پارس مدیا نیوز: به مناسبت در گذشت پروفسور سیدمحمد اجملبنعبدالرزاق مترجم مالزیایی کتاب «مثنوی معنوی» گفتگویی قدیمی خانم دکتر نفیسه مطلق را که توسط ماهنامه مونوریل منتشر گردیده بود را بازنشر میکنیم. امید آن که روحش قرین رحمت الهی قرار گیرد.
با وارد شدن به اتاق پروفسور اجمل و دیدن تعداد زیادی بادکنک رنگی روی زمین، مبل مخصوص ماساژ و قفسههای کتابخانه که علاوه بر کتاب پر بود از بستههای ماکارانی، آرد، حبوبات و غیره با خودم گفتم این گفتوگو یکی از جالبترینها خواهد بود. در واقع ترجیح دادم ابتدا به جای رفتن سر اصل مطلب کمی با موقعیت دور از انتظاری که در آن قرار گرفته بودم آشنا شوم. با احتیاط از بین بادکنکها خودم را به یک صندلی رساندم...
پروفسور اینجا اتاق کار شماست؟
بله من بیشتر زمان روز را در این دخمه میگذرانم که به خاطر پنجرههای کوچکش گاهی زمان را گم میکنم. ببخشید اگر این بادکنکها اینجا را شلوغ کردهاند. البته دانشجوها میآیند و هر بار چندتایی را با خود میبرند. فقط همینها مانده که دیگر بادشان هم خالی شده است.
هنوز هم قشنگ هستند. چرا تصمیم گرفتید که اتاق کارتان را با بادکنکهای رنگی تزیین کنید؟
این فکر درست زمانی که ترجمهی مثنوی تمام شد به ذهنم رسید. احساس میکردم انرژی مهارنشدنی تمام وجودم را فراگرفته و بعد شروع کردم به بادکردن این بادکنکها؛ منظرهی بسیار زیبایی شده بود. آن روز، روز بزرگی بود و من به یکی از ارزشمندترین هدفهای زندگیام رسیده بودم و خوشحالی وصفناشدنی داشتم.
چه زمانی تصمیم به ترجمه این کتاب گرفتید و چرا؟
همیشه در جواب این «چرا» یاد یکی از دوستان ادیب ایرانیام میافتم که با شنیدن تصمیم من برای ترجمه مثنوی گفت: «این شما نیستی که کتاب مثنوی را انتخاب کردهای؛ مولاناست که شما را برای ترجمه اشعارش برگزیده است.» راستش من هم دوست دارم که اینطور فکر کنم؛ فکر کنم که مولانا من را برای ترجمهی این کتاب انتخاب کرده است. در واقع در اولین روز ماه رمضان سال گذشته من عزم خود را برای این کار جزم کردم و به پسر بزرگم گفتم که امسال به عنوان عبادت ماه رمضان ترجمهی این کتاب بینظیر را آغاز میکنم.
یکی دیگر از اساتید ایرانی با شنیدن این خبر به من گفت که ترجمهی این کتاب ۱۰ سال از وقت تو را خواهد گرفت و من به او گفتم که در ۱۰ ماه این کار را تمام خواهم کرد. آخرین جملات کتاب با روزی ۶ تا ۱۴ ساعت کار بیوقفه بعد از ۹ ماه و ۲۳ روز نوشته شد. گاهی تنها برای خوردن وعدههای غذا و خواندن نماز چشم از کتاب برمیداشتم و دوباره مشغول میشدم. البته من آدمی هستم که خودم را بیش از حد در کار غرق میکنم اما در مورد مثنوی انرژی وصفناشدنی من را به ادامه کار وا میداشت. گاهی دستهایم میلرزید و قادر به ادامهی نوشتن نبودم. یکی از اتفاقهای جالب همین قلم به دستگرفتن من بود چرا که من از سالها پیش همه چیز را تایپ میکنم، حتا هنگام سرودن شعر نیز از کامپیوتر استفاده میکنم اما نمیدانم چرا با ترجمهی این اثر بر روی کاغذ احساس راحتی بیشتری میکردم.
پروفسور بلند میشود و بیش از بیست رواننویس یکشکل و خالی از جوهر که با آنها کار ترجمه را انجام داده است به من نشان میدهد. ترجمهها نیز در پوشههای قطوری روی هم قرار گرفتهاند. وقتی یکی از پوشهها را باز میکند احساسی از جنس قدردانی و افتخار به او تمام وجودم را پر میکند. دستخط خوش و منظم پروفسور اجمل گواه عشق و ارادت به شاعری بود از سرزمین من. شاعری که سالهاست از محدودهی مرزهای جغرافیایی ایران گذشته است و مریدان بسیار دارد. هوادارانی که گاهی بیشتر از مسئولین کشور من برای او ارزش قائلاند و دوستش دارند.
تجربهی منحصر به فردیست و پشتکار شما ستودنی
بله، حقیقتن تجربه منحصر به فردی بود. تجربهای که من آن را مذهبی - عرفانی حس کردم. من در این مدت در حد سرماخوردگی هم بیمار نشدم و با توجه به شرایط مزاجیام این اتفاق را از جمله نشانههای آن تجربهی مذهبی - عرفانیام میدانم. گاهی در حین ترجمه از زیبایی و عمق افکار مولانا شگفتزده میشدم. گویی تیری از کمان کلامش در قلبم فرو میرفت. بدون شک ترجمهی این کتاب تأثیر زیادی در روحیه و «طریقت» زندگی من گذاشته است. بهتر است بگویم دید من را به زندگی و محیط اطرافم بسیار شخصی و فردی کرده. گاهی از انسان و عملکرد او در دنیا ناامید میشوم به شکلی که احساس میکنم بهترین دوستانم را فقط میتوانم در میان همین شعرا و عرفای درگذشته پیدا کنم. کسی که حرفی برای گفتن دارد. آنها انسانهای بهتری بودند و همینطور مسلمانهای بهتری.
آیا شما معتقدید «شمستبریزی» یک فرد حقیقیست؟ و اینکه آیا به نظر شما مولانا یک شاعر است یا یک فیلسوف؟
هر چند هستند افرادی که معتقدند شمستبریزی شخصیت واقعی نبوده اما من از آن گروهی هستم که به حقیقی بودن شمس معتقدم. به نظر من در زندگیِ آدمهایی که به دنبال حقیقت هستند «شمس» هایی به عنوان راهنما و معلم بر سر راه قرار میگیرند. این افراد غالبن حق صحبتکردن راجع به «شمس» ها را ندارند منتها مولانا اجازه داشت که از شمس سخن بگوید و البته افراد دیگری چون حسامالدین و صلاحالدین نیز راهنمای مولانا بودند.
در جواب سؤال دوم باید بگویم به نظر من، مولانا از نظر من هم شاعر بود و هم فیلسوف و درست همین خصوصیت، او را چنین بلندمرتبه و متفاوت کرده است. فردی که مراتب دانش مذهبی را به کمال میداند و در عین حال نظریهپرداز عارفانه نیز هست. او فیلسوفی به تمام معناست که شیوه و نگاه خاص خودش را به حیات و پدیدههای طبیعی دارد. هیچکس در دنیا با مولانا قابل مقایسه نیست.
در ترجمهی این اثر از انگلیسی به مالایی چه مشکلاتی وجود داشت؟ آیا از متن فارسی هم استفاده کردید؟
من زبان فارسی نمیدانم و در ترجمهی مالایی این کتاب از ترجمهی انگلیسی «نیکسون» استفاده کردم. از ویژگیهای بارز کار من در این کتاب حداکثر استفاده از ادبیات مالاییست. در عین حال در تمام کتاب هیچ لغت انگلیسی به چشم نمیخورد. در آخرین مرحلهی ویرایش، از نسخهی فارسی - انگلیسی نیز بهره بردهام و لغاتی را که در متن فارسی به گوشم آشناتر میآمد جایگزین کردم تا هرچه بیشتر به متن اصلی نزدیک شوم. بعضی لغات فارسی به علت وامگرفتن از زبان عربی در ادبیات مالایی نیز وجود داشته که از خاطرهها رفته است. من سعی کردهام این لغات را دوباره زنده کنم.
بنابراین تصور میکنم این کتاب بعدها میتواند از کتابهای مرجع ادبیات مالایی محسوب شود.
درست است. کلمههای زیادی نیز از ریشهی زبان جاوی و سانسکریت در ادبیات مالایی وجود دارد که من از آنها نیز تا حد امکان بهره بردم. در عینحال ۵ کلمهی فارسی جدید را نیز به مخاطبانم معرفی کردهام. این کلمهها بیشتر شامل آلات موسیقی هستند که امروزه مردم مالزی معادل انگلیسی آن را به کار میبرند.
امروزه مالاییها از کلمات انگلیسی زیادی در گفتوگوهای روزمره استفاده میکنند. باید بگویم که پیش از این تصور نمیکردم که ادبیات مالایی ظرفیت ترجمه اثری مانند مثنوی را داشته باشد. توضیح و تشریح آثار مولانا گاهی به زبان فارسی نیز دشوار است و بعضی کلمات نیازمند توضیحات مفصل. کنجکاوم بدانم مثلن شما چه کلمهای را معادل لغات «ساقی»، «دُردی کَش»، «پیر خرابات» و یا «می صبوح» برگزیدهاید؟
این تصوریست که خیلیها راجع به زبان مالایی دارند. متاسفانه رسانهها به خصوص تلویزیون ضربه مهلکی به زبان ما زده است. زبان مالایی بسیار شیرین، آهنگین و شعرگونه است. اتفاقن مفاهیم عرفانی، صوفیگری و شاعرانه به ساختار این زبان بسیار نزدیک است. البته من در ترجمه مثنوی ضرباهنگ ابیات را رعایت نکردهام. این کتاب به پیروی از ترجمه انگلیسی نیکسون بیشتر به ترجمهی مفهومی ابیات پرداخته است. به همین دلیل برای مثال لغت «شرابفروش» معادل «ساقی» ترجمه شده است و بعضی لغات نیز با علامت در زیرنویس کتاب توضیح و تفسیر میشوند.
از جامعه مالزی صحبت کردید. تا چه حد مردم کشورتان را آمادهی شنیدن اشعار و تفکرات مولانا میدانید؟ آیا تصور میکنید مردم امروز مالزی با این شاعر کهن ارتباط برقرار میکنند؟
البته این کتاب مخاطبانی پیدا خواهد کرد. از یاد نبریم که کتاب مثنوی هنوز جزء پرفروشترین کتابهای بازار کتاب آمریکاست. چرا که کلام و تفکر او هنوز زنده و پویاست. اتفاقن مولانا بیش از هر شاعر همدورهی خود برای زندگی مدرن امروزی سخن دارد. برای مثال، امروزه بسیاری از علمای دینی از صحبت کردن راجع به مسائل جنسی و یا همجنسگرایان پرهیز میکنند. در حالیکه مولانا با جسارت و بیپروایی خاص کلامش در این حوزه وارد میشود و در نهایت به تو گوشزد میکند که به عمق حرفهایش توجه کنی و در سطح قضایا متوقف نشوی. در عین حال، من تصور میکنم حتا جامعهی جوان مالزی روحیه مذهبی دارند و به همین دلیل کلام عرفانی و اخلاقی مولانا به دل آنها خواهد نشست. امیدوارم با توجه به علاقه مردم کشورم به موسیقی روزی بتوانم اشعار مولانا را با همان آهنگ و وزن به زبان مالایی ترجمه کنم.
یعنی با ساختار مثنوی که کلمات آخر هر بیت همقافیه باشند؟
بله. من پیش از این تلاش بسیار زیادی برای ترجمه دو بیتیهای خیام کردهام. تاکنون بیش از ۱۸ بیت را به نظم درآوردهام. این اثر با کمک ترجمهی بیهمتای «فیتز جرالد» انجام شده. همانطور که میدانید ترجمه فیتزجرالد همچنان دومین ترجمهی برتر دنیا محسوب میشود. به نظم درآوردن این اشعار کار بسیار مشکلیست و مفاهیم پیچیدهی هر دوبیتی نیز کار را سختتر میکند. بارها و بارها آن را ویرایش کردهام اما هنوز از نتیجهی کار راضی نیستم. امیدوارم بعد از چاپ کتاب مثنوی کار ترجمه و چاپ اشعار خیام را نیز به پایان ببرم.
آیا تصمیمی برای یادگیری زبان فارسی ندارید و اینکه تا به حال به ایران سفر کردهاید؟
امیدوارم در آینده چنین شانسی داشته باشم. پدر من به ۸ زبان دنیا مسلط بود. او میتوانست بسیار روان به زبان سانسکریت صحبت کند و درست سه روز پیش از مرگش تحصیل زبان فارسی را آغاز کرده بود. پدرم تشنهی دانش و آموختن بود و کودکانش را بسیار زود با کتاب و علمآموزی به روش خودش - یعنی یادگیری دقیق و جامع - آشنا کرد. امیدوارم با ترجمهی این کتاب دین خود را به او ادا کرده باشم و خداوند نیز این تلاش من را به عنوان توشهی آخرت بپذیرد. در مورد ایران هم برنامههایی دارم که امیدوارم بعد از چاپ کتاب طی یک سفر از ایران و بعد از آن البته شهر قونیه در ترکیه دیدن کنم.
***
هنگام خداحافظی به راحتی قبول کرد که در کنار بادکنکهایش عکس بگیرد و در نگاه متعجب من به انواع بستههای خوراکی توضیح داد که اینها را به شاگردان تهیدستش هدیه میکند. گفتگو با پروفسور اجمل جذاب و حرفهایش شنیدنی بود. انگلیسی را سلیس و شمرده صحبت میکند و این به جذابیت گفتوگو میافزود. شخصیت او یادآور اندیشمندان و محققان واقعیست؛ افرادی با پشتکار که به دور از هیاهوی بازار و سودای سود و زیان، خود را وقف اهدافشان میکنند.