایران نباید به‌عنوان شغل اصلی باشد!
چنین چیزی اصلاً نگفتم. گفتم کار سختی است، آن هم در مورد ترجمه ادبی. نمی‌توانم منکر این شوم که در ایران به سختی می‌توان با ترجمه ادبی زندگی کرد. به هر حال باید همیشه کارهای دیگری هم کنار ترجمه باشد مگر اینکه روی طرح‌های بزرگ و درازمدت کار شود، مثل کار دایرة‌المعارف‌ها. در مورد خودم می‌توانم از فرهنگ آثار بگویم که چندین سال طول کشید و خودش تضمینی مطمئن به شمار می‌آمد. بعد از آن کار دایرةالمعارف هنر و ادبیات که در دفتر مطالعات وزارت ارشاد کار می‌شد را آغاز کردیم که متأسفانه تنها یک جلد آن منتشر شد و آقای احمدی‌نژاد، رئیس جمهوری پیشین لطف کرد و بودجه آن را قطع کرد! البته یک بار با معاون فرهنگی وزارت ارشاد دولت یازدهم که صحبت کردم ایشان گفت که ماجرای دایرة المعارف مذکور را کتبی بنویسم تا معاونت پیگیری کند که متأسفانه هنوز فرصت این کار را پیدا نکرده‌ام. امیدوارم کار این دایرة المعارف که قرار بود تا هفت جلد ادامه پیدا کند بالاخره به سرانجام برسد.
‌ شما تأکید دارید که در کنار کار ترجمه، مترجم باید از پشتوانه‌های مالی دیگری برخوردار باشد، خود شما در این سال‌ها در کنار این کار چه پشتوانه‌ای داشتید؟
بازهم سوءتفاهم شده. بحث من ترجمه ادبی است آن هم با شمارگانی که در سال‌های اخیر می‌بینیم. در هر حال هر کسی بنا به قابلیت‌های خود راه‌هایی پیدا می‌کند. این به افراد و علائق‌شان ربط دارد.
‌ بحث ترجمه به میان آمد، در همین کشور فرانسه که بارها به آن سفر کرده‌اید و حتی درس خوانده‌اید در بحث ترجمه یک ناشر به طور تخصصی به سراغ ترجمه آثار یک نویسنده می‌رود و تنها با یک مترجم هم کار می‌کند. خود شما چقدر با این مسأله موافق هستید که ترجمه آثار هر نویسنده را یک ناشر و یک مترجم انجام بدهد؟
ترجمه اختصاصی آثار یک نویسنده از سوی ناشر و مترجمی مشخص کار خیلی خوبی است. من هم دلم می‌خواهد در کشور ما چنین شرایطی فراهم شود چراکه نخست منجر به آن می‌شود که مترجم با آثار و حتی فضای فکری یک نویسنده آشنایی عمیقی پیدا کند. از همین رو امکان آنکه نویسنده‌ای را به طور کامل به مخاطب خود معرفی کنیم بسیار می‌شود. نویسنده‌های بزرگ در کشورهای غربی اغلب اینچنین معرفی می‌شوند اما این کار آسیب‌های خود را هم دارد. اگر مترجم به بیراهه برود مخاطبان با مشکل روبه‌رو می‌شوند، اما اگر مترجم به طور حرفه‌ای به‌دنبال آثار نویسنده‌ای برود کار بسیار خوبی است. من هم قصد ترجمه آثار «ناتالی ساروت» را داشتم و هنوز هم بی‌میل نیستم اما «ساروت» نویسنده‌ای است که حتی در فرانسه هم خواننده عام کم دارد گرچه از ارکان ادبیات فرانسه به شمار می‌آید. یکی از مشکلات دیگر شاید این باشد که آنقدر پیشنهاد کارهای دیگر پیش می‌آید که مترجم را از ترجمه زنجیره‌ای آثار نویسنده مورد نظرش دور می‌کند. اغلب کارهایی که ترجمه کرده‌ام به پیشنهاد خودم نبوده اگرچه به آن علاقه‌مند بودم. در کشور ما اغلب مترجمان سراغ آثاری می‌روند که به آنها علاقه دارند و خود تصمیم به ترجمه‌اش می‌گیرند. البته من هم کار سفارشی صِرف نکرده‌ام و هر بار که با پیشنهادی مواجه شدم دیدم که خوشم هم می‌آید آن کار را انجام دهم. در سال‌های نخست هم گاهی استادان فن موظفت می‌کنند کتابی را ترجمه کنی که چه کار خوبی هم می‌کنند.
‌ نخستین ترجمه خودتان هم بر اساس پیشنهاد یکی از استادان بوده ظاهراً!
بله، «نقد ادبی در قرن بیستم» عنوان کتابی بود که زنده‌یاد سیدحسینی پیشنهاد ترجمه آن را داد و گفت که دیگر وقت آن شده یک کتاب ترجمه کنی. زنده‌یاد استاد ابوالحسن نجفی هم از انتشارات نیلوفر خواست آن را چاپ کند که آغاز همکاری‌ام با انتشارات نیلوفر هم شد. به هر حال من در چارچوبی کار را یاد گرفتم که بزرگان ترجمه فرانسه در آن بودند. از همین رو معتقدم که در فرهنگ آثار، بواسطه حضور استادان ترجمه فرانسه نکات بسیاری آموختم؛ درخواست کرده بودم ویرایش‌هایی را که به روی کارهایم انجام می‌شود ببینم. گرچه آقای سیدحسینی ابتدا با این کار موافق نبود و می‌گفت که اگر بعد از ویرایش اثر را به مترجم بدهیم که ببیند اعتراض می‌کند که چرا فلان جا را تغییر داده‌اید و... اما من اهل اعتراض نبودم و تنها هدفم یاد گرفتن بود. از همین رو قول دادم که درخواست کوچک‌ترین تغییری ندهم. ترجمه‌ها را استادان سمیعی و نجفی و سعادت و سیدحسینی ویرایش می‌کردند و دلم می‌خواست ویرایش آنها را ببینم و چنانچه بتوانم در کارهای بعدی‌ام اعمال کنم. کار را در فرهنگ آثار از «مترجم دو» آغاز کردم و بعد از مدتی «مترجم یک» شدم. روزی آقای سیدحسینی به من گفت: «حاضری مسئولیت ترجمه‌هایت را خودت برعهده بگیری تا دیگر ویرایش نشود؟» من هم قبول کردم. بعد از مدتی دیگر دوباره صدایم زد و گفت: «همه استادان به کارهای مهم دیگری اشتغال دارند و وقتشان کم است و هم تعداد ترجمه‌های فرهنگ آثار زیاد است؛ می‌توانی ویرایش آثار دیگران را هم انجام بدهی؟»
‌ و از آن به بعد مسئولیت ویراستاری هم پیدا کردید؟
بله. منظور از گفتن این نکات این است که بگویم این‌گونه کارها را باید پله‌پله آموخت. چیزی که در کلاس‌ها و کارگاه‌ها همیشه به دانشجویان می‌گویم. من مراحل را طی سال‌های مختلف گذراندم، از مترجم دو به ویراستار محتوایی.
‌ درست برعکس کاری که بین مترجمان جوان باب شده که به صِرف کلاس زبان و اتمام دوره‌های آن کار ترجمه کتاب را شروع می‌کنند!
بله و متأسفانه این یکی از آسیب‌هایی است که این روزها متوجه بازار ترجمه کتاب شده. البته این مسأله شامل همه جوانان نمی‌شود و در بین آنان هم افرادی هستند که به کار خود تسلط دارند.
‌ حتی میان مترجمان جوانی که آموزش آموزشگاهی دیده‌اند یا تنها آنانی که مانند شما شانس حضور در محیط را داشته‌اند؟
در محیط بودن تأثیر بسیاری در ارائه کار خوب دارد. البته من همیشه می‌گویم که از موقعیتی برخوردار شده‌ام که بواسطه آن از ابتدا به مدرسه فرانسوی رفته‌ام و بعد هم از بورس‌های مختلف برخوردار شده‌ام. از همین رو کار من خیلی ساده‌تر است اما مسأله اینجاست که صرف خواندن زبان از کودکی یا در محیط بودن انسان را مترجم نمی‌کند و این باید به علاقه و پشتکار افراد ربط داشته باشد. اما اینکه برخی تنها به‌دلیل بودن در محیط و با وجود تحصیل در رشته‌ای غیر ادبیات، دست به کار ترجمه ادبی بزنند هم صحیح نیست! برای این کار باید به ادبیات آن کشور هم پرداخته باشند صدالبته به زبان پرقدرت فارسی. از سویی در محیط نبودن را هم می‌توان با مطالعه بسیار و صحیح جبران کرد.
‌ بیشتر ترجمه‌های شما ادبی است با وجود این «هنر معاصر فرانسه» را هم ترجمه کرده‌اید!
اتفاقاً اغلب همین را می‌گویند این در حالی ست که «هنر معاصر فرانسه» بی‌شک کتابی درباره هنر است اما سبک و سیاقی ادبی دارد. مشخص است که نویسنده آن تنها نقد هنری صرف ننوشته و نوع نگارش و ارائه کار هم برایش مطرح بوده. ترجمه این کتاب برای من نوعی چالش بود که هم با مفاهیم هنر بیشتر آشنا شدم و هم با اثری روبه‌رو بودم که در ذات خود وجه ادبی هم داشت، از همین رو چندان با کار خودم فاصله نگرفتم.
‌ قبل‌تر از شما شنیده بودم در حالی که به ترجمه کلمه به کلمه اعتقاد ندارید اما تأکید دارید که مترجم باید به اصل اثر وفادار بماند. این در حالی است که برخی مترجمان معتقد به بازنویسی ترجمه برای مخاطب ایرانی هستند!
این هم به‌اعتقاد من یکی از معضلاتی است که متوجه بازار ترجمه‌مان شده. آشنا کردن مخاطب با نویسنده بیگانه این نیست که اثر او را به شکل خودمان دربیاوریم و به اصطلاح آن را بومی‌سازی کنیم، بلکه باید طوری آن غریبه را به مخاطب ایرانی نشان بدهیم که غریبگی‌اش برایمان قابل قبول شود که این دو با هم فرق دارد. این به شیوه‌ای اولیه از ترجمه ادبی صد سال اخیر مربوط می‌شد که در سرزمین ما رایج بود و در کشورهای دیگر هم نمونه‌هایی از آن موجود است. امروزه دیگر چنین ترجمه‌ای، ترجمه نیست و خلق اثری دیگر به شمار می‌آید و شاید بهتر باشد که این‌گونه مترجمان به کار تألیف دست بزنند. از سوی دیگر ترجمه لغت به لغت که به آن اشاره کردید هم اشتباه است چون نتیجه‌اش برای مخاطب قابل درک نیست. وفاداری به نویسنده یعنی هر چه را گفته دقیق به مخاطب منتقل کنیم. اگر ترجمه نقد و تحلیل باشد که به رساترین شکل می‌توانیم آن را ترجمه کنیم تا برای مخاطب آن حوزه به‌راحتی قابل فهم باشد. اما در ترجمه ادبی کار سخت‌تر می‌شود و باید فضای داستان را هم به مخاطب منتقل کرد.
‌ در این شرایط بازار ترجمه که با چنین نگاه‌های اشتباهی و از سویی مترجمان مبتدی روبه‌رو هستیم چطور می‌توان دست به بهبود اوضاع و احوال کتاب زد؟
انجمن‌هایی که در ارتباط با ترجمه دایر شده‌اند می‌توانند به وضعیت کلی ترجمه کمک کنند. کما اینکه انجمنی مانند انجمن صنفی مترجمان بیشتر به ترجمه‌هایی که بازار ترجمه به آن نیاز دارد، مانند ترجمه‌های حقوقی می‌پردازد که بیشتر به بحث دارالترجمه مربوط می‌شود. برای بهبود ترجمه‌های ادبی باید کارگاه‌های مختلف برگزار شود که هیچ چیز بهتر از کارگاه به مترجمان تازه‌کار کمک نمی‌کند. برای سامان گرفتن ترجمه، برگزاری کارگاه‌های اصولی می‌تواند بسیار مؤثر باشد. همیشه به دانشجویان ترجمه می‌گویم شما اگر دکترا هم بگیرید باز باید تجربه کافی به دست بیاورید. امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند همکاری مترجمان حرفه‌ای و فعالان دانشگاهی هستیم تا نظام آکادمیک را به کار حرفه‌ای ترجمه پیوند بدهیم. متأسفانه در شرایط فعلی این همکاری خیلی کم وجود دارد و هنوز ضرورت آن درک نشده.
‌ در ترجمه‌هایی که خودتان انجام داده‌اید موضوعات مختلفی دیده می‌شود، ترجمه‌ای که از شما در سی‌وسومین جایزه کتاب سال برگزیده شد در حوزه تاریخ است! از ادبیات به سراغ هنر و بعد هم تاریخ رفته‌اید! در این کتاب چه ویژگی خاصی بود که دست به ترجمه‌اش زدید؟
کتاب «نامه سرگشاده به اسکندر کبیر» نوشته «پیر بریان» که به آن اشاره کردید اگرچه کاملاً مستند است، از نظر من در قالب یک رمان تاریخی مدرن نوشته شده، اگرچه یک مورخ بسیار معتبر فرانسوی آن را نوشته که تخصص و کرسی دانشگاهی‌اش هخامنشیان و اسکندر است و همه کتاب‌هایی که نوشته کاملاً معتبر و قابل استناد. می‌بینید که در نهایت از ترجمه ادبی دور نمی‌شوم.
‌ نمایشنامه هم ترجمه کرده‌اید؟
بله، ترجمه نمایشنامه «تارتوف» اثر مولیر که این دیگر خودِ ترجمه ادبی است.
‌ در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
وقت زیادی صرف کارگاه ترجمه آثار مولیر می‌کنم که عده‌ای دوستان جوان در آن شرکت دارند و امیدوارم که ثمره‌اش بزودی با مساعدت نشر قطره چاپ شود. خودم هم کار دیگری از مولیر در دست ترجمه دارم. کتابی از سلین و سه کتاب «زمان و حکایت» نوشته «پل ریکور» هم در نشر نی در دست چاپ است. قدری درگیر بحث کپی‌رایت کتاب بودیم که زمان بیشتری را از ما گرفت. در شرایط فعلی با اینکه عضو کپی‌رایت نیستیم اما تلاشم این است که دیگر هیچ اثری را بدون کسب مجوز نشر آن از صاحب اثر ترجمه نکنم. التزام اخلاقی این کار برایم بسیار مهم است چراکه منجر به حفظ شأن کاری خودمان هم می‌شود. اگر ما به حقوق آثار دیگران احترام نگذاریم چطور می‌توانیم انتظار رعایت حق و حقوق آثار فارسی در کشورهای دیگر را داشته باشیم. همین مسأله منجر به خوانده شدن بیشتر آثارمان هم می‌شود. شک نداشته باشید که پیوستن ما به قانون کپی‌رایت حتی منجر به توجه ناشران خارجی به آثارمان هم می‌شود. از همین رو نباید فکر کنیم که آنان به ادبیات ما علاقه ندارند، اگر این طور باشد چرا هنوز ترجمه دیوان شاعران قدیمی فارسی‌زبان را خریداری می‌کنند و می‌خوانند! در شرایط فعلی هم آنان دست و دلشان به ترجمه کتاب‌های ما نمی‌رود چون می‌بینند که ما احترامی برای رعایت حق‌التألیف کتاب‌هاشان قائل نیستیم.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST