لیلا نصیریها فارغالتحصیل مترجمی زبان است و تا سال ۱۳۸۶ در بخش ادب و هنر روزنامهها و مجلههای مختلف ازجمله: مجله ادبی شباب٬ روزنامه جامعه و توس٬ ماهنامه گلستانه٬ روزنامه خرداد٬ ضمیمه همشهری دوم٬ هفتهنامه همشهری تهران٬ ماهنامه همشهری ماه٬ روزنامه اعتماد٬ روزنامه شرق٬ ماهنامه و هفتهنامه شهروند فعالیت کرده است.
همچنین پنج کتاب را به فارسی برگردانده است: «روزی روزگاری٬ دیروز» مجموعه داستانهای مجله نیویورکر٬ انتشارات مروارید٬ «هفتهای یه بار آدمو نمیکشه» (جی. دی. سلینجر٬ نشر نیلا)٬ «مون پالاس» (پل استر٬ نشر افق)٬ بینام (جاشوا فریس٬ نشر ماهی) و «مردی از ناکجا»٬ (نشر افق). در حال حاضر٬ کتاب دیگری از این مترجم در نشر چشمه در نوبت چاپ است.
به مناسبت ترجمه اولین رمان الکساندر هِمُن به فارسی با نام «مردی از ناکجا» با او گفتوگویی کردیم:
کمی از الکساندر هِمُن برایمان بگویید.
هِمُن در سارایوو٬ بوسنی به دنیا آمده و از دانشگاه سارایوو فارغالتحصیل شده است. بیستوشش سالگی برای گردش به آمریکا میرود٬ اما بالا گرفتن جنگ در بوسنی ماندگارش میکند. چند سالی دستوپا میزند و در شغلهای پایین مشغول به کار میشود تا میتواند دوباره خودش را پیدا کند٬ از دانشگاه در رشته ادبیات انگلیسی فارغالتحصیل میشود و کمکم شروع میکند به نوشتن داستان. در این سالهای سخت٬ همسرش از او جدا میشود و هِمُن همسر دیگری اختیار میکند. بچهدار میشود و یکی از بچههایش در نهماهگی سرطان گریبانش را میگیرد و از دست میرود. در طول همه این سالهای سخت هم هِمُن مشغول ساختن زندگی٬ حرفه و آیندهاش و تبدیل خودش از یک داستاننویس مهاجر به یک داستاننویس طراز اول بوده است و این را نقدهای مثبتی که برای کتابهایش نوشتهشده و جایزههای متعددی که برده نشان میدهد.
چگونه با این نویسنده آشنا شدید؟
چند سال پیش٬ امیرمهدی حقیقت داستانی از این نویسنده را با عنوان «زنبورها بخش اول» ترجمه کرده بود که در مجموعه داستانی به اسم «خوبی خدا» (نشر ماهی) چاپ شد. همانجا بود که برای اولین بار با هِمُن آشنا شدم.
الکساندر هِمُن از آن دسته نویسندگانی است که گویا بسیار خوشاقبال بوده و جایزههای بسیاری برده است. چه شد که از بین کارهایش «مردی از ناکجا» را انتخاب کردید؟
خواندن همان یک داستان «زنبورها بخش اول» چنان لذتی برایم داشت که تصمیم گرفتم یکوقتی کتابی از این نویسنده ترجمه کنم. چند سال از این ماجرا گذشت. یکبار وقتی مشغول گشتوگذار و خواندن و انتخاب کتاب برای ترجمه بودم٬ تصمیم گرفتم رمان «مردی از ناکجا» را بخوانم که اولین رمان نویسنده هم هست. نمیخواستم مجموعه داستانش را ترجمه کنم. رمان بعدیاش را هم چندصفحهای خواندم و دیدم با موضوع داستان ارتباط برقرار نمیکنم. «مردی از ناکجا» را خواندم و حال و هوایش را بسیار دوست داشتم. هِمُن راوی دلپذیری است٬ درست است که مثل مادربزرگها برایتان داستان تعریف میکند٬ اما چاشنیهای حرفهای داستانهایش زیاد است. همن طنزی دارد که شاید در نگاه اول به چشم نیاید٬ اما بهمرور زمان وقتی در رمان پیش میروید٬ حال و هوای طنزش دستتان میآید و نکته اینجا است که داستان٬ درعینحال٬ بسیار غمانگیز است.
اولین باری که مطلبی از الکساندر هِمُن خواندم٬ در مجلهی همشهری داستان بود. در بخش دربارهی زندگی٬ مطلبی از او ترجمهشده بود. چیزی که توجهم را بیشتر از همه جلب کرد این بود که جزییات خیلی زیادی را میگفت٬ بدون اینکه ذرهای خستهکننده باشد. در رمان «مردی از ناکجا» نیز میتوان متوجه توصیفات زیبا و توجهش به جزییات شخصیتها و موقعیتها شد. آیا این ویژگیهای اصلی کارهای هِمُن است؟
حدود یک ماه پیش٬ مطلبی خواندم از هِمُن با عنوان «آکواریوم» که زهرا شمس به فارسی ترجمه کرده است. شاید تعمیم دادن کل مطلب «آکواریوم» به تمام کتابهایی که هِمُن نوشته درست نباشد٬ اما با در نظر گرفتن همین چند داستانی که از هِمُن خواندهام٬ خواندن بخشی از کتاب خاطراتی که نوشته٬ خواندن رمان «مردی از ناکجا» و بهخصوص خواندن همین مطلب «آکواریوم» میتوانم به جرات بگویم که هِمُن در استفاده از جزییات و سرازیر کردن این جزییات در جایجای داستان چنان مهارتی به خرج میدهد که کمتر کسی ممکن است مطلب «آکواریوم» را بخواند و اشک نریزد. هِمُن برای تعریف یکی از مهمترین تراژدیهای زندگیاش -یعنی مرگ فرزندش- چنان با داستان شما را پیش میبرد که انتهای مطلب فکر میکنید یکی از عزیزان خودتان را ازدستدادهاید.
یادم است در جلسه داستانی دو، سه سال پیش بخشی از همین رمان «مردی از ناکجا» را در حضور دوستانی میخواندم که هرکدام دستی در ادبیات و داستاننویسی دارند. بعدازاین که نوبت بهنقد و بررسی داستان رسید٬ همه متفقالقول میگفتند٬ چیزی که هِمُن را از بسیاری دیگر از نویسندگان همردیفش متمایز میکند٬ همین دقت در جزئینگری است. نانِ داستانسرایی هِمُن هم در همین دقت به جزییات عادی و روزمره زندگی است.
قبل از این کتاب٬ هیچ داستان دیگری از او به فارسی برگردانده شده است؟
غیر از همان داستانی که آقای حقیقت ترجمه کرده٬ شنیدهام داستان دیگری را هم آقای امیر احمدی آریان ترجمه کرده که متأسفانه آن را نخواندهام.
اغلب هِمُن را با ناباکوف مقایسه میکنند. وجه تشابه آنها در چیست؟
درست است که همن پیش از رفتن به آمریکا انگلیسی بلد بوده است٬ اما راه خودش را بهسختی در این زبان پیداکرده و پیش رفته و البته چنان پیش رفته که در سال ۱۹۹۵ یعنی سه سال بعد از ورودش به آمریکا٬ اولین داستانش را به زبان انگلیسی مینویسد. برای نویسندهای که انگلیسیزبان دومش است٬ چنین کاری کارستان است و نکته اینجا است که همن در این کار به چنان تبحری میرسد که واژهدانی و زباندانیاش را٬ در مقام یک نویسنده مهاجر٬ با ناباکوف قیاس میکنند. این دو درواقع٬ دو نویسندهای هستند که از این نظر نهتنها هیچ از نویسندههایی که به زبان مادریشان یعنی انگلیسی مینویسند کم ندارند که چهبسا ناباکوف از آنها هم فراتر رفته است.
به نظر شما٬ چه چیزی در داستانهای الکساندر هِمُن وجود دارد که میتواند مخاطب ایرانی را به خود جذب کند؟
فرهنگ مشترک٬ دین مشترک٬ سابقه تاریخی و سیاسی تا حدی شبیه به هم٬ جنگ و مهاجرت.
با توجه به اینکه هِمُن نویسندهای است که هم داستان کوتاه مینویسد هم رمان٬ شما در کدام قالب او را نویسندهی قویتری میدانید؟ گویا اولین کتابش که در سال ۲۰۰۰ چاپ شده؛ مجموعه داستان بوده است.
من همه داستانهای این نویسنده را نخواندهام٬ اما از او هم مقاله خواندهام٬ هم داستان و هم رمان و تا جایی که خواندهام٬ هِمُن در همه اینها بسیار موفق است.
نکتهی بسیار قابلتوجهی که این کتاب داشت و حتی در پشت جلد به آن اشارهشده است٬ زاویه دید در داستان است. کل داستان زندگی شخصی به نام پرونک است و چند راوی مختلف -که در دورههایی از زندگیاش پرونک با آنها آشنا میشود- آن را تعریف میکنند. آیا هِمُن در همهی داستانهایش اینگونه با راوی بازی میکند؟
چه خوب که این مسئله به چشمتان آمده و به آن اشاره کردید. یکی از قشنگترین بخشهای این روایتها هم برای من نامهای است که «میرزا»٬ دوست قدیمی «یوزف» برایش نوشته و یوزف آن را ترجمه کرده است و صبحت از داغهایی است که جنگ به دل آدمها میگذارد٬ مخصوصاً آن روایت خُرد مربوط به تکتیرانداز. راستش اینکه٬ شیوه روایت «مردی از ناکجا» را من در کارهای دیگری که از نویسنده خواندهام ندیدهام و البته با اطمینان هم نمیتوانم این مسئله را تائید کنم٬ چون همه کتابهای نویسنده را نخواندهام.
آیا کار دیگری در دست ترجمه دارید؟ و آیا باز از این نویسنده ترجمه خواهید کرد؟
کتاب دیگری ترجمه کردهام از یکی دیگر از نویسندههای جوان آمریکای شمالی. این یکی هم داستانی است با راویهای مختلف و بسیار تأثیرگذار٬ با موضوع فقدان و غم از دست دادن و اینکه چه طور میشود با آن کنار آمد. کتاب را قرار است نشر چشمه منتشر کند و در حال حاضر مراحل فنی را میگذراند.
در ضمن٬ برای اولین بار مشغول ترجمه رمانی هستم که ناشر (نشر چشمه) سفارش داده و خوشحالم٬ چون هم نویسنده و هم رمان را دوست دارم. این بار البته به سنت خودم وفادار نبودهام و مشغول ترجمه کتابی هستم که نویسندهاش در ایران شناختهشده است.
تا جایی که میدانم به این زودیها سراغ هِمُن نخواهم رفت. تمام تلاش من در این سالها این بوده که با هر کتاب نویسنده جدیدی به خوانندههای ایرانی معرفی کنم٬ دلم میخواهد سهمی هرچند کوچک در معرفی نویسندههای روز جهان به خوانندههای ایرانی داشته باشم. این کار کمی خطر دارد٬ چون بیشتر این نویسندهها جواناند و معلوم نیست چه قدر در فضای ادبی جهان ماندگار باشند. البته اغلب سراغ نویسندههایی میروم که منتقدان کارشان را پسندیدهاند؛ اما اگر کاری را بخوانم و دوست نداشته باشم٬ حتی اگر منتقدان هم تعریف کرده باشند٬ ترجمهاش نمیکنم.