عبدالله انوار گفت: در آزادی است که انسان به مرتبه فرشته بودن میرسد و در پناه آزادی است که اراده بیدار بشری شکوفا میشود و آدمی در پناه آن به جایی میرسد که به قول صوفیان جز خدا نبیند.
به گزارش خبرنگار مهر، نشست «بررسی نقش آراء معاصر در نهضت مشروطیت» با حضور نصرالله حدادی، پژوهشگر، نصرالله صالحی مورخ و عبدالله انوار نسخه شناس و نسخه پژوه روز گذشته در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد.
مطلب زیر مشروح سخنرانی سیدعبدالله انوار در این مراسم است که به صورت اختصاصی در اختیار خبرنگار مهر قرار گرفته است.
کلمه مشروطیت در فرهنگهای لغت در برابر «constitution» فرنگی آمده است. امروز در علم سیاست به روشی اطلاق میشود که سرنوشت سیاسی و اجتماعی افراد اجتماع را به عهده خود افراد میگذارد و آنها نیز زندگی خود را تحت قواعدی به نام قانون اداره میکنند، آن قانونی که از خود آنها نشات گرفته و از جهان ماورا آنها نازل نگردیده است و این قوانین نیز در طول تاریخ با تغییر روابط افراد متغیر میگردند و در این اجتماع قانونمند به هیچ گاه و به هیچ وجه به فردی از آن جمع اجازه داده نمیشود که بر پا خیزد و با آوردن قواعد و قانونی ناشی از اراده خود نه از اراده نمایندگان آن جمع بر آنها حکم راند، حتی اگر این حاکم با دستاویزهایی این قواعد شخصی را منبعث از قدرتهای ماورالطبیعی معرفی کند و با تبلیغات وسیع بر آن رود که در ظل هدایت این قواعد نازل از مافوق انسانها انسانها به سعادت مطلوب خود میرسند.
چه در کنستیتوسیون آنچه اصل اصیل است، نشات یافتن امر حاکم بین افراد از ناحیت انسان است و بس و نیز چنانکه امور و قواعد جاری و ناشی از اراده آنها واجد نقص هم شد باز هم این نقص را براین رسم است که با تدبیر مدیران فرهیخته آن اجتماع مرفوع گردد و نه هر پندار فردی و شخصی که روی راًی صاحب راًیان جمع را ندیده است و از سوی نمایندگان و فرهیختگان قوم تصویب نگردیده است، اما منزلت فرهیختگان و نمایندگان هم صدرنشینی استبدادی نیست که پایههای صدرنشینی خود را با خون بی گناهان استوار نمایند بلکه آنها در هیات نمایندگی خود همواره نظر برتر از روی عدالت دارند تا لحظهای شایان آن شود که خلاف این قواعد خواست انسانی نگردد و ظلمی رخ ننماید.
حال با این مقدمات باید ببینیم چنین حکومتی آزاد تاکنون در تاریخ بشری رخ نموده یا آنکه چون خیلی از آرزوهای انسانی با انسان به خاک رفته است. تاریخ آتن به ما پریکلیس را میشناساند که به حدود دو هزار و پانصد سال قبل به وقت خاکسپاری کشته شدگان آن جنگ پلوپونزی به دست اسپارت ها از خصوصیات حکومتی دم می زند که به فرمان او یعنی به دوران حکومت او بر مردمان رانده شده است که هیچ گاه ترازوی عدالت به ضرر این خصوصیات شایان آن سوی کفه ظلم نگردیده است و خوشبختانه تواتر اخبار تاریخی صحت این قول را با مؤیدات دیگر تأیید مینماید و میگوید آتنیها در دو هزار و پانصد سال تحت قواعدی میزیستند که از اراده آنها ناشی میشده است و با این آزادی توانستهاند تمدن متکی بر عقل هلینیستیک یونانی را استقرار نمایند. چه در آزادی است که انسان به مرتبه فرشته بودن میرسد و در پناه آزادی است که اراده بیدار بشری شکوفا میشود و آدمی در پناه آن به جایی میرسد که به قول صوفیان جز خدا نبیند.
در ظلم و استبداد آدمیت مسخ میگردد و خرد موجودی میگردد باطل که از زندگی صبح به شام رساندن کار او میشود و این آزادی است که افلاطون آتنی میگفت لایق حکومت، آن انسانی است که از دیدار مٌثل آزادی و عدالت جامعه را به سعادت بالای آدمی رساند. شلاق استبداد جز ویرانگری و شیطان پروری تولید دیگر نداشته است و مُثلی که افلاطون با قلم زیبای خود در رساله جمهوری عرضه میکند یک امر ماورای بشری نیست، بلکه حاق واقع امور است که فرهیختگان صاحب ذوق به کشف آن نائل میآیند و با ارائه آن کرامت بشری را به بشر مینمایانند.
افلاطون در آکادمی خود در آتن شاگردی به نام ارسطو پرورانید که او هم چون استاد خود بر این رخت که فرد آتنی و جمع آنها را به سعادت رساند و در دو کتاب خود یکی کتاب سیاست و دیگر کتاب اخلاق عمل، مُثُل را در خارج انسان ببیند بلکه با تکیه بر منطق تدوین شده خود گفت به حقیقت مُثلی وقتی میرسیم که هر پدیده را با دقت در جنس و فصل آن بشناسیم. با عملی عقل مورد نظر میگیریم و چون با این عقل گشایی به تعریف آن رسیدیم آن را حقیقت جهان ساز دانیم و چون پریکلس در حکومت به اجرا درآوریم.
باری با این درخشش آزادی و راههای ارائه شده از سوی فرهیختگان بشری آنچه تاریخ با اسف اندر اسف به ما میگوید بشر سالهای گران با این حکومت بشرساز فاصله داشته است چه مرکب نوشته این احوال انسان هنوز خشک نشده بود که قلم آنها با شمشیر اسپارت ها قطع گردید و اسپارت ها هنوز آرام نگرفته بودند که در شهر مقدونیه آنها شمشیر به دست جوانی به نام اسکندر سپرد و این جوان جویای نام با فتوحات خود از یونان گذشت و تا قلب هندوستان با لبه شمشیر به اداره امور مردمان پرداخت و قوانین و قواعد زیبای کنستیوسیون به کمال به فراموشی سپرده شد. اما شمشیر این جوان و جانشینان بعد او جز چند نام شهرهای اطراف یونان چیزی به نام مرده ریگ باقی نگذارد و اسکندریها به ناچار به شمشیر آختهتر خود که رومیان بودند تاخت و تاز و جهان ویران کنی را سپردند و رومیها هم طی جهانگشاییهای خود جز ضربه شلاق استبداد و کشتار دو جانبه گلادیاتورها چیزی در برابر میراث رنگ باخته پریکلسی در سرزمینهای مفتوح خود نگذاشتند و از همه بدتر رومیها با پذیرش آیین سامی مسیحیت به مسیحیت اجازه دادند که حکومت انسان کش کلیسا را به وجود آورد و این کلیسا با نهایت قدرت قواعد انسان سوز عهد قدیم بر روابط اجتماعی انسانها پیاده کند و با برقراری انگزیسیون های خانمان برانداز به امر خدای سفاکی که فقط طالب خون بود برای حدود ۶۰۰ سال پرده جهل و ظلم را بر روی رشد ذهنی آدمی با کمال قساوت کشد و حکومت خود را هر روز مقتدرتر گرداند و با هر خدای سفاک اعلام شده دوره تاریک اسکولاستیک را با کشتار گردانده از آنجا که طبق مشهور «القمر و القمر لا یدوم» در قرن چهاردهم میلادی از بین این قصابان الهی، کشیش آلمانی به نام لوتر پیدا شد و با ترجمههای مجدد نوشتارهای دینی مسیحیت پروتستانیها را در برابر کاتولیسم عَلُم کرد.
گرچه این پروتستانیزم برخلاف کاتولیسم فتاوای شرعی میداد ولی اشتباه نشود آنها درِ بهشت را نگشودند و نیز از صدور حکمهای شدید و غلط بی نصیب نبودند و آنها نشان دادند با ترجمه جدید عهد قدیم پروتستان چیزی عقده گشا برای مسیحی مظلوم نیاورده است و آنچه این قیام لوتر برای مسیحی آورد این بیداری بود که باید از آسمان چشم خود فرو بست و درد زمینی با داوری زمینی شفا داد. در این دید بر آن رفت که باید به دوام اسکولاستیک بسنده کرد یا آنکه از نو عالمی بباید ساخت و از نو مردمی.
خوشبختانه او بر این اندیشه راه دوم تا با رنسانس خود را در این زمین دید و با تکیه بر عقل و عمل در طبیعت پایههای گشایشی نهاد به نام شناخت طبیعت یا دستاویز علم طبیعت و این دست آویز برگرفته رنسانس هر روز امر نویی تولید کرد که روز ماقبل آن فاقد آن بود. او به جای اوراد کلیسایی و رمزهای دینی به مرموزات عدد پرداخت و با بازگشایی این رمز در شناخت طبیعت فائقتر شد و حاصل آن خلق فناوری گره گشای بشر زمین و این فناوری هر روز وسیعتر پیش رفت و با تکنولوژی گره گشایش مواد تولیدی فراوان ساخت که فرا بازار مصرف شد و این بازارنو، بازرگانی نو در روابط او ایجاد کرد که از فراز مرزها میگذشت و فراوردههای خود را در دسترس انسان مسکین نیازمند نهد این تحول در که در تاریخ به نام انقلاب صنعتی مندرج است نخستین هدیه تحفه ارباب علم بود. آزادی مجدد انسان بود در برابر این صحنه تولید و مصرف چه دیگر این تولدی و مصرف نمیتوانست سلطه حاکم انگلیس را فی المثل در ایالات متحده آمریکا پذیرا شود و کارگر آمریکایی برده وار برای صدرنشین انگلیس و در برابر ماشینهای این تکنولوژی بایستد به ناچار پروانه آزادی و ضد بردگی به پرواز درآمد و با همت آزادی طلبها قواعد و قوانین مدون جفرسون و ماولن و نبردهای آزادی طلب واشنگتن حاکم حکومت کهنه انگلیس را به بیرون انداخت و عالمی نو ساخت و مردم نو دیگر.
راسل میگوید شصت سال قلم فرهیختگان فرانسوی چون اصحاب دائره المعارف نظیر دیدرو و روسو کوشید تا به اروپاییان بفهماند که دیگر زندانهای مخوف نظیر باستیل نمیتواند حافظ قواعد کهنه لوییها بر مردمان بیدار شده فرانسویها حکم راند. به ناچار با کارشان گیوتین از درون کتاب ذی قیمت قرارداد اجتماعی روسو این را به جهانیان عرضه کرد که آدمی با آزادی به جهان میآید و حافظ این آزادی دو اجتماع اوست و هیچ انسانی نمیتواند به هیچ دستاویزی این آزادی را به عرصه فروش گذارد و خود را برده کند. این اصل مقدس آزادی گرچه با خونهای گیوتینی انقلاب فرانسه همراه بود ولی امروز به مستبدان خون آشام این پیام الهی را تلقین میکند که هر که با آزادی اندیشید و با آزادی عمل کرد آن از جمله زندگان حقیقی این کره خاکی است و پس نه شمشیرهای تیز آدم کشان مستبد و انسان امروز حتی زندگی دارد که انسان ارادهای است که ناز بر فلک و فخر بر ستارهای کند نه مستبد غدار بشرکش.