کد مطلب: ۱۰۵۴۶
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶

نوشتن یکی از راه‌های رهایی است

سادات حسینی‌خواه

آرمان: هرتا مولر (۱۹۵۳-رومانی) از یک‌سو با داشتن پدری نازی و عضو اس.اس، و حضور مادرش در اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی، و از سوی دیگر زیستن در نظام کمونیستی نیکلای چائوشسکو، زندگی‌اش با سه نظام دیکتاتوری گره خورده است؛ و همین‌ها، سایه ترسی بر سر او گسترانیده که تنها راه گریز از آن نوشتن است. نوشتن از «من»؛ منِ متکثری که زندگی‌اش از سوی دیکتاتورها مصادره شده و در تن همه مردم رنج می‌کشد؛ و او این رنج را به شکلی کُلاژگونه، شاعرانه، روایت و تصویر می‌کند. برای همین تصویرهای کلاژگونه از تنهایی و رنج انسان مدرن بود که آکادمی نوبل در سال ۲۰۰۹ جایزه نوبل ادبیات را به او اعطا کرد. از مولر آثار بسیاری به فارسی ترجمه شده که عبارت است از: «سرزمین کوجه‌های سبز» و «آونگ نفس» (غلامحسین میزراصالح، نشر مازیار)، «قرار ملاقات»، «گذرنامه» و «ته دره» (مهرداد وثوقی، نشر مروارید)، «زمین پست» و «گرسنگی و ابریشم» (رباب محب، نشر بوتیمار)، «نفس‌بریده» (مهوش خرمی‌پور، نشر کتاب‌سرای تندیس)، «قرار ملاقات» (آهنگ حقانی، نشر هیرمند) و «مسافر یک لنگه‌پا» (امیرحسین اکبری‌شالچی، نشر روزگار). آنچه می‌خوانید برگزیده گفت‌وگوهای نشریات آلمانی است با هرتا مولر درباره سبک نویسندگی‌اش و اینکه آن را چگونه کشف کرده است.

نویسنده‌ها و منتقدان، وقتی شما سخن از کلاژ به میان می‌آورید، دچار اشکال ادبی می‌شوند؛ یکی از آنها به این سبک، «تصاویر شعری» و دیگری «داستان‌های خیلی کوتاه» می‌گوید. کدام‌یک از این توصیف‌ها را بیشتر می‌پسندید؟

برای من، کلاژ فقط روشی برای نوشتن است و نه چیز دیگری؛ من از سال‌ها پیش شروع کردم به فرستادن کارت‌پستال‌هایی برای دوستانم که در آنها کلمات را به‌هم می‌چسباندم. من همیشه برای این کار از یک قیچی کوچک تاشو استفاده می‌کردم و وقتی در هواپیما مجله می‌خواندم و کلمه‌ای می‌دیدم که از آن خوشم می‌آمد، می‌بریدمش. بعد متوجه شدم که چقدر ترکیب کلمات زیادی وجود دارد. من به این کارم در خانه حتی هنگام کار با تخته‌گوشت در آشپزخانه هم ادامه دادم. اینطوری می‌توانستم هنگام غذاخوردن کلمات اضافی را بیرون بیندازم؛ اما کلمات خیلی گسترده هستند و همیشه بیشتر و بیشتر می‌شوند. بعد من یک میز لغات برای خودم درست کردم اما کلمات خاکی و چرب می‌شدند و من به ناچار آنها را دور می‌انداختم و خیلی حیفم می‌آمد- هزاران کلمه! اکنون آنها را بر اساس حروف الفبا در جعبه می‌گذارم.

آیا می‌توانیم از اعتیاد به کلمات سخن به میان بیاوریم؟

بله، آن‌هم به طور غیرقابل تصوری! من جز اینکه هنگام خواندن، دنبال کلمات بگردم، کار دیگری نمی‌توانم بکنم. به‌طور مثال من کلمات را از مجله اشپیگل که کاغذ خوبی هم دارد، می‌برم. هنگامی که در کتاب یا مجله لغت خوبی ببینم آنجا را نشانه می‌گذارم. قبلاً گاهی مجله‌ها را جای دیگری می‌گذاشتم و بعد دیگر کلمه را پیدا نمی‌کردم و این فکر که دیگر هرگز آن کلمه خاص را پیدا نمی‌کنم، تا امروز من را عذاب می‌دهد.

از چه زمانی این کار را شروع کردید؟

از خیلی وقت پیش، در اوایل دهه 90 میلادی یک بورسیه از آکادمی هنر آلمان در رم گرفتم و آنجا در ویلای ماسیمو، همه پله‌ها را پر از کلمات کرده بودم. خدمتکار از مدیر حقوق می‌گرفت و من نمی‌خواستم که او کلمات من را جارو بزند، اما از سوی دیگر هم نمی‌خواستم که کسی پولش را قطع کند؛ بنابراین من با او صحبت کردم و با او قهوه خوردم تا به این وسیله کلمه‌ها بتوانند سرجای خود باقی بمانند.

خانه شما مرتب است اما مجله‌ها خیلی شلخته همه جای خانه ریخته شده و نصف اتاق را گرفته‌اند. چرا این کار را می‌کنید؟

چون خیلی خوب است که دیگر لازم نیست نوشته‌ها را پنهان کنی. در رومانی باید همه این کارها را مخفیانه انجام می‌دادم.

چطور شعرها را از بین کلمات بریده‌شده تشخیص می‌دهید؟

چسباندن کلمات آن‌قدر لذتبخش است که کلمات خودشان همه کار را انجام می‌دهند. من این کار را کاملاً از روی عادت انجام می‌دهم و وقتی آنها را کنار هم چسباندم بعد چیزی پدیدار می‌شود که تازه است و می‌درخشد. آن‌ها مثل شعرهایی نیستند که سه تا چهار سال سروده و آماده شوند؛ کلاژها کوتاه هستند و باید روی یک برگه چسبانده شوند و می‌دانم که یک هفته‌ای کار تمام می‌شود. چون به‌هرحال لغات از قبل آماده هستند و بعضی مواقع فکر می‌کنم که اصلاً این من نیستم که این شعرها را می‌نویسد. آن‌ها خودشان وجود دارند؛ و قافیه هم از آنها مثل شی‌ای از منجنیق به بیرون پرتاب می‌شود. کلمات مثل موتوری کوچک عمل می‌کنند.

کلاژهای شعر اغلب بامزه هستند اما شما در رمان‌هایتان از طنز چشم می‌پوشید، چرا؟

در کتاب‌های دیگرم که درباره دیکتاتور هستند نمی‌توانم این کار را بکنم؛ اما طنز روی دیگر شخصیت من با دوستانم است. در کلاژ می‌توانم طور دیگری با تاریکی و ظلم روبه‌رو شوم.

طنز از ترکیب کلمات با یکدیگر نشأت می‌گیرد، شما به استفاده از ترکیبات طنز آلمانی علاقه دارید؟

زیباترین لغات ترکیب‌شونده در زبان آلمانی وجود دارد. در زبان رومانیایی برای ساختن کلمات مرکب اغلب باید از حرف اضافه استفاده کرد: به‌طور مثال برای کلمه اتوی آهنی باید بگوییم آهنی برای اتوکردن.

شما به اقلیت آلمانی‌ها تعلق دارید که گویش خاصی دارند و می‌توانید به آلمانی فصیح، رومانیایی و آلمانی با گویش خاص صحبت کنید. آیا زبان آلمانی به ویژه برای شعرگفتن مناسب است؟

نه چندان. من همیشه با وجه التزامی مشکل دارم. آدم باید این وجوه را درست در کنار هم قرار دهد اما بعد زبان خیلی صریح و واضح به نظر می‌رسد و با گویش مشکلی ندارم.

شما یک زبان تصویری را با کلاژ خلق کرده‌اید و همیشه تصاویر کوچک را به هم می‌چسبانید. آیا با این کار خودتان را یک هنرمند هنرهای تصویری می‌دانید؟

نه، آن خیلی بهتر از یک کاردستی است، مادرم می‌خواست من خیاط شوم و مرا نزد خاله‌ام فرستاد که یک کارگاه خیاطی داشت. من تا امروز می‌توانم دگمه‌ها را بدوزم. بعدها نزد خیاطی در شهر رفتم که خیاطی‌هایی که در مغازه می‌گذاشت خیلی زشت به نظر می‌رسیدند. بعد من برای خودم پارچه و متر خریدم و بلوز و لباس و شلوار دوختم.

آیا برای شما زیبایی لغات و لباس‌ها مهم است؟

همیشه مهم بوده. چون در رومانی خیلی ترس داشتم. هروقت که به بازجویی می‌رفتم به‌طور فوق‌العاده‌ای به چهره‌ام می‌رسیدم. اینکه دیگر زیبا نباشم برایم خیلی ناخوشایند بود. وقتی که من در دهه هشتاد به آلمان آمدم، فمینیست‌ها می‌گفتند که آدم نباید خودش را آرایش کند. من در برابر آنان این استدلال را داشتم که شما خبر ندارید که چرا آدم این کار را می‌کند. این مساله با ابراز وجود و ترس سروکار دارد. شما تجربه‌اش نکرده‌اید، شما اصلاً نمی‌دانید که از چه صحبت می‌کنید.

آیا کلماتی وجود دارند که زیبا به نظر برسند اما آهنگشان خوب نباشد؟

نه. نوشتن مانند شنیدن است. من هرچه را که می‌نویسم بلند می‌خوانم و اگر خوب به نظر نرسند، چیزی در این بین درست نبوده. زبان نوشتاری همواره باید قدرت بیان شفاهی را نیز داشته باشد.

شما کلمات را جمع می‌کنید، اما هرگز ادعا نکرده‌اید که زبان را دوست دارید، چرا؟

من این را که نویسنده‌ها می‌گویند کتاب‌ها بچه‌های آنها هستند تحمل نمی‌کنم. نمی‌خواهم رابطه‌ای (بین عناصر زبانی و متنی) بسازم که بتواند به من صدمه بزند. نه، زبان برای من یک موضوع بیرونی است. زبان فقط به موازات آنچه اتفاق می‌افتد حرکت می‌کند.

شما به زبان اعتماد نمی‌کنید چون می‌تواند شما را به اجبار مرتبط کند؟

زبان می‌تواند با همه‌چیز ارتباط داشته باشد. زبان حتی می‌تواند بکشد. زبانی که درست استفاده شود می‌تواند نجات دهد. من زبان را دوست ندارم. من چنین چیزی را هرگز نمی‌گویم. می‌خواهم مفهوم این گفته را درک کنید.

هنگامی که جایزه نوبل به شما اهدا شد، شما گفتید که نوشتن، مایه درونی من است. چطور چنین چیزی ممکن است وقتی به زبان اعتماد ندارید؟

نوشتن که زبان نیست، بلکه قریحه کارکردن با زبان است که در من وجود دارد. آدم فقط کار نمی‌کند که نان خودش را به دست آورد. زمانی که ما کار می‌کنیم دیگر نسبت به خودمان آگاه نیستم؛ و این مساله ما را آرام می‌کند. آدم همیشه نمی‌تواند دائماً حواسش به خودش باشد، هنگام کار آدم از خودش رها است. نوشتن یکی از راه‌های رهایی از خود است. هر کاری یک تسخیرشدگی دارد و اینگونه زبان من را تسخیر می‌کند؛ اما این مساله مشخصاً با زبان سروکار ندارد، بلکه سروکارش با زندگی است. من می‌خواهم در کتاب‌هایم بگویم که چه در زندگی اتفاق می‌افتد. زبان فقط یک ابزار است.

کتاب‌هایتان خیلی با شخص خودتان سروکار دارد، چگونه می‌گویید که نوشتن شما را از خود رها می‌کند؟

این به آن معناست که در آن لحظه نوشتن، خودت را احساس نمی‌کنی؛ وقتی می‌نویسم متوجه گذر زمان نمی‌شوم.

شما وقتی نوشتن را آغاز کردید که کارتان را به عنوان مترجم در یک کارخانه از دست دادید.

آن موقع‌ها خیلی اتفاقات افتاد. زمانی بود که پدرم را هم از دست دادم. من رابطه بدی با والدینم داشتم، پدرم یک نازی بود و ما سر آن همیشه دعوا داشتیم. البته جای تأسف است که باهم سازگار نبودیم. پدرم نمی‌دانست که می‌میرد و شکاف بین امیدها و موقعیتش به‌طور وحشتناکی زیاد به‌نظر می‌آید و این مساله مرا خیلی ناراحت و درمانده کرد؛ این مساله نقطه‌عطفی در زندگی‌ام بود. حالا دوران کودکی و حتی روستایی که من از آنجا آمدم در بی‌نهایت پشت سر من قرار گرفته، بنابراین من از این مرداب منزوی کوچک و زمان ایستاده، نوشتم.

اینگونه نخستین کتابتان «زمین پست» را خلق کردید که از سوی منتقدان هم بسیار ستایش شد.

آن موقع‌ها فکر نمی‌کردم که دارم ادبیات می‌نویسم، اما می‌خواستم مساله‌ای را برای خودم روشن کنم؛ و بله، این نوشته‌ها از ترس ایجاد می‌شد؛ ترسی که از سرویس مخفی رومانی داشتم. مدیران کارخانه مرا از دفتر کارم بیرون کردند، اما هیچ‌کس آن را به من نگفت. می‌دانستم که اجازه ندارم اشتباهی کنم، نمی‌خواستم بهانه‌ای به دست آنها بدهم که مرا اخراج کنند. من باید از هفت‌ونیم صبح تا پنج بعدازظهر در کارخانه می‌بودم و جایی هم نداشتم؛ بنابراین روی پله‌ها می‌نشستم. از این همه تهمت که سرویس مخفی به من می‌زد، مأیوس بودم - کارگران به من تهمت جاسوسی می‌زدند. فکر می‌کردم که حالا هیچ‌کس حرفم را باور ندارد و دنیا روی سرم خراب می‌شد.

و کلمات روی پله‌ها شما را نجات داد؟

پله‌ها را نگاه می‌کردم. ترس چشم‌هایم را گشاد می‌کرد و همه‌چیز برایم غریبه بود؛ و چون همه‌چیز غریبه بود بیشتر جلب توجه می‌کرد و جلب توجه‌کردن نیز آدم را سرگرم می‌کرد؛ و این سرگرم‌شدن کمک‌کننده بود. کارکردن کمک می‌کرد؛ و برای اینکه از جلد خودم بیرون بیایم با کلمات روی پله‌ها سرگرم می‌شدم.

این در رمان «آونگ نفس» خیلی نمایان است: داستان براساس سرنوشت اسکار پاستیور شاعر درگذشته در سال 2006 است که به عنوان مردی جوان به اردوگاه کار اجباری شوروی می‌آید و آنجا از گرسنگی شاخ و برگ گیاهان را می‌خورد. او برای شما از اردوگاه تعریف کرد و اینگونه رمان شما خلق شد. وقتی که شخصیت اصلی داستان شما گیاهان را می‌خورد، آیا شما در حقیقت از دوران کودکی خودتان می‌گفتید؟

نه فقط خودم. زندانی‌های اردوگاه‌ها واقعاً همه‌چیز حتی زباله هم می‌خوردند؛ اما بله گیاهان و نشانه‌ها از زبان پاستیور نبودند، او اصلاً هیچ رابطه‌ای با گیاهان نداشت و حتی نمی‌توانست آنها را توصیف کند. او همواره برای من از کوهستان تعریف می‌کرد اما من می‌دانستم که اردوگاه در تل‌های بزرگ خاکی واقعی شده و من به اسکار گفتم که آنجا اسطوخودوس رشد نمی‌کند، بنابراین باهم به آنجا رفتیم و کلمات درست را انتخاب کردیم. وقتی که آنجا بودم با چشم‌هایم دیدم آنچه او از آن به عنوان اسطوخودوس نام می‌برد گیاه «ماشک کلاغی» بود.

اکنون روی قبر او در نزدیکی خانه شما اسطوخودوس کاشته شده.

بله، اسطوخودوس و رزماری؛ آن‌ها را من کاشته‌ام.

شما از کلماتی در رمانتان استفاده کردید که آدم انتظارشان را ندارد. به‌طور مثال، کلمه «دلتنگی» برای اردوگاه در رمان «آونگ نفس». زندانی به اردوگاه برده می‌شود، به خانه بازمی‌گردد و در خانه غم دوری از اردوگاه دارد. این برای خوانندگان به سختی قابل تحمل است.

برای من هم تحمل‌پذیر نبود. پاستیور برای من تعریف کرد که او دلتنگ اردوگاه است و من این را نمی‌فهمیدم. بعد در سال 2004 من او را در سفر به اکراین همراهی کردم، پاستیور برای نخستین‌بار پس از آزادی‌اش از اردوگاه، دوباره به اکراین بازگشته بود و من فکر می‌کردم او با دیدن آنجا از احساس خود مأیوس می‌شود اما او خیلی خوشحال بود. بعدها فهمیدم که خورخه سمپرون نویسنده و سیاستمدار اسپانیایی که در یکی از بزرگ‌ترین اردوگاه‌های کار نازی‌ها یعنی «بوخن‌والد» بوده، گفته که اردوگاه برایش حکم خانه را دارد. وحشتناک است.

شما این مساله را چگونه توضیح می‌دهید؟

این یک آسیب است. چیزی را که آدم دوست دارد اما تحمل نمی‌کند. جهان حاکم در اردوگاه هرچند به شکل وحشتناکی سازماندهی شده بود اما سامان‌یافته بود.

شما در روستای آلمانی زبان نیتزکی در بانات رومانی بزرگ شدید، در تمسوار تحصیل کردید و در سال 1987 به آلمان آمدید. آیا آلمان برای شما یک محل تبعید به شمار می‌رود؟

شاید تا زمانی که چائوشسکو (دیکتاتور رومانیایی) بر سر قدرت بود، این‌گونه بود. من به دلایل سیاسی از وطنم دور شدم و اجازه نداشتم به رومانی بازگردم. تماس‌های ناشناس تهدید به مرگ داشتم و قبل از هر چیز باید از خودم در برابر رومانیایی‌هایی محفاظت می‌کردم که آنها را نمی‌شناختم و البته در برابر دیگران نیز همین‌طور است. باید به فکر مزاحمت‌هایی که برای دوستان باقیمانده در رومانی در پی زنگ‌زدن یا نامه‌نوشتن پیش می‌آید، می‌بودم، حتی اگر آنان این درخواست را داشتند. چراکه می‌دانستم اگر با آنان ارتباط برقرار کنم آنان بازجویی شده و مورد اذیت و آزار قرار می‌گرفتند. آن موقع‌ها حتی نمی‌دانستم که جائوشسکو چه مدت دیگر بر سر قدرت باقی می‌ماند. فکر می‌کردم که او بیشتر از من عمر می‌کند- آدم همیشه فکر می‌کند که کاراکترهای شیطانی خیلی قوی هستند و عمر درازی دارند. من به قدری از دوستانم دور بودم که گویی هرگز یکدیگر را ندیده بودیم؛ اما بعد از آن دیگر شرایط مانند دوران تبعید نبود. علاوه بر آن من به اقلیت‌های آلمانی رومانی تعلق دارم و درنهایت تابعیت آلمانی را که رومانی-آلمانی‌ها به دست می‌آوردند، گرفتم.

دوست ندارید از کلمه-مفهوم میهن استفاده کنید؟

من به این کلمه چندان علاقه‌ای ندارم. در به‌کارگیری این کلمه همواره تردید دارم، چون این کلمه همیشه زمانی استفاده می‌شود که دیگر در دسترس نیست.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST