درتا سواپا فارغالتحصیل رشتهی ایرانشناسی از دانشگاه یوگلانی کراکف لهستان و هماکنون دانشجوی دکتری دانشگاه تهران در رشته تاریخ ایران است. دو سال است در ایران زندگی میکند. همزمان با تحصیل، ترجمهی داستانهای ایرانی به زبان لهستانی را آغاز کرده است. هدف تمام فعالیتهایش از جمله ترجمه، ایجاد وبلاگ مخصوص نقد ادبیات فارسی معاصر و شرکت در همایشهای ایرانشناسی، این است که ایران را به گونهی بهتری به مردم لهستان معرفی کند. به گونهای که واقعا هست نه آنچه از اخبار تلویزیون و سیاهنماییها به مردم جهان نشان داده میشود. گفتوگویی با سواپا دربارهی داستان و عشق به ایران انجام دادهایم که در پی خواهد آمد:
ادبیات ایران را در لهستان بیشتر با کدام کتابها وداستانها میشناسند؟
در سالهای اخیر در لهستان چند کتاب و بیشتر از نویسندگان زن انتشار یافت: دو اثر شهرنوش پارسیپور: «طوبا و معنای شب» و «زنان بدون مردان» که از فارسی برگردانده شدند و دو رمان از پرینوش صنیعی «پدر آن دیگری» و «سهم من» که از ترجمه انگلیسی این کتابها برگردانده شدهاند و متاسفانه این روند روی کیفیت ترجمه اثر گذشته و البته دارای اشتباهات مفهومی هم هستند که بیتردید به دلیل کم آشنایی مترجان با فرهنگ ایران به وجود آمده است. اگرچه تعداد کتابهایی که از فارسی به لهستانی ترجمه میشوند تقریبا ناچیز است، تعداد کتابهایی که خواننده لهستانی را با تاریخ و جامعه آشنا کنند نسبتا زیاد است، به اضافه کتابهای تخصصی که اساتید ایرانشناسی کراکف و وروش تالیف کردهاند و حاوی اطلاعات فوقالعادهای هستند اما در سراسر جهان خواننده معمولی کمتر سراغ کتابهای تخصصی را میگیرد. شاید ترجمه تعداد بیشتری از رمان و داستان و نمایشنامه معاصر ایران به نوعی پل ارتباطی باشد که این فاصله را کمتر کند. امیدوارم. ولی وقت میخواهد و همکاری چند و چندین نفر.
تا کنون چه کتابهایی را به زبان لهستانی برگرداندهاید؟
تازه ترجمه «خواب زمستانی» گلی ترقی را به پایان رساندهام. این کتاب به همت انتشارات شمع و مه با همکاری یک ناشر لهستانی به زودی چاپ و در جشنواره بینالمللی ادبی «کنراد» که حدود یک ماه دیگر در کراکف لهستان برگزار میشود، رونمایی میشود. کراکف به هنگام این جشنواره افتخار پذیرایی دو نویسنده ایرانی را خواهد داشت: گلی ترقی و محمود حسینیزاد که مجموعه داستان ایشان نیز به زودی در لهستان منتشر میگردد. اما قبل از اینکه به ترجمه کتاب روی بیاورم تعدادی از داستانهای ایرانی را در نشریات لهستانی (و بیشتر مجازی) منتشر کردهام، از جمله داستانهایی از آتوسا افشیننوید، شیوا مقانلو، بلقیس سلیمانی، بهروژ ئاکرهیی، علی اشرف درویشیان، فریاد شیری، منصور یاقوتی، پیمان اسماعیلی و ...
با مجلات ایرانی نیز همکاری داشتهاید مختصری از نحوهی همکاریتان بگویید.
بله، اما نه زیاد. حدود سه چهار سال پیش در سایت انسانشناسی و فرهنگ دو مقاله چاپ کردهام: یکی در خصوص رابطه زن با مرگ و زندگی در اولین مجموعه گلی ترقی «من هم چه گوارا هستم» و دومی تحلیل تصویر زن در دو مجموعه داستان «مثل همه عصرها» زویا پیرزاد و «حتی وقتی میخندیم» فریبا وفی. این اواخر در شماره ۱۶۰ مجله «کتاب هفته خبر» برخی از اشعار شاعران معاصر لهستان: آنا شویر (اشویرشچینسکا) و تادووش روژه ویچ که به فارسی برگرداندهام، منتشر شد. اگر فرصتی دست دهد قصد دارم گاهی اوقات داستانی از نویسندگان لهستانی را برگردانم و در مجلات ادبی فرهنگی ایران منتشر کنم.
کتابهایی که برای ترجمه انتخاب میکنید باید چه ویژگیهایی داشته باشند؟
در وهله اول چیزی که در انتخابم برای ترجمه در نظر دارم این است که ادبیات ایران در لهستان بسیار کم شناختهشده است. از این رو قصد دارم خواننده لهستانی را با داستانهای مختلف از نویسندگان گوناگون آشنا کنم. دلم میخواهد هم خرده فرهنگها و آداب و رسوم ایران که برای خودش یک دنیاست را به لهستانیها معرفی کنم، چیزهایی که برای یک لهستانی متفاوت است. از طرفی، هدف دارم از طریق ترجمه به خواننده کشور زادگاهم برسانم که مسایل ایران از دغدغههای لهستان خیلی دور نیست: دنیای همهمان کوچکشده، بسیاری از مشکلات انسان معاصر شبیه هم است و یک ایرانی و یک لهستانی به همان چیزها میخندند و از همان چیزها رنج میبرند. دوست دارم این احساس شباهت به وجود میآید، زیرا تشخیص شباهت، صمیمیت به دنبال دارد و صمیمت در درک کردن خیلی موثر است. خودم فکر میکنم که این درک متقابل ایران و لهستان برای هر دو کشور میتواند بسیار مفید و سازنده باشد.
شما دو سال است که در ایران زندگی میکنید. یعنی ایران را دیگر خارج از کتابهایی که خواندهاید و اخباری که تلویزیون میگوید میشناسید و مردم اینجا را از نزدیک دیدهاید، از نظر شما فرهنگ ایران و لهستان چه تشابههایی و تضادهایی با هم دارند؟
بررسی شباهتها و تضادها بین این دو فرهنگ این قدر گسترده است که پژوهش جدا میخواهد و از این مصاحبه خارج است. نمیتوانم در این مورد کلی گفت و خودم نیز به شخصه از کلیگویی پرهیز میکنم، ولی شباهتها را بیشتر در یک سری نکات مشترک در تاریخ ایران و لهستان میبینم: اشغال هر دو کشور توسط نیروهای بیگانه در ادوار مختلف یا مثلا سقوط شاه محمدرضا پهلوی در ایران و رویدادهایی پیرامون جنبش اتحادیههمبستگی سولیدارنوشچ (Solidarność) در لهستان... بحث گستردهای است.
دوست دارید مردم ایران را با کدام نویسندگان لهستانی بیشتر آشنا شوند؟ و دلیل انتخابتان چیست؟
علاوه بر ترجمه کارهای بیشتری از اسلاومیر مروژک و تادوشو روژه ویچ؛ اولی بیشتر به علت نمایشنامهها و دومی به دلیل اشعارش در ایران شناخته شدهاند، دوست دارم ایرانیان با داستان کوتاه هر دو نامبرده آشنا شوند. داستانهای مروژک از طنز خاص (طنزسیاه، گروتسک) برخوردارند که مانند آثار نمایش وی مفهومهای زیادی پشت آن نهفته است و موضوعاتی که نویسنده در کارهای خود به آن میپردازد فقط مخصوص لهستان نیست، مخصوص مسایل سراسر جهاناند. داستانهای روژهویچ بیشتر رویدادهای جنگ جهانی دوم را که نویسنده در دوره جوانی تجربه کرده، به تصویر میکشد، نثر آنها زیبا و زبان تلخ است. یک نویسنده دیگر نیز هست: ولاویسلاو میشلیفکسی Władysław Myśliwski. نویسندهای که از فضای روستایی لهستان برخاسته در صفحات کتابهای خود با نثری بینهایت زیبا، لابهلای زندگی و طبعیت دنبال حقیقتهایی در باره سرنوشت انسان میگردد. شایان ذکر است که این نویسنده برنده دو جایزه معتبر لهستان است (Nike) و به آثار وی به بسیاری از زبانهای زنده ترجمه شده است (از جمله انگلیسی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، فرانسوی، ترکی، رومانی، بلغاری، گرجی و ...).
و البته چون خودم هم به فارسی شعر میگویم، دوست دارم که اگر فرصتی باشد خواننده ایرانی نیز با نوشتههای من آشنا شود. حدود سی چهل شعر دارم و شاید دلم بخواهد چاپشان کنم.
طی گفتگوی مختصری که داشتیم گفتید برای اینکه بتوانید چیزی را درک کنید و درحقیقت در موردش پژوهش و تحقیقی انجام دهید خودتان را دل آن ماجرا و مکان میاندازید و همین شده است که اکنون در ایران هستید. کمی در این مورد توضیح میدهید.
من عاشق ایرانم و عشق یعنی این که خود را در دل ماجرا پرت کنی. با فاصله نگه داشتن عشق چهره واقعی و شگفتزده خود را نشان نمیدهد. فقط با رفتن توی دل ماجرا آدم به خودش شانس میدهد که بیشتر و بیشتر عشق خود را درک کند چون به آن نزدیک است و بدون نزدیک شدن درکی نیز وجود ندارد. برداشتن فواصل یعنی فراموش کردن که دیدگاه «من» دیدگاه درستی است. گاهی با عادتی مواجه میشویم که برای ما ناآشناست و بلافاصله آن را «عجیب» مینامیم، و تنها دلیل عجیب دانستنش این است که برای ما ناآشناست، که فکر میکنیم ـ همه ما و به نظر میآید به طور ناخودآگاه ـ که عادتها که باهاشون سالها زندگی میکنیم؛ عادتهای درستی هستند. در حالی که اگر طرف آن چیزهایی بودیم که به نظرمون «عجیب» میرسد، چیزهایی که برای ما آشناست را عجیب مینامیدیم. من ـ هم در زندگی و هم در پژوهشهایم در باره ایران ـ سعی میکنم فاصله بگیرم از این دیدگاه که چیزی که بهش عادت کردهام درست است و سایر چیزها عجیب. آن وقت حتی اگر دوباره سراغ چیزی که بهش عادت کردهام بروم؛ انتخاب است و فرق میکند. این زاویه دید به من خیلی کمک کرده که ایران را بیشتر درک کنم. خودم را بعضی اوقات جایی کودکی گذاشتهام که تازه دنیا را کشف میکند و اینجا نیز در برابر خیلی چیزها شگفتزده شدهام. البته باید بگویم که در تجربه زیستی من در ایران تا به حال چیزی پیدا نکردهام که اسمش را بگذرام «عجیب». ولی این کلمه را برای مثال لازم داشتم.
گفته بودید اگر بخواهید از بین رمانهای خانم پیرزاد یکی را انتخاب کنید و به لهستانی برگردانید «چراغ ها را من خاموش نمیکنم» که با اقبال بیشتری بین مخاطب ایرانی مواجه شده است، انتخاب نمیکنید و در مقابل «عادت میکنیم» را انتخاب میکنید. چرا؟
اجازه بدهید مختصر بگویم: کتابی مانند «عادت میکنیم» هنوز در لهستان منتشر نشده که خواننده لهستانی را با سه تا نسل زن ایرانی (سه تا نسل یعنی سه تا دیدگاه مختلف و سه تا تجربه متفاوت)، در حالی که کتابهایی چون «چراغها را من خاموش میکنم» که بیشتر حول محور زندگی یک زن خانهدار ایرانی میگردد هست (به کتابهایی اشاره میکنم که از زبان انگلیسی و به قلم نویسندگان ایرانی مقیم آمریکا یا سایر کشورهای غربی نگاشته شدهاند). از خانهداری البته انتقادی ندارم، ولی اگر قرار بود بین این دو کتاب یکی را برای ترجمه بردارم، «عادت میکنیم» را انتخاب میکردم، چون شاید میتوانست چیزی جدیدتر نشان دهد.