آرمان: آمریکای لاتین به طرز عجیبی با حکومتهای دیکتاتوری و کمونیستی، انقلابها و کودتاها گره خورده است؛ اما فراتر از اینها، چیزی که جهان را در مقابل آمریکای لاتین به تعظیم فرود آورد، ادبیات آن بود که با گابریلا میسترال شاعر شیلیایی در ۱۹۴۵ آغاز شد و سپس با میگل آنخل آستوریاس در ۱۹۶۷ ادامه یافت و با پابلو نرودا، گابریل گارسیا مارکز و ماریو بارگاس یوسا بهعنوان نویسندههای نوبلیست و دیگر نویسندههای آمریکای لاتین - بورخس، کورتاسار، فوئنتس، کارپانتیه و... - بارور و شکوفا شد. اما شاید هیچ نامی به عظمت آستوریاس در ادبیات امریکای لاتین نباشد که آثارش را باید بارها و بارها خواند؛ اولین نویسندهای که برای رمانهایش نوبل گرفت. آستوریاس (۱۸۹۹ گواتمالا-۱۹۷۴ پاریس) با «آقای رئیسجمهور» که در سال ۱۹۵۱ در فرانسه به چاپ رسید جهانی شد، و همین کتاب نیز از دلایل اصلی اعطای نوبل ادبیات به او در سال ۱۹۶۷ بود. مهمترین آثار آستوریاس به فارسی ترجمه و منتشر شده که عبارتاند از: «آقای رئیسجمهور» ترجمه زهرا خانلری/ «سهگانه موز»، «گردباد» ترجمه زهرا خانلری/ «پاپ سبز» ترجمه عبدالحسین شریفیان/ «چشمان بازمانده در گور» ترجمه سروش حبیبی/ «تعطیلات آخر هفته در گواتمالا» و «نوروتومبو» ترجمه زهرا خانلری/ «مردی که همهچیز همهچیز داشت» ترجمه لیلی گلستان/ «باد سهمگین» ترجمه حمید یزدانپناه. آنچه میخوانید برگزیده گفتوگوهای آستوریاس با نشریات و رادیو و تلویزیونهای آمریکای لاتین است که هادی پوریامهر از اسپانیولی ترجمه کرده است.
گفتوگو با روزنامه Reforma
به عقیده شما پس از کتاب «آقای رئیسجمهور» و پس از نویسندگانی چون شما، آمریکای لاتین باز هم نویسندگان بزرگی بهخود دیده؟ نویسنده شاخص آمریکای لاتین در قرن بیستم کیست؟
قطعا نویسندگان بزرگی وجود دارند. اما ایده «شهرت» و مفهوم آن در آمریکای لاتین کمی با اروپا متفاوت است.
اما بههرحال، شهرت جهانی در حوزه ادبیات به نگارش کارهای جهانی و ارزشمند بستگی دارد. اینطور نیست؟
بله این درست است اما در آمریکای لاتین کتابها به سادگی اروپا مراحل چاپ و تجدید چاپ و فروش و جهانیشدن را طی نمیکنند. سالها طول میکشد که یک رماننویس یا شاعر، بهطور جهانی شناخته شود. برای مثال در بولیوی یک رماننویس میشناسم به نام خسوس لارا که از نظر من بسیار توانمند است و بسیار زیبا مینویسد، اما کمتر کسی حتی در آمریکای لاتین او را میشناسد. خسوس لارا رمانی دارد به نام «Yanacuna» که هر وقت بخشی از آن را میخواندم با خودم میگفتم چرا کسی لارا را نمیشناسد؟ در واقع دلیل عدم شناخت نسبت به او این بود که کتاب او نخستینبار در لاپاز (پایتخت بولیوی) چاپ شده بود! کتابی که چاپ نخستش در لاپاز باشد چندان موفقیتی در بُعد جهانی نخواهد یافت.
اما شما به این شهرت جهانی دست یافتید!
بله، ما عده معدودی هستیم که این شانس را پیدا کردیم چرا که کتابهایمان در همان مراحل ابتدایی در اروپا به چاپ رسید. من به کشورهای زیادی سفر کردهام و شاید همین سفرها نقش مثبتی در ایجاد شناخت نسبت به کتابهایم داشتند. معتقدم که اگر کتابم را در پاریس چاپ نمیکردم کسی مرا نمیشناخت!
شما به هر جایی که سفر میکردید کتابهایتان را همراه داشتید؟! چند مطلب بهخاطر سپرده بودید تا همهجا تکرار کنید و خوانندگان را به سوی خود جذب کنید؟ هدفم از طرح این سوال این است که میخواهم بگویم یک کتاب خوب به هرحال پذیرش مثبتی پیدا خواهد کرد و به هرحال با استقبال روبهرو خواهد شد. چندان نیازی نیست که تبلیغی روی آن انجام شود. مورد دیگری هم وجود دارد و آن هم این است که هر جایی که کتاب بیشتری چاپ شود، شناخت و استقبال هم بیشتر خواهد بود. اما بهطور کلی در آمریکای لاتین از نظر کمیت هم کتابهای کمتری در مقایسه با اروپا چاپ میشوند. موافق هستید؟
خیر. من همچنان با نظرتان مخالفم. کتابهای بسیاری در این قاره چاپ میشوند. ما اگر کشورهای توسعهیافتهتری بودیم، میتوانستیم کتابهای خیلی بیشتری به دنیا معرفی کنیم. رمان «دُن سگوندا سومبرا» نوشته ریکاردو گویرالدز نویسنده آرژانتینی، رمانی است که بسیار آن را قبول دارم و تحسینش میکنم. یکی از کتابهایی است که همیشه میگویم کاش نویسندهاش من بودم. اما ترجمههای زیادی از آن انجام نشد. این کتاب به بسیاری از نکات در مورد مردم قاره آمریکا اشاره میکند.
موافق هستید که آن دسته از کتابها که به مشکلات و مسائل زندگی روزمره مردم این قاره میپردازند، موفقیت به مراتب بیشتری کسب میکنند؟
بله کاملا همینطور است، همیشه اینگونه بوده. اگر نویسندهای میخواهد از یک موضوع اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی بنویسد، چه الهامی بهتر و والاتر از جامعه محل زندگی خودش؟! و اگر آن جامعه، آمریکای لاتین باشد کارش ویژگیهای شاخصی خواهد داشت که برخاسته از گذشته پرمخاطره، زندگی پر فرازونشیب و مدرنیته شاید تحمیلی به مردم این سرزمین است.
گفتوگو با رادیو ملی آرژانتین
به عقیده خودتان دریافت جایزه نوبل توسط شما چه تاثیراتی در رشد ادبیات آمریکای لاتین داشته و خواهد داشت؟
موفقیت بزرگی بود. ارزش این موفقیت از آن جهت برایم افزون بود که پس از سالها نویسندهای از آمریکای لاتین توانست این جایزه را از آن خود کند. وقتی خبر این موفقیت را به من دادند در محل کار خود در سفارت گواتمالا در فرانسه بودم و به محض شنیدن خبر به طور کاملا ناخودآگاه شروع کردم به سخنرانی برای افرادی که آنجا بودند و بدون اینکه کلمات را جستوجو کنم بیاختیار این جملهها به زبانم آمد: «این جایزه متعلق به من نیست، بلکه برای تمامی آمریکای لاتین است؛ متعلق است به تمام نویسندگانی که در گذشته آثار ارزشمندی داشتهاند، به نویسندگان حال حاضر و به همه نویسندگانی که در آینده خواهند آمد.» به اعتقاد من دریافت این جایزه آن هم در زمینه رمان (و نه مجموعه شعر، که قبلا جوایز بهدستآمده توسط نویسندگان لاتینی منحصر به آن بود) بهخودی خود نقطه عطفی در ادبیات آمریکای لاتین بود، چراکه خوشبختانه آکادمی نوبل اینبار ارزشها، ملاکها و مبناهای مورد جستوجوی خود را توانسته بود در یک رمان آمریکای لاتینی نیز پیدا کند. وقتی این تغییر نگرش درباره زبان و ادبیات اسپانیایی بهوجود میآید، نشانگر آیندهای روشن برای این بخش از ادبیات است. البته در گذشته نیز شاعران بزرگ قاره ما همانند گابریلا میسترال و خوان رامون خیمنز نیز موفق به دریافت نوبل و بسیاری جوایز ادبی دیگر شدهاند اما همانطور که عرض شد اینها همه در زمینه شعر بوده و اکنون نثر و رمان، آن هم یک رمان با موضوع ظلم و جنگ، پایداری و مقاومت توانسته است حائز چنین رتبهای شود. درحقیقت رمان «آقای رئیسجمهور» قبل از اینکه یک داستان باشد، شناسنامه سرزمین مادری من است؛ سرزمینی که برای پابرجاماندن، برای جنگیدن با کژیهای سیستم ناقص حکومتی تلاش کرد. باید عرض کنم که نادیدهگرفتن واقعیتهای جامعه و شانهخالیکردن از زیر بار مسئولیتهای مربوط به آگاهیبخشی به جوامع، آنقدری که در شعر آسان است در رمان آسان نیست. شاعر - بسته به قواعد بازیهای سیاسی- اگر بخواهد میتواند از این مسئولیت طفره برود و از بیانکردن برخی مسائل صرفنظر کند اما یک رماننویس وقتی قلم را برداشت و چند خطی نوشت، دیگر نه اجازه دارد و نه میتواند ملاحظهکاری پیشه کند. شعر نماد شخصیت شاعر است بهعلاوه جامعه محل زندگی شاعر. اما رمان فقط نمودی از جامعه محل زندگی نویسنده است. رماننویس غرق در واقعیتهاست، اما شاعر گاهی اوقات آگاهانه از ورود به واقعیتها اجتناب میکند. لذا معتقدم که دریافت نوبل، تنها یک قرعه بود که بهنام من افتاد و دلیل آن هم شرایط سیاسی کشورم بود و چالشی که رمان «آقای رئیسجمهور» از آن سخن رانده تا بازشناخت اخلاقی و ذهنی در تمام آمریکای لاتین حاصل شود. خودم را موفق میدانم، نه به این دلیل که برنده نوبل شدهام، بلکه به این دلیل که تمام تلاشم را کردهام تا ادبیات آمریکای لاتین را به جهان بشناسانم. همیشه در کنفرانسهایم سعی کردهام به نحوی از بزرگان ادبیات این قاره نام ببرم؛ از نویسندگان مطرح و بنام آرژانتینی و مکزیکی که تاثیراتشان در ادبیات و مخصوصا در رمان لاتین بسیار بارز و پررنگ بوده است. اگر شما نگران سکوت و بیتوجهی جوامع اروپایی و شرقی نسبت به ادبیات ما هستید باید بگویم این کمعلاقگی بهزودی کاملا از میان خواهد رفت. جایزه نوبل و سایر جوایز ادبی، کتابخوانهای تمام دنیا و مخصوصا اروپاییها را مشتاق خواهد کرد که ما را بیشتر بشناسند و افراد بیشتری این کتابها را خریداری خواهند کرد. زمانی حداکثر تیراژ کتابهای ما سههزار نسخه بود اما اکنون کارشناسان، علاقهمندان به ادبیات، ناشران، دانشجویان خارجی و مردم عادی پی به این نکته بردهاند که ادبیات پربار دیگری هم در دنیا وجود دارد بهنام ادبیات آمریکای لاتین.
برخی معتقدند که آمریکای لاتین از نظر فرهنگ، ادبیات کهن و تاریخ آنقدر غنی نیست که بتواند نویسندگانی همچون بزرگان ادبیات اروپا را تربیت کند. جواب شما به این منتقدان چیست؟
کسی که چنین میگوید باید نگاهی به تاریخ و ادبیات ما بیندازد. باید باهم به گذشته سفر کنیم. حتی قبل از استعمار اسپانیا هم ما نویسندگانی داشتیم که از فرضیات و حدسیات خود در ارتباط با آینده جامعه لاتین مطالبی نوشتهاند؛ از رویاهایشان و روزمرگیهای دلپذیرشان که شباهت زیادی به رمانهای امروزی ما داشتهاند. ما قبل از ورود استعمارگران نخستین قدمها را در ادبیات برداشته بودیم و این درست نیست که ما تصور کنیم هیچ اثری از فرهنگ و ادبیات در گذشته ما وجود ندارد. مدتها پس از ورود اسپانیاییها هم این قدمهای رو به جلو رنگوروی جدیتر یا بهتر بگویم متفاوتتری به خود گرفت.
چندینبار و در جاهای مختلف این سوال مطرح شده که آیا یک نویسنده آمریکای لاتین بایستی به فرهنگ و ادبیات ویژه و خاص خود پایبند بماند و به آن بها دهد یا اینکه باید همسو و همجهت با سبک رماننویسی جهانی قدم بردارد؟ اگر قرار است ادبیات لاتین یک ادبیات متمایز باشد، چه کسانی مسئولیت حفظ این تمایز را بر عهده دارند؟
سوال بسیار جالبی است. من در اروپا زندگی کردهام، در فرانسه درس خواندهام و کار کردهام. جوانی خود را در آنجا گذراندهام. نتایج جنبشهای دادائیسم و سوررئالیسم را به عینه دیدهام و کمابیش در این حوزه قلم زدهام. در اروپا همیشه کتابهای بسیار پرباری در حوزه سوررئالیسم و اگزیستانسیالیسم نوشته شدهاند. یکسری جنبشهای ادبی خاص وجود دارند که قاعدتا مختص اروپا هستند، چراکه ما چه بپذیریم چه نه، آنها پیشرفتهای قابلتوجهی در فرهنگ و ادبیات داشتهاند. حال اگر نویسندهای در پی مقبولیت جهانی و فراگیرشدن آثارش باشد، قطعا نمیتواند از ایدهها و مکاتب اروپایی چشمپوشی کند. این یک واقعیت است که این میزان از رشد ادبی در آمریکای لاتین وجود نداشته و آن هم دلایل خود را دارد، اما آنچه که ما را متمایز کرده شرایط تاریخی، فرهنگی و سیاستی- حکومتی کشورهای قاره ماست. لذا اگر بگوییم ما ادبیات متمایزی داریم، سخن بیهودهای نگفتهایم. حال، طبیعتا هیچ نویسندهای از جامعه خودش نیز غافل نخواهد بود و در پی ترسیم حقایقی خواهد بود که با آنها پرورش یافته است.
گفتوگو با تلویزیون ملی گواتمالا
به نظرتان، برای ادامه کار نوشتن - خصوصا در رابطه با زادگاهتان- نیاز است تا دوباره در گواتمالا زندگی کنید یا اینکه تجارب و خاطرات گذشته برایتان کافی هستند؟
حتما روزی بازخواهم گشت. (پس از این مصاحبه او هیچگاه به گواتمالا بازنگشت!) همهچیز قطعا اکنون در کشور زادگاهم تغییر کرده است؛ از طبیعت و رنگوروی شهرها گرفته تا مردمانش و حتی شکل صحبتکردن مردم با یکدیگر. یک رماننویس بهراحتی میتواند از زبان رایج میان مردم الهام بگیرد و به آن بپردازد. زبان یک مقوله کاملا زنده است. زبان «آقای رئیسجمهور» با زبان «افسانههای گواتمالا» یکی نیست. ما نویسندگان معتقدیم که در گذر زمان نوشتنمان بهتر میشود، ولی درحقیقت این زبان است که زندهتر و جدیدتر و رشدیافتهتر میشود. این موضوع میتواند برای نویسنده یه یک چالش تبدیل شود؛ چالشی که نویسندگان لاتین اکنون با آن دستوپنجه نرم میکنند.
چرا فقط نویسندگان لاتین؟
زبانهایی مثل ایتالیایی، فرانسه و حتی زبان اسپانیایی کشور اسپانیا، زبانهای جاافتادهای هستند و کمتر مشمول تغییر میشوند اما زبان اسپانیایی کشورهای آمریکای لاتین (علیالخصوص آمریکای مرکزی) مدام درحال تغییر است در جهت بهتر، زیباتر، قابل فهمتر و نوترشدن. در گواتمالا کمابیش تاثیر زبانهای بومی گذشته را هنوز هم میتوان حس کرد اما در اسپانیا اینگونه نیست. در همین راستا، رمان لاتینی هیچ سنخیتی با رمان اسپانیایی ندارد، چراکه در نگارش رمان باید به زبان و قوانین و قواعدش وفادار و پایبند بود. البته این تنها نمود عدم تناسخ این دو رمان نیست و تفاوتهای بیشتری وجود دارند.
شرایط سیاسی و اجتماعی چگونه در شعر تاثیر میگذارند؟
در گذشته تاثیر بسیاری میگذاشتند، اما اکنون چندان تاثیر یا ظهوری در شعر ندارند. شعر و علیالخصوص شعر حماسی، یک نوع فرار از واقعیت است. شاعر میتواند خودش را از حقایق جدا کند و کاری به سیاست نداشته باشد اما رماننویس الزاما باید درگیر واقعیتها باشد و آنها را چه آشکارا و چه با اشارات غیرمستقیم بیان کند.
شعر در سایر کشورهای لاتین، شاعران برتر؟
نظر شخصیام این است که خورخه لوییس بورخس بینظیر ترین شاعر ما بوده است. در میان شاعران معاصر آرژانتینی هم میتوانم به خورخه کاستل پوگی اشاره کنم.
و در میان رمانها و رماننویسها؟
مایه غرور است که رمان لاتین خوشبختانه اکنون به جایی رسیده که تفسیری ناب از واقعیتهای جوامع متنوع این قاره است. نامهایی همچون دیوید وینیاس و برناندو وربینسکی (نویسندگان آرژانتینی) اکنون پرچمدار این حرکت رو به جلو در سطح قاره هستند.
گفتوگو با مجله اسپانیایی
گاهی اوقات کتابها تفسیر میشوند و مخاطبان کتابها - از عوام گرفته تا خوانندههای خاص - آنقدر در تحلیل نوشتهها پیش میروند که به چیزهایی فراتر از آنچه که نویسنده مدنظر داشته میرسند. حقیقت کارهای شما در کدام بخش آسانتر قابل حصول است؟ در هنر شما در بهکارگیری کلمات و بازی با آنها، یا در مفهومی که خوانندگان سطوح مختلف اجتماعی برداشت میکنند؟
نویسنده یک باغبان است که در استخدام یک خانواده است. او گیاهی را برای جامعه میکارد و بعد میرود پی کار خودش. او همهچیز را کنار هم میچیند و چرخهای از شخصیتها و ویژگی و مفاهیم را خلق میکند که بر زندگی گروه خوانندگانش تاثیر خواهند گذاشت. اگر بنا باشد کسی تحلیل کند، آن شخص قطعا رماننویس نیست. رماننویس ایده میسازد؛ ایدهای که در ماورای آن حرفهای زیادی وجود دارند که دیگران بنا است تحلیل کنند.
ادبیات شما بیشتر بر مبنای زندگی و مشکلات مردم قارهتان استوار است و حول محور نوستالژی میچرخد. این ادبیات، چه راهی پیش پای جوامع آینده لاتینی خواهد گذاشت تا از مشکلات مورد اشاره رهایی یابند؟
نهتنها نوشتههای من، بلکه تمام ادبیات ما بر این اصل استوار است که یک دیدگاه مثبت جهانی و یک رغبت بینالمللی برای پایاندادن به انواع و اقسام مشکلات قاره آمریکا بهدست بیاورد. فلسفه آکادمی نوبل در اعطای جایزه به من این بود: بهخاطر تلاشهایش در جهت نشاندادن واقعیتهای جامعه آمریکای لاتین.
آیا بردن جوایزی همچون جایزه صلح لنین (۱۹۶۵) و جایزه نوبل ادبیات (۱۹۶۷) تعهدات جهانی و منطقهای در عرصه سیاسی برایتان ایجاد کرده؟
خیر، به هیچ وجه. هیچگونه تعهدی نه از جنبه سیاسی و نه از هیچ لحاظ دیگری. من به ادبیات، نگارش صحیح و زیبا، بهکارگیری شیوههای خودم و بهطور کلی به سلایق مخاطبانم پایبند و متعهدم و نه چیز دیگر.