تا بخورد تا ببرد جان مرا عشق کهن/ آن کهنی کو دهدم هر نفسی جان نوی (مولانا)
شاید
نوخواهی صفت ابنای بشر باشد؛ همه ما خانه نو، لباس نو، اسباب و اثاث نو را دوست
داریم لیکن عمر این نو بودن کوتاه است؛ لباسهایمان را پیش از به تن کردن، اسباب
و لوازممان را در همان چند ماه اول و حتی خانههایمان را حداکثر پنج سال نو میشمریم.
همه اینها به محض احساس کهنگی، برایمان ملالآور میشود و به فکر تخریب و تعویض میافتیم.
کهنهها را همچون زباله دور میریزیم؛ چون کهنه مستعمل شده، یعنی به دردی نمیخورد.
به این ترتیب با سرعت زیادی مشغول تولید زبالهایم. تقصیری هم نداریم؛ یک سدهای
است که غالب آنچه تولید شده از ابتدا کهنه و در معرض تبدیل شدن به زباله بوده است. اما از آنجاکه معیارِ ارزش برای ما، صرفا نو بودن شده است، چه
بسیار امور ارزشمندی که در این میانه دور ریختیم در حالی که حقیقتا کهنه نبودند.
جالب آنکه در دوره معاصر، هرقدر به خیال خود کهنگی را از زندگیمان رانده و نو را
به جایش نشاندهایم، باز شاید هیچ زمان دیگری به اندازه امروز زندگی ما مشحون از
امور کهنه نبوده باشد، چراکه آنچیزی که در این مدت به جدالش رفتیم و از زندگی حذف
کردیم، نه «کهنه»ها که «کهن» بودند:
«کهنه» آن چیزی است که به مرور از قیمتش کاسته شده و «کهن»
آنچیزی است که گذشت زمان بر قیمتش افزوده.
«کهنه» دورریختنی است و «کهن» حفظ کردنی.
«کهنه» بیقدر و قیمت است و «کهن» پرقیمت.
«کهنه» ملالآور است و «کهن» دلانگیز.
«کهنه» همچون کهولت جسمانی پیر است و «کهن» همچون فرزانگی
و پختگی پیر.
«کهنه» در حبس زمان تقویمی است و «کهن» از چرخه
کون و فساد رهیده است.
«کهنه» ابتر است و «کهن» زایاست و توان نو به نو شدن
دارد.
«کهنه» مثل برگهای سال گذشته درخت است و «کهن» همچون ریشههای
عمیقتر شده درخت است در خاک. این ریشههاست که هر سال برای درخت برگ و بار نو به ارمغان
میآورد؛ لذا نو شدن از اطوارِ کهن بودن است. با قطع ریشههای کهنِ درخت، توان نو
شدن هرساله را از آن میگیریم. بدینسان مدتی است که با رفتن به جدال کهنها، امکانِ
معاصر شدن را از خود گرفتهایم و هر آنچیز نویی که به جایش نشاندهایم، از آنجهت
که از ریشهای تغذیه نمیشود، کهنهای است تازهمتولد یا نویی است مستاصل (از اصل
جدا شده) . با وجود تصورمان، هر آنچیزی که تازه پدید آمده، نو نیست؛ ایبسا اموری
که از بدو پیدایش و حتی در مرحله جنینی کهنهاند، چون در نوبت کهنگی قرار دارند و
دیر یا زود مستعمل میشوند و باید دور ریخته شوند. هرچیز به میزانی که از کهن بودن
بیبهره باشد، کهنه است فارغ از اینکه چقدر از عمرش گذشته باشد. پس متضاد «کهنه»، «کهن» است
و نه «نو» و ما درست از زمانیکه متضاد «کهنگی»، را «نویی» دانستیم، بیش از پیش مشغول تولید کهنهها
شدیم. اگر روزگاری هر آنچه میساختیم، به سبب اتصال به امر کهن عمری طولانیتر از
عمر خودمان داشت، از وقتی تیشه به ریشه کهن زدیم، هرآنچه تولید میکنیم عمری کوتاهتر
از عمر خودمان دارد و کهنه است؛ مثل تولید اشیای یکبار مصرف. شیء یکبار مصرف، نه
فقط بعد از مصرف که از بدو تولید کهنه است. حتی میتوان گفت امری مثل مُد نیز چیزی
نیست جز تولید کهنه؛ چون هر مدی بلافاصله در معرض از مد افتادن است.
زندگی آدمی در جدالی دایمی میان کهنها و کهنهها سپری میشود؛
حتی گوهر گرانمایه عمر. این میلِ ما است که با زندگی خود همچون امری کهن مواجه شویم
که سپری شدنش بر قدر و قیمتش میافزاید و هر دمتر و تازه میشود یا با آن از بدو
جوانی همچون امری کهنه و باطل برخورد کنیم و مصرفش کرده و به پایانش برسانیم. طبیعتا
هر قدر زندگی را صرف امور کهن کنیم خود را از چرخه کون و فساد رهاندهایم و هرقدر که
مشغول کهنهها باشیم، آن را هدر دادهایم.
البته درک قدر و قیمت امور کهن و غنا بخشیدن به آنها
مقتضیاتی دارد؛ هر زمینه و زمانهای مساعد آن نیست. در ادواری از تاریخ، زمینه
مساعدتری مهیا بوده که هر چه از آدمی صادر میشود از قبیل «کهن» باشد؛ حتی روزمرهترین
امور نظیر اسباب و آلات زندگی، اقسام صنایع و معماری و... بسیاری از آثار معماری که
عمری چند صدساله کرده و امروز به ما رسیده، از آنروست که در سازوکاری به جز جریانِ
کهنهسازی پدید آمده است؛ برای همین بعد از اینهمه سال، وجودشان را ملالآور نمیدانیم
و از دیدنشان خسته نمیشویم. در عوض در ادواری، زمینه فقط مهیای تولید کهنههاست
و حتی از غایتِ فقدانِ قوه تشخیص، امور کهن قربانی پدید آمدنِ کهنه میشود. چیزهایی
که «ناچیز»زاده شده و از لحظه تولد، در نوبت زوال قرار میگیرند. معماری و شهرسازی
امروز از مصادیق کهنهسازی است؛ آنهم تولید انبوه کهنه. کهنهها سرنوشتشان پیداست؛
آنها جوانمرگند. هرقدر حال جامعه بدتر باشد، مرگ تولیداتش قریبالوقوعتر میشود و
حتی به مرز سقط جنین میرسد. دردآور وقتی است که چنین جامعهای خیال کند که مشغول
تجدید و نو شدن و عبور از گذشته و استقبال از آینده است.