کد مطلب: ۱۰۵۶۴
تاریخ انتشار: یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶

سلوک خاموش در روشنای دانش

سعید پورعظیمی

ایران:‌ «علیرضا ذکاوتی قراگزلو» نزد اهل قلم با ترجمه‌های درخشان و تحقیقات عالمانه و نقدهای موشکافانه‌اش شناخته می‌شود و بویژه با ترجمه ماندگار اثر مشهور آدام متز: «تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری»؛ هرچند به گمان من ترجمه‌اش از «تاریخ ادبی عرب» شوقی ضیف و «تشیع و تصوف» کامل مصطفی الشیبی و «اسباب‌النزول» واحدی نیشابوری و «تلبیس ابلیس» ابن‌جوزی هم شاهکار است. در دهه‌های شصت و هفتاد مقالاتش در «معارف» و  «نشر دانش» خوانندگان و شیفتگان بسیار داشت؛ اما با این‌همه مقالات انتقادی او درباره آثار ملاصدرا و غزل‌های حافظ با تواطؤ سکوت مواجه شد و حتی ستایندگان این مقالات جسارت نداشتند که درباره اهمیت این مقالات مطلبی منتشر کنند و تنها در مکاتبات شخصی با ذکاوتی قدرت استدلال و پهنه دانش او را ستودند و از روشنگری این نوشته‌ها سخن گفتند! مرد گوشه‌نشینِ بی‌ادعا که همواره کوشیده در پرده بماند و هرگز تمایلی به روایت زندگی و کارنامه فرهنگی‌اش نداشته است، سرانجام پیشنهاد مرا برای گفت‌وگو پذیرفت و به‌تفصیل درباره زندگی و آرا و آثارش سخن گفت. آنچه می‌خوانید پاره‌هایی از این گفت‌وگو (با ویراستاری و تنظیمِ مصطفی قهرمانی ارشد) است که به‌زودی و در کتابی با عنوان «در روشنای دانش» ازسوی انتشارات سوره مهر منتشر خواهد شد و آنچه در ذیل می‌آید، پیش از انتشار، اختصاصاً در اختیار «ایران» قرار گرفته است.

آقای ذکاوتی قراگزلو! در کدام محله همدان متولد شدید؟
محله ورمزیار و در روز دهم مهر ۱۳۲۲.
 ورمزیار ظاهراً اسم طایفه‌ای بوده که مهاجران زمان بعد از صفویه‌اند. بعد از صفویان، ایران به هم ریخت؛ مثلاً ایل بختیاری به همدان آمده بودند که محل زندگیشان به کوچه بختیاریها معروف است. ورمزیار و کوروندها (اصلش کولیوند است) این‌ها لر بودند که آمدند. بعد رفتیم محله میرزا لطف‌الله، بعد ساکن محله قاشق‌تراشان بودیم و بعد رفتیم کوچه صابونی‌ها. و حالا هم چهل سال است در خیابان فرهنگ زندگی می‌کنیم.
ریشه اصلی قراگزلوها کجاست؟
قراگزلو در تبریز و قزوین هم هست. قراگزلوهای همدان سه گروه بودند. این‌ها ترکمن بودند. حاج بهبودخان نامی بوده از سمت ترکمن‌صحرا به همدان می‌آید. یعنی ریشه قراگزلوهای همدان به بهبودخان می‌رسد.
در عصر صفویان؟
بله. خلاصه این‌ها در همدان سه طایفه بودند؛ یک طایفه قراگزلوهای شورین و اطراف همدان که ابوالقاسم‌خان قراگزلو معروف به ناصرالملک از این‌ها بوده. یکی قراگزلوهای اطراف کبودرآهنگ که امیرنظام معروف از آنها بوده و تبار ما هم به آنها برمی‌گردد. یکی هم قراگزلوهای رزن‌اند که منوچهرخان قراگزلوی معروف، همبازی شاه از آنها بوده.
ترجمه ناصرالملک قراگزلو از اتللوی شکسپیر فوق‌العاده است و از برترین ترجمه‌ها به زبان فارسی است.
ناصرالملک نخستین تحصیلکرده ایرانی در دانشگاه آکسفورد بود. بله، به نظر من هم ترجمه‌اش معرکه است. ناصرالملک به انگلستان رفته و آنجا حقوق و اقتصاد خوانده. بعد برگشته ایران و اوایل مشروطه هم که جزو روشنفکران بوده؛ اما موافق مشروطه نبوده. استدلالش این بوده که این حرف‌ها برای ایران زود است! کسروی این را در آغاز تاریخ مشروطیت ایران نوشته.  به هر حال، وقتی محمدعلی‌شاه عزل می‌شود و احمدشاه صغیر بر تخت می‌نشیند، ناصرالملک را نایب‌السلطنه می‌کنند. آدم محترم و مؤدبی بوده؛ زمانی که حاکم کردستان بوده، اگر متهمی می‌آوردند می‌گفته آقا را ببرید آن اتاق بیست ضربه شلاق به ایشان بنوازید و بیاورید!
تبار مادری شما به حاج محمدجعفر کبودرآهنگی (مجذوب) از عارفان نامدار قرن سیزدهم هجری می‌رسد.
خانواده ما از قراگزلوهای سردار و سپهدار بوده‌اند و بعضی‌هایشان هم جلاد و آدمکش بوده‌اند؛ چون خان بوده‌اند؛ ولی در بین این‌ها افراد خاص هم دیده می‌شود. مثل حاج صفرخان قراگزلو که حدود دویست سال پیش درگذشته. کاروانسرای صفرخان را در بازار همدان او ساخته. او تاجر و مالک و اندکی هم اهل علم بوده، اهل خیرات و مبرّات هم بوده. زمستان‌ها می‌رفته در عتبات مثل کربلا و نجف که گرمند زندگی می‌کرده و تابستان‌ها می‌آمده اینجا. مجذوب پسرِ اوست. جدّ مادری من اولاد مجذوب است؛ یعنی ما به شش واسطه می‌رسیم به مجذوب. مادر من دختر آمحمدتقی است، آمحمدتقی پسر آمیرزا عبدالحسین است، آمیرزا عبدالحسین پسر میرزا لطف‌الله است که همین مسجد میرزا لطف‌الله را ساخته، او فرزند حاج میرزا علینقی است که از شاگردان خاص صاحب جواهر بوده و او هم پسر مجذوب است. مادرِ پدر من از اولاد حاج محمدخان است که عموی مجذوب بوده. مادر پدرم طوبی خانم است، طوبی خانم دختر علی‌اکبرخان پسر مجیدخان پسر باقرخان پسر حاج محمدخان بوده. حاج محمدخان عموی مجذوب بوده؛ ولی همسن و سال بوده‌اند. مجذوب جاهای مختلفی زندگی کرده، قم، اصفهان، کاشان و نجف بوده. خیلی هم استاد دیده.
مجذوب معاصر فتحعلی‌شاه بوده. به دلیل تمایلات عرفانی مغضوب شاه واقع می‌شود؟
بله. مجذوب خیلی آدم مهمی است. هم فقیه بوده هم حکیم و هم عارف. دوره فتحعلی‌شاه عرفا را سرکوب می‌کردند. اوایل سلطنت فتحعلی‌شاه عده‌ای از صوفیان را کشتند که شرحش را در مقاله «نهضت معصومعلی‌شاهیان» نوشته‌ام. یکی از پسران متعدد فتحعلی‌شاه، مرید مجذوب بوده: محمدرضا میرزا که صوفی هم شده بود و حاکم گیلان بود. طبیعی است که بیش از صد پسر علیه هم دسیسه می‌کردند. مخالفان محمدرضا میرزا می‌گویند دراویش می‌خواهند حکومت تشکیل دهند، چون در ذهنشان هم بوده که این‌ها می‌خواهند قضیه صفویه را تکرار کنند؛ در نتیجه می‌گویند کاندیداتورشان همین محمدرضا مرید مجذوب است که می‌خواهند بعد از تو (فتحعلی‌شاه) او را بر تخت بنشانند. فتحعلی‌شاه می‌آید منجیل و لوشان که میانه راه است؛ محمدرضا میرزا را از رشت و مجذوب را از همدان احضار می‌کند و می‌پرسد چه برنامه‌ای دارید؟ خلاصه متهمشان می‌کند و محمدرضا میرزا را عزل می‌کند. از مجذوب هم که املاکی داشته سلب مالکیت می‌کند و همه را به‌عنوان جریمه از او می‌گیرد؛ جریمه عقیده!
بعد او را تبعید می‌کند به تبریز؟
جریمه شده بود و می‌خواستند اعدامش کنند که میرزای قمی نمی‌گذارد. می‌گوید ایشان فقیه و مجتهدند. آن زمان در تبریز عباس‌میرزا ولیعهد بوده و قائم‌مقام هم وزارتش را بر عهده داشته که با احترام فراوان با مجذوب رفتار می‌کنند. ولی در طاعونی فراگیر، مجذوب به سال ۱۲۳۹ قمری مرحوم می‌شود. یک سال بعد هم حاج محمدخان درگذشت، مجذوب در امامزاده حمزه، جنب مقبره‌الشعرا مدفون است. مجذوب آدم عجیبی بوده.
چطور؟
میرزای صاحب قوانین به مجذوب می‌گوید برو همدان مفتی باش؛ ولی آمده بوبوک‌آباد زندگی کرده. در پاسخ میرزا که گفته بوده چرا فتوا نمی‌دهی؟ مجذوب می‌گوید: روایت داریم که «لا یحل الفتیی الا لمن استضیئ بقلبه من نور الله.»
شرط محالی است. می‌گوید: «فتوا دادن حلال نیست مگر بر کسی که با دل خودش از نور خدا کسب نور کند.»
چه کسی چنین ادعایی می‌تواند بکند؟ الان از این‌ها که در قم یا نجف هستند چه کسی می‌تواند ادعا کند که یستضیئ من‌الله بنور قلبه؟ کسی (اعم از صدق یا کذب) اصلاً می‌تواند ادعای چنین چیزی داشته باشد؟ این‌ها نهایتاً می‌گویند که ما به ظن خودمان حکم می‌کنیم به تشخیص خودمان داریم فتوی می‌دهیم، ممکن است غلط هم باشد. هر فقیهی غیر از این نمی‌تواند بگوید. نایب عام غیر از این نمی‌تواند بگوید. ببینید اول رساله‌اش این‌گونه می‌نویسد: «این رساله منطبق با فتاوی حقیر است و عمل به آن مجزی است إن‌شاءالله.» کلمه إن‌شاءالله یعنی خودش شک دارد.
 مجـــذوب بجز مـــرآت‌الــحق ومراحل‌السالکین، آثار دیگری دارد؟
نوشته‌های فقهی هم دارد. بر تمام کتاب‌های فقهی باقر سبزواری که از قرینان و همدرسان شیخ بهایی بوده حواشی زده بود. کتاب‌های نفیس مجذوب را پدر من از بوبوک‌آباد به همدان می‌آورد. این‌ها را وقف کرده بود که یا در همان‌جا باشد استفاده شود یا منتقل شود همدان زیر نظر مجتهد وقت همدان باشد. پدر من به آقای آخوند اطلاع می‌دهد. آقای آخوند هم سال ۱۳۱۵ آمده همدان مدرسه دایر کرده. آقای آخوند به پدرم می‌گوید کتاب‌ها را به اینجا بیاورید. خلاصه پدرم می‌رود یک گاری ورق‌پاره را که می‌خواستند با آنها آتش تنور بگیرانند، می‌آورد همدان. جنگ اول میان روس و عثمانی هم یک درگیری آنجا به وجود آورده بود و بخشی از کتابخانه به همین دلیل سوخته بود. ورق‌ها سوخته، مرغ رویش فضله‌کرده، موریانه خورده، می‌خواستند تنور بگیرانند یک تکه کاغذ کندند. پدر من یک گاری ورق‌پاره را کرده دویست و پنجاه جلد کتاب نفیس صحیح و سالم! همان‌جا مسلول شد. آقاحبیب هم صحّاف بود که کتابخانه غرب حاصل دسترنج آن‌هاست. کتاب‌های قدیم را ببینید نه شماره صفحه دارند، نه عنوان دارند، نه بالانویس دارند نه پایین‌نویس، درست کردن این‌ها خیلی علم می‌خواهد. از همین‌جا ملا بودن یک نفر مشخص می‌شود. آقای آخوند که حواشی مجذوب بر کتب فقهی را دیده بود، می‌فرمود: «مرد ملا بوده است.» آقای آخوند «ملا» را آسان نمی‌گفت و به همه‌کس هم نمی‌گفت.
از تبار پدری‌تان بفرمایید.
پدر پدرم علی‌بگ‌آقا بوده، پدرم از طریق مادرش می‌رسد به حاج محمدخان قراگزلو. حاج محمدخان اهل دنیا نبوده، درویش بوده. سنگاب مسجد جامع را دیده‌اید؟ روی آن اسمشان هست: حاجی الواقف المحمد خان... سنگاب به سفارش او ساخته شده. حاج محمدخان که مرد فاضل و آدم دانش‌آموخته‌ای بوده و از رجل سیاسی معتبر در زمان خودش بوده، علاوه بر اینکه وصی مجذوب بوده، لَلـِه عباس‌میرزا بوده و عباس‌میرزا را تربیت کرده است که بهترین رجل قاجاری است که البته از دست پدرش فتحعلی‌شاه درمانده شد. ایشان یک عمویی داشته حاج محمدخان که ما از جانب پدری به حاج محمدخان می‌رسیم. از طرف مادری هم که به مجذوب؛ یعنی مادر من از نوادگان مجذوب است و پدرم از نوادگان حاج محمد قراگزلو. حاج محمد در ۱۲۳۹ قمری مرحوم شده، تقریباً دویست سال پیش. برادرزاده‌اش، مجذوب در ۱۲۳۸، یعنی یک سال پیش از عمو مرحوم شده است. کتابخانه مجذوب که پدر من به همدان انتقال داد، نسخه‌های خطی‌اش مادر همین کتابخانه غرب همدان است.
رساله ابحاث عشره از آثار محمدخان قراگزلو است در اثبات مشروعیت ذکر خفی که شامل ۱۰ بحث است.
در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم یک بحثی پیش می‌آید که می‌گفته‌اند ذکر خفی جایز است یا نه؟ عرفای ایران (عرفای شیعه) بیشتر به ذکر خفی گرایش داشتند. ذکر جلی بیشتر در سنی‌ها بوده. در جلسات نقشبندی‌ها یا قادری‌ها دیده باشید، با صدای بلند می‌خوانند و سماع و رقص هم دارند؛ ولی درویش‌های شیعه و عرفای شیعه ذکر خفی داشتند، بعدش هم ذکر قلبی. حالا ذکر جلی و قلبی و خفی چیست مفصل است. بحث در این بوده که ذکر خفی مشروع است یا مشروع نیست؟
فصل آخر این کتاب که درباره تجدید نهضت تصوف در ایران است به گمانم موضوع مهمی را پیش کشیده و یکی از ارزش‌های تاریخی این رساله است که شما در مقاله‌تان در ارجنامه ایرج به آن پرداختید. بله. بحث از معصومعلی‌شاه است که می‌آید ایران و نورعلی‌شاه و بعد مجذوب و همین‌طور وقایعی که رخ می‌دهد و تحت تعلیم قرار می‌دهد و اینکه دولت وقت بعضی از آنها را می‌کشد و همین مجذوب را از همدان به تبریز تبعید می‌کنند یا کوثرعلی‌شاه را که شاگرد مجذوب بوده و همراهش بوده می‌برند تبریز؛ ولی آنجا عباس‌میرزا و قائم‌مقام بزرگ از این‌ها تجلیل می‌کنند. از ۱۰ فصل، نُه فصلش بحث ذکر است؛ جنبه تاریخی‌اش خیلی اهمیت دارد. ببینید ذهبی‌ها جدا هستند، حالا سنی‌ها هم جدا هستند؛ ولی ذهبی‌ها شیعه هستند و خاکساری‌ها شیعه هستند؛ ولی ربطی به این‌ها ندارند یا دراویش شیعی ایرانی هستند. با این حال بیشتر عرفای ایران توی این دویست سال اخیر نعمت‌اللهی بودند. خود نعمت‌اللهی‌ها چند گروه هستند؛ الان گنابادی‌ها هستند صفیعلی‌شاهی‌ها هستند که زیادند.
پدر شما، شیخ علی‌اصغر ذکاوتی قراگزلو، متخلص به «زمزم همدانی» یا «ملا زمزم» شاعر و منبری بسیار سرشناسی بوده است. سال ۱۳۲۴ جزوه‌ای شامل شعرهای ایشان چاپ شد. نوشته‌های دیگری دارند که منتشر نشده باشد؟
پدرم ادیب و خطیب ؛ مدرس و عارف بود. تا امروز غیر از شعر چیزی از ایشان چاپ نشده؛ ولی آثار دیگری مانده و قرار است چاپ کنیم.
کجا درس خوانده بودند؟
پدرم در قم و تهران درس خوانده. در دوره آیات ثلاث بوده. حاج شیخ عبدالکریم که مرحوم می‌شود، سه مجتهد بودند که حوزه قم را اداره می‌کردند تا زمانی که سید ابوالحسن اصفهانی معروف مرجع مطلق شد. آن سه نفر: صدر و سید محمد محقق داماد (پدربزرگ سید مصطفی محقق داماد) و سید محمدتقی خوانساری بودند. سید محمدتقی خوانساری که مرگش در همدان بود، من بچه بودم. در قضیه نفت هم خیلی مهم بود. آمده بود عبور کند که در اینجا فوت کرد و با تشییع جنازه عجیبی دفن شد؛ چون مصدقی بود و پیش از آنکه آیت‌الله کاشانی وارد این کارها شود، او بوده. این سه نفر حوزه قم را اداره می‌کردند.
شعر بی‌وزن هم نوشته‌اید؟
شعر غیر موزون ندارم. من به وزن اعتقاد دارم.
بجز آن مثنوی که در بازشناسی و نقد تصوف به جای مقدمه آورده‌اید شعر دیگری از شما نخوانده‌ام. چرا شعرهایتان را چاپ نکرده‌اید؟

از سال‌های سی و پنج و شش شعر می‌گفتم. به‌صورت مجموعه مدون چاپ نشده. بعضی شعرهایم زبان شعر نیما یوشیج را دارد و گاهی به زبان فروغ فرخزاد نزدیک شده.

از نخستین تجربه‌های نوشتن‌تان بگویید.
در بچگی چیزهایی سیاه‌مشق می‌کردم؛ ولی از هفده هجده سالگی شروع کردم به جدی نوشتن. سال ۱۳۳۳ شاه برای افتتاح آرامگاه بوعلی به همدان آمد. قرار بود آرامگاه سال ۱۳۳۱ تا ۱۳۳۲ افتتاح شود که با کودتا مصادف شد. از طرفی همدان از شهرهایی بود که مردم مجسمه پایین آوردند و به خاطر همین شاه با تشکیلات سنگین نظامی به همدان آمد. به هر حال، افتتاح آرامگاه کار بزرگی بود و دانشمندانی بزرگ از تمام دنیا به همدان آمده بودند. بعضی از این‌ها کتاب‌هایشان را امضا کردند و تقدیم کتابخانه آرامگاه کردند. یکی از آنها عباس محمود العقّاد مصری بود که پسرش هم نویسنده است؛ جزوه کوتاهی دارد به نام الشیخ الرئیس ابن‌سینا که خوب است. من این جزوه را در هفده سالگی (۱۳۳۹) ترجمه کردم و توضیحاتی هم افزودم. دو نسخه بیشتر نداشت، یکی نزد دوستی در تهران بود که مرحوم شد و یک نسخه هم مفقود شد؛ شاید هم کسی امانت گرفت و پس نداد. این نخستین چیزی بود که من در قالب ترجمه و تلخیص نوشتم. البته شعر هم می‌گفتم؛ هم غزل هم چیزی که به شعر نو موسوم است.
پُلی شد تا کمی هم از کودکی شما بپرسم. از کودکی مثنوی را می‌خواندید؟ پدرتان با شما مثنوی کار می‌کرد؟
نه، پدرم گلستان و بوستان به من درس داد؛ ولی مثنوی در خانه ما خوانده می‌شد. قصه‌هایش خیلی جاذب و جذاب بود. خاله پدرم نامادری مادرم هم بود. ما از قول پدرم خانم دایزه صدایش می‌کردیم؛ دایزه یعنی خاله. پدرم در خانه خانم دایزه با مادرم آشنا می‌شود و سال ۱۳۱۸ ازدواج می‌کنند. خانم دایزه خیلی آدم باکمالی بود؛ سواد نداشت، ولی تمام داستان‌های شاهنامه را مو به مو می‌دانست. قصص انبیاء را با جزئیات می‌دانست. قصه‌های عامیانه را هم تا دلت بخواهد! من در کتاب فرهنگ افسانه‌های مردم ایران که علی‌اشرف درویشیان گردآوری کرده، یک قصه نیافتم که نشنیده باشم. خلاصه این خانم دایزه بیشتر قصه‌های مثنوی را هم می‌دانست. حتی پدرم که درگذشت و ما به خاطر قضایایی مجبور شدیم همه کتاب‌هایش را بفروشیم، خانم دایزه که ملکی جزیی داشت و از آن کسب درآمد می‌کرد، پولی به من داد گفت علیرضا! برو برای خودت مثنوی بخر. من رفتم یک نسخه مثنوی خط میرخانی خریدم که هنوز هم آن را دارم.
یعنی خانم دایزه از بین تمام کتاب‌ها، مثنوی را برای خرید به شما پیشنهاد کرد.
بله، چون در خانه ما مثنوی خوانده می‌شد، درباره‌اش صحبت و بحث می‌شد. پدر من هم لباس آخوندی داشت هم عارف بود، هم شاعر بود. مُفت رفت! بگذریم. پدرم ذهن خیلی روشنی داشت. حتی در تمام زندگی‌اش دنبال معرفت بود. پارسا و پرهیزکار بود؛ منبر می‌رفت؛ ولی از پول وجوهات نمی‌گرفت. ملک جزیی داشتیم؛ من نپرسیدم؛ شاید جایز نمی‌دانست. به هر حال، در خانه ما از بچگی بحث آزاد بوده؛ همین بحث‌های تشیع و تسنن و حرف‌هایی که در اینجا گفته می‌شود... بوعلی می‌گوید بچه بودم خانه ما دعوتخانه بود. بچه‌ای به آن زیرکی گوش می‌داده و حرف‌هایی را که می‌شنیده در ذهنش حک می‌شده.

شعر معاصر می‌خواندید؟
الان نمی‌خوانم؛ ولی خوانده‌ام. نه اینکه زیاد خوانده باشم؛ ولی خوانده‌ام. تا انقلاب خوانده‌ام، ولی بعداً نه. از کارهای معروف شاعران ایرانی آن اندازه که بوده خوانده‌ام. از غربی‌ها هم مثلاً از کارهای شکسپیر و گوته و هومر خوانده‌ام تا کارهای متأخرین مشهور. ادبیات مشروطه را هم دنبال کرده‌ام، آثار ایرج میرزا و میرزاده عشقی و عارف قزوینی و بهار و از این قبیل که البته نظمند نه شعر...
به ترجمه‌هایتان بپردازیم. دقیق‌ترین ترجمه‌تان کدام است؟
تشیع و تصوف. بسیار دقیق است و با آنکه فارسی است، هیچ دخل و تصرفی در مطالب آن صورت نگرفته. هیچ بوی عربی‌زدگی ندارد و نشان نمی‌دهد ترجمه است. باید بگویم دو کتاب اولم را با آقای حسین معصومی کلمه به کلمه تطبیق کرده‌ایم. کار اول من نبوده، نخستین کار از من است که چاپ شده.
ویژگی اصلی ترجمه‌هایتان برخاستن فاصله زبان مبدأ و مقصد است؛ چنانکه گویی اصالتاً به فارسی انشا شده.
ترجمه باید این‌گونه باشد. اگر ترجمه غیر از این باشد، می‌شود ترجمه تحت‌اللفظی که لطفی ندارد. نحو زبان‌ها با یکدیگر متفاوتند.
موضوع این کتاب بررسی تاریخ مشترک تشیع و تصوف است، یعنی درباره خاستگاه تصوف و تشیع سخن می‌گوید ارتباط‌هایی که با هم دارند. ارزش این کتاب در چیست؟
این دو در تاریخ گاهی به هم نزدیک شده‌اند و گاهی دور و تأثیرات اجتماعی گذاشته‌اند. اگر شما به سراغ درویش اهل خانقاه بروید، می‌گوید تشیع همین است که ما می‌گوییم. عابدی هم که اهل مسجد و جلسه قرآن باشد، می‌گوید دین همین است که ما می‌گوییم و درویش منحرف است. درویش هم که عابد را خشک می‌داند؛ ولی اگر شما تشیع و تصوف را بخوانید متوجه می‌شوید که چگونه این دو به هم نزدیک یا از هم دور شده‌اند و چه عوامل فرهنگی و تاریخی در این رابطه دخیل بوده‌اند. بعد می‌بینید که دعوایی وجود ندارد؛ یعنی مسأله‌ای جنگی نیست، دلایلی بوده که رابطه را شکل داده. حتی متوجه می‌شوید در مسائلی که ظاهراً تنافر دارند اتفاقاً شباهت بسیار دارند. مرحوم مطهری هم به این موضوع توجه نشان داده. مثلاً تقلیدی که ما می‌گوییم چیزی است شبیه به رابطه مرید و مرشدی یا برعکس. حتی یکی خمس می‌گیرد و دیگری یک‌دهم. گیرنده خمس هم در واقع یک‌دهم می‌گیرد؛ چون نیمی را باید به سادات فقیر بدهد که در این‌صورت یک‌دهم برای خودش باقی می‌ماند. اتفاقاً ملای سنّی هم یک‌دهم می‌گیرد. مسائلی از این‌دست نشان می‌دهد که این‌ها نهادهایی اجتماعی‌اند و خیلی هم کهن و ریشه‌دارند، همچنین آیینی دارند. به همین سبب نمی‌توان عرفان قلّابی درست کرد. آنکه می‌آید و از ایرانی و فرنگی چیزهایی را به هم می‌چسباند، حتی در صورتی که ده نفر هم پیرو پیدا کند، ریشه‌دار نخواهد بود. نهادهایی که از آنها سخن می‌گویم پشتوانه‌ای قوی از سنّت دارند.
بنابراین، تشیع و تصوف از این جهت بسیار روشنگر است.
بله. مثلاً نشان می‌دهد قیام‌های شیعی که تحت عنوان مهدویت یا نایب مهدویت ظهور می‌کردند تا به صفویه برسند چه روندی را طی کرده‌اند. من به‌عنوان یک فرهنگ‌شناس می‌توانم بگویم اگر کسی بخواهد تاریخ ایران را بشناسد باید تصوف و تشیع و شعر فارسی را بشناسد تا اینکه تاریخ ایران را به‌درستی بفهمد و بتواند تفسیر کند. این کتاب از عربی ترجمه شده است و مؤلفش کامل مصطفی شیبی از شاگردان لویی ماسینیون و هانری کربن بوده است. هم فرهنگ خودمان را خوب می‌شناسد و هم دید غربی دارد.
ترجمه تلبیس ابلیس ابن‌جوزی نخستین ترجمه از آثار او به زبان فارسی است. این ترجمه هم معرکه است و همانند باقی ترجمه‌هایتان انگار متن به زبان فارسی نوشته شده! چطور شد تصمیم گرفتید این کتاب که بسیاری آن را مهم‌ترین اثر ابن‌جوزی می‌دانند ترجمه کنید؟
من از سال ۱۳۶۲ همکاری‌ام را با مرکز نشر دانشگاهی شروع کردم؛ یعنی بنا به درخواست خود آنان، مقاله می‌نوشتم در نشر دانش توی مجله معارف. گاهی یک چیزهایی می‌فرستادند، کارهایی شبیه ویرایش و این‌ها برایشان انجام می‌دادم تا اینکه یک وقت نصرالله پورجوادی، رئیس دانشمند آن مرکز، به من گفت که تلبیس ابلیس را ترجمه کنید برای ما. تلبیس ابلیس یک چاپ خیلی خوب دارد و چاپ‌های بازاری دارد. از احمد طاهری عراقی، آن کتاب را گرفتیم و شروع کردم به ترجمه کردن این کتاب.
تلبیس ابلیس کتابی انتقادی است و سرشار از اطلاعات تاریخی و اجتماعی؛ اما ابن‌جوزی جزم‌اندیشی‌های خاص خود را هم دارد؛ بدون تعارف معتقد است تمام دگراندیشان اسیر شیطان هستند؛ یعنی شیطان امر را براین‌ها مشتبه کرده! البته شما در حواشی برخی صفحات اشکالاتی به کار او گرفته‌اید.
بله. ابن‌جوزی یک سنّی حنبلی بود. دیدگاه‌های متشرعانه و خشکی دارد؛ ولی مفصلاً راجع به فرقه‌های اسلامی صحبت کرده است و برحذر داشتن از فتنه‌ها و حیله‌های ابلیس در بیان تلبیس ابلیس در عقاید و کیش‌ها، از راه علم بر عالمان یعنی عالم را چطور فریب می‌دهد، تلبیس ابلیس بر حاکمان و شاهان، عبادت‌پیشگان، زاهدان، صوفیان، اهل دین از راه کرامات‌نمایی، عامیان، همگان از راه آرزوهای دور و دراز. این فصل‌های کتاب است.
اما معروف‌ترین و مهم‌ترین فصلش فصلی است که درباره صوفیان نوشته.
اولین کتاب نقد تصوف است که در دنیای اسلام نوشته شده است. بعد از آن هرچه در نقد تصوف نوشته‌اند، چه میان سنی‌ها و چه شیعه‌ها، از این کتاب اقتباس کردند.
تک‌نگاری‌های شما درباره زندگی و آثار جاحظ و ابوحیان توحیدی مفصل‌ترین نقد و بررسی‌ها درباره این دو نفر به زبان فارسی‌اند. درباره ابن‌سبعین، ابن‌فارض، ابونعیم اصفهانی و چند نفر دیگر نیز شما مفصل‌ترین مطالب را نوشته‌اید.
همین‌طور است. من سراغ کسانی می‌روم که با خود من تناسب داشته باشند؛ یعنی زمانی مثل او بوده‌ام یا زمانی مثل او خواهم شد.
ابن‌سبعین در میان عارفان شخصیت منحصربه‌فردی دارد و تمام متفکران گذشته را اعم از عرفا و فلاسفه نقد کرده است، از جمله فارابی و ابن‌سینا و... نقدش بسیار درست است؛ نقدی که وارد کرده جداً صحیح است و به پیشانی طرف می‌چسبد! آدم تیزهوشی بوده.

 

 

کلید واژه ها: علیرضا ذکاوتی‌قراگزلو -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST