شرق: «ویلیام فاکنر» و «ولادیمیر ناباکف»
دو کتابی است که با ترجمه فرزانه قوجلو در نشر نگاه منتشر شده است. کتاب «ویلیام
فاکنر» شامل سالشمار زندگی و آثار این نویسنده بزرگ آمریکایی و دو مقاله از توماس
اینگ و اورسلا برام درباره اوست. فاکنر نویسندهای است که در آثارش جنوب آمریکا را
به حد یک جهان وسعت داده است. بسیاری از داستانهای او در سرزمینی خیالی به نام یوکناپاتوفا
اتفاق میافتد. سرزمینی در جنوب آمریکا که فاکنر گاه تاریخ جهان را در آن فشرده میکند.
آثار او هم نمود آمریکای روزگار او هستند و هم عرصهای برای رویارویی تراژیک آدمهایی
که نمونههاشان را در همه جهان و در تمامی اعصار میتوان یافت. او در خلال آثارش
تصویری از آمریکای در حال دگرگونی را نیز به دست میدهد. دگرگونیای که از خلال آن
بسیاری از ارزشهای قدیمی نیز دستخوش زوال میشوند و فاکنر از این زوال روایتهایی
تلخ و تکاندهنده میآفریند، گرچه او نویسندهای است که گوشهچشمی هم به آدمهایی
دارد که نمیخواهند ارزشهای تازه را بپذیرند و پای ارزشهای قدیم انسانی میایستند
و مقاومت میکنند، مثل قهرمان داستان «پیرمرد» که به قیمت تابآوردن سیلی بنیانکن،
سرِ قولش میایستد. او در خطابه نوبل خود هم از چیرگی انسان سخن گفته است. با این
حال او زوال را میبیند و چشم بر آن نمیبندد. زوال خانوادههایی که در معرض جهان
جدید قرار گرفتهاند. کشاورزان، اربابان زمیندار و سیاهان در بسیاری از آثار فاکنر
حضور پررنگ دارند.
فاکنر همچنین نویسندهای صاحبسبک است. نویسندهای که
بعضی آثارش بسیار پیچیدهاند و برای درکشان باید وقت گذاشت و به تعبیر خود فاکنر،
عرقریزان روح را تجربه کرد. او را با جیمز جویس هم قیاس کردهاند، اگرچه توماس
اینگ در مقالهای که در کتاب «ویلیام فاکنر» ترجمه و چاپ شده این شباهت را تنها شباهتی
ظاهری میداند و مینویسد: «جیمز جویس را معمولاً در هنر داستاننویسی با فاکنر
قیاس میکنند؛ اما این دو نویسنده عملاً فقط تشابهاتی ظاهری دارند: استفاده از
تجربهی بومی و منطقهای بهعنوان مضمون، ساختار تجربی و غیرمتعارف رمانهای آن دو
و بازی با واژهها ورای معنای سنتیشان.»
اینگ آنگاه درباره سبک فاکنر مینویسد: «فاکنر به طریقی
نوشت که انگار هیچ کس پیش از او در ادبیات انگلیسی قلم نزده بود، انگار پیش از
آنکه او دست به قلم ببرد سنت و تجربهی ادبی شکل نگرفته بود. او این سنت را از نو آفرید
و رمانها را رها ساخت تا به واسطهی سیلاب نیرومند، متلاطم ومقاومتناپذیر زبان
بتواند بهتر از گذشته در خدمت قرن بیستم قرار گیرد، زبانی که راه خود را از میان
زمان و مکان و تجربه گشود تا داستانِ انسان مدرن را بگوید به نحوی که در عین
تراژدی، خندهدار هم باشد. فاکنر به شیوهی خود نوشت خواه جیمز جویس، ویرجینیا
وولف، جوزف کنراد و دیگران وجود داشتند یا نداشتند.»
مقاله بعدی کتاب، «ویلیام فاکنر و رنسانس جنوب» نام
دارد. اورسلا برام در این مقاله به تاریخ جنوب آمریکا و عناصر تاریخی و اجتماعی و
روانشناختی و جغرافیایی شکلدهنده به ادبیات جنوب پرداخته و اگرچه ویلیام فاکنر
موضوع اصلی این مقاله است اما برام در مقالهاش به دیگر نویسندگان جنوبی آمریکا نیز
گریز زده است.
کتاب «ولادیمیر ناباکف» نیز همچون کتاب «ویلیام فاکنر»
با سالشماری از زندگی و آثار ناباکف آغاز میشود و بعد از آن مطلبی مفصل را میخوانیم
از جین گریسون، درباره زندگی و آثارناباکف. ولادیمیر ناباکف نویسندهای بود که از
روسیه به اروپا و بعد از آن به آمریکا مهاجرت کرد. او نویسندهای است که در آثارش
برای سبک و ساختمان داستان اهمیتی وسواسگونه قائل است، از تحلیل اثر ادبی براساس
قواعدی بیرون از خود متن تن میزند و معتقد است اثر ادبی تصویری از زندگی نیست و
حیاتی مستقل دارد و باید آن را از منظر همین حیات مستقل دید و ارزیابی کرد. تحلیلهای
او از آثار ادبی کلاسیک، نه فقط برای آنها که خود داستان مینویسند که برای
مخاطبان ادبیات نیز نکتههای بدیعی دارد و به مخاطب میآموزد که اثر ادبی را چگونه
بخواند و حین خواندن ادبیات به چه چیزهایی دقت کند. آنچه در ادامه میخوانید
قسمتی است از مقاله جین گریسون درباره ناباکف که در کتاب «ولادیمیر ناباکف» چاپ
شده است: «آثار روسی ناباکف مبتنی بر فرهنگ گستردهی اروپایی بود؛ او بیش از آنکه تحت
سیطرهی سنت ادبی روسیهی اسلاو باشد، زیر نفوذ سنت غربی بود؛ با این همه همیشه با
آگاهی از سنت روسی مینوشت و همواره مصرانه در برابر هر نوع خدشه بر اصالت زبان
روسیاش مقاومت میورزید. در امریکا بهعنوان نویسندهی انگلیسیزبان تمام این
عوامل بازدارنده را کنار گذاشت. از این پس به تداخل زبانی و فرهنگی به مثابهی
عنصری مثبت و مفید تمایز بخشید. تمام رمانهای انگلیسی او بسیار غنیاند،
کشتزارهایی پربار و مملو از مفاهیم ضمنی میانفرهنگی و کنایات چندزبانی. آتش رنگباخته
را در نظر بگیرید که تبعیدهشدهای از سرزمین کهن زِمبلا شعر استاد امریکایی
ادبیات انگلیس را تفسیر میکند؛ یا آدا، با دو سرزمین خیالی ترا و آنتیترا و درهمآمیختگی
جغرافیایی و تاریخی دنیای نو و کهن. او با بهرهگیری از غنا و انعطافپذیری زبان
انگلیسی از این زبان لذت فراوان میبرد، و میکوشد با ایجاد اندکی دگرگونی آن را
برای مخاطب بیگانه سازگار نماید. سبک درخشان او تا اندازهای به این دیدگاه بیگانه
مدیون است و در حالی که برای بهبود قابلیتهای خود و زدودن نواقص میکوشید، هرگز
قصد نداشت از نحوهی بیانِ حاکم بر ادبیات معاصر انگلیسی - امریکایی اقتباس کند،
بلکه همواره در صدد بود تا زبانی از آن خود داشته باشد و آن را به زبانی عجیب بدل
سازد. او صداهایی را میشنود و معناهای بالقوهای را میفهمد که اهل زبان که بهواسطهی
آشنایی ادراکش کاهش یافته است، بهسادگی از آنها چشمپوشی میکند و برای ناباکف
آسان است که به استفادهی ظریف از ترکیببندی زبان روسی روی آورد و پیشوندها و پسوندها
را به شیوهای خلاقانه به کار گیرد.» هر دو کتاب «ویلیام فاکنر» و «ولادیمیر ناباکف»
با تصویرهایی از خود این نویسندگان، وسایلشان و لحظههایی از زندگیشان همراه است.