کد مطلب: ۱۱۱۳۳
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶

انسان نباشد نه حقیقت معنی دارد نه خطا

کبوتر ارشدی

اعتماد: پرویز ضیاءشهابی، پژوهشگر فلسفه، مترجم و مدرس و از مترجمان برجسته آثار هایدگر به شمار می‌آید، در بین آثار ایشان، «سرآغاز کار هنری» را برگزیده‌ایم، در این اثر نسبت حقیقت و امر هنری از جمله بحث‌هایی است که پی گرفته می‌شود. هایدگر در رویارویی با هنر از اصطلاحی با عنوان «هنر بزرگ» استفاده می‌کند. در گفت‌وگو با دکتر ضیاء شهابی، حقیقت و نسبت آن با ابژه متفکر، سنجه هنر بزرگ، حقیقت واقعاً حقیقی و مقولاتی دیگر پی گرفته شده است. متون هایدگر مانند فلاسفه دیگر دشوار- فهمی خاص خود را دارد، تعدیل و شفاف‌سازی این دشواری در مرور، بازخوانی و بحث‌های مستمر امکان‌پذیر است. امروز یکی از مهم‌ترین بحث‌ها نسبت فلسفه با بحران «بازگشایی حقیقت» و تعریف «وجود» است که نیاز به واکاوی‌های دقیق‌تری دارد با همه اینکه می‌دانیم: «مفاهیم و مقولاتی همچون «حقیقت» و «وجود» تعریف‌بردار نیست.

 

در این گفت‌وگو ابتدا لازم است دقیق‌تر بدانیم حقیقت از نظر هایدگر چگونه تعریف می‌شود؟ چرا که هایدگر در بحث هنر به صراحت از کشف حقیقت و بازنمایی آن سخن می‌گوید.

اگر از تعریف مرادمان این باشد که جنس و فصل قریب مفهومی را به دست بدهیم (آنچه در منطق به آن حد تام گویند) باید بگوییم مفاهیم و مقولاتی همچون «حقیقت» و «وجود» تعریف‌بردار نیست. تعریفِ «موجود/ آنچه هست «راهی به دهی است اما فرق کردنِ وجود/ هستی از موجود/ هست و در میان آوردن پرسش از حقیقت وجود الزام می‌آورد که پدیدارشناسانه نگاه را از موجود برداریم و به وجود برافکنیم.» «کشف حقیقت و بازنمایی آن» یا پدیدار ساختنِ حقیقت به شیوه هایدگر با ارائه تعریفی از حقیقت چنان که میان اهلِ فن متداول است تفاوت دارد. لفظِ «حقیقت» در عرفِ هایدگر معنایی دارد به زعمِ خود وی اصیل‌تر از آنچه به عنوان ِ صدق / درستی گزاره بینِ فیلسوفان معهود و متداول شده است.

منظورتان بین فیلسوفان مدرن است؟

مدرن و غیر مدرن. در کتاب اصلی هایدگر که کتاب «وجود و زمان» است در پاراگراف چهل و چهارم بحث رفته است که حقیقت را معمولاً عبارت می‌دانند از مطابقت فکر با واقع و اصل این مطلب را نسبت می‌دهند به ارسطو و این مطلب در ارسطو به این صورت آمده که احوال جان یا نفس (معقولات / وجودهای ذهنی) ماننده چیزهاست. بحث درباره حقیقت سخت است و سنگین. هایدگر علاوه بر مطالبی که در کتاب وجود و زمان گفته، در رساله‌ای به نام از ذات حقیقت هم آورده که چون از ذات حقیقت سخن می‌رود مراد نه حقیقت یک گزاره علمی یا حقیقت یک ایمان دینی یا عمل سیاسی یا... بلکه در ورای همه این انحای تحقق حقیقت، مراد آن است که باعث می‌شود هر حقیقتی، حقیقت باشد. اینجا ممکن است کسی بگوید به این ترتیب ما سیر می‌کنیم در مفهومی بسیار کلی و چون کلی است دور است از مسائل حقیقی یا واقعی که انسان با آن مواجه است. اما این ایراد را کسی که با دید سطحی بنگرد وارد می‌آورد - کسی که بینای آن چه در تفکر مطرح می‌شود نیست! اینکه پرداختن به مطلب بسیار عام و کلی ممکن است انسان را دور کند از امور ملموس درخور تأمل است اما عرف عام و بینش و نگرش سطحی و معمولی در مورد حقیقتی که برای متفکران مطرح می‌شود حکمش مسلم نیست که اعتبار داشته باشد به این ترتیب حقیقت می‌گوییم و نه امر حقیقی. قبل از هایدگر هگل در پدیدارشناسی روح گفته است که حقیقت کل است یعنی امر حقیقی امر کلی است یعنی نه حقیقت یک قضیه یا گزاره منطقی یا علمی چون معمولاً مرادشان از حقیقت درستی یک گزاره است. گزاره گفتاری است که صدق و کذب را احتمال می‌کند، یعنی تاب صادق بودن یا کاذب بودن دارد. این را در زبان انگلیسی می‌گویند truth و جمله‌ای را که بیان اینچنین حقیقتی باشد می‌گویند جمله‌ای حقیقی. بیشتر می‌گویند جمله‌ای است «درست یا صادق» مقابل «نادرست یا کاذب». اما هایدگر معنی عمیق‌تری به زعم خودش از حقیقت در نظر دارد. معنایی که این حقیقت شایع و معمول فرع بر آن است یا برآمده از آن است وبدین حقیقت یونانیان می‌گفته‌اند «آلتیا». «آلتیا» (aletheia) را هایدگر به «Unverborgenheit» و این را مترجمان هایدگر به زبان انگلیسی به (unconcealdness) ترجمه کرده‌اند و به فارسی به آن «ناپوشیدگی» گویند. یونانیان گمان می‌کردند چیزها تا از آنها سخن نگوییم بر ما پوشیده است و گفتاری که حقیقتاً گفتار باشد چیزها را از ابهام بیرون می‌آورد و از آنها کشف حجاب می‌کند و پوشش از روی چیزها برمی‌دارد و این کار عبارت است از تفکر. به این ترتیب «اله تس» یعنی ناپوشیده مقابل قرار می‌گیرد با «پسویدوس» در یونانی، به معنای پوشیده که کذب و دروغ هم معنا می‌دهد. در نظر هایدگر حقیقت یعنی برداشتن حجاب و پوشش از روی چیزها و این معمولاً در گفتن اتفاق می‌افتد. اما گفتنی‌ای که حقیقتاً گفتن باشد آن گفتنی‌ای است که در آن، آنچه از آن گفت‌وگو در میان است آشکارا و عیان می‌شود، از ابهام و تاریکی بیرون آورده می‌شود، به چنین کاری نیز یونانیان aletheuein می‌گفته‌اند. حقیقت امری است به تحقق رسیدنی.

در بحثی که مطرح و سعی شد نگاه هایدگر به حقیقت تبیین شود، گویا با دانای کلی در این روند روبه‌رو هستیم که می‌داند حقیقت واقعاً حقیقی چیست. لازم است درباره این دانای کل بحث شود تا بدانیم در فلسفه هایدگر چه جایگاهی دارد؟ نقش این دانای کل که می‌داند حقیقتی هست که باید پیدا شود تا این جهان مات، شفاف‌تر و روشن‌تر شود، چیست؟ در نهایت هایدگر در اشاره به حقیقت واقعاً حقیقی به چه چیزی اشاره می‌کند؟

سخن از دانای کلی در میان نیست. ما در هر گفته‌ای که در آن گفته آنچه را ناگفته است به روشنی بیاوریم همواره از جهتی و وجهی آن را روشن می‌سازیم اما آن طور نیست که به یکبارگی از تمام جوانب روشن کنیم به طوری که در عین اینکه از جهاتی به آشکارگی می‌رسد از جهات دیگر اتفاقاً پنهان می‌شود و نه اینکه یک بار برای همیشه پرده از چیزی برداشته شود و برای همیشه آشکار شود. وقتی من می‌گویم کتاب روی میز است، کتاب را از آن حیث که روی میز است آشکار می‌سازم، درست است که از این جهت آشکارا می‌شود اما از جهات دیگر آشکارا نمی‌شود، مثلاً از این جهت که کتاب مشتمل بر چه مطالبی است؟ این حقیقت به تحقق می‌رسد وقتی که انسان چیزی را در بیان می‌آورد یا عیان می‌سازد و این کار، کار انسان است.

و به تعداد انسان‌ها متفاوت می‌تواند باشد؟

اینکه این امری است نسبی یا نه نسبی همچنین می‌تواند محل بحث باشد البته ممکن است کسی معتقد باشد به اینکه حقیقت چیزی نه در ذات آن چیز بلکه در توانایی انسان است در دفاع از گفته خود و به تعبیری منسوب است به پروتاگوراس سوفسطایی که این گفته او را که میزان هرچه هست، انسان است، این طور فهمیده‌اند. البته اشارات افلاطون هم در رساله‌هایی مانند «ته‌ای ته توس» که دیالوگی است از افلاطون، ممکن است حمل بر این بشود که حقیقت گفته نه در ذات چیزی که از آن سخن می‌رود بلکه در توانایی گوینده است در به کرسی نشاندن سخن خود یعنی پیروز شدن بر حریف.

اما در آرای هایدگر به هیچ‌وجه این روش مطرح نیست.

به هیچ‌وجه. فقط خواستم نگاه سوفسطاییان را مطرح کنم. اگر کسی از پسِ این مطلب بربیاید که دو دوتا شش تاست، باید گفت برای او دو دوتا شش تاست. انسان میزانِ همه امور است را این طور تفسیر کرده‌اند منتها تفسیرهای دیگری هم هست. مراد پروتاگوراس از انسان، افراد انسان است. در دیالوگ افلاطون از زبان سقراط مثال آورده شده که گیرم بادی بوزد و از این باد کسی سردش بشود، کسی گرمش، هرگز نمی‌شود گفت که باد در ذات خودش سرد است یا گرم! باد گرم است برای کسی که گرمش می‌شود و همان باد سرد است برای کسی که سردش بشود. می‌شود قول پروتاگوراس را تفسیر کرد که گرچه انسان میزان است برای هر چیز اما مراد از انسان نه افراد انسان بلکه نوع انسان است. به این ترتیب چیزها هست که درست است اما برای هر کس که انسان باشد. در تفسیر اول بسته به اشخاص مختلف بود. بیرون از افراد انسان نه حقیقت معنا دارد نه خطا. حالا اینکه مراد پروتاگوراس چه بوده بحث مفصلی است اما می‌توان از این تفسیر دفاع کرد که مراد نه انسان نوعی است نه فرد انسان، بلکه انسان جمعی است به این ترتیب که چیزها هست که برای غیرانسان حقیقت و بی‌حقیقتی آن معنی ندارد اما برای انسان چنان است که نه برای نوع بلکه مجموعه افراد انسان که در جایی زندگی کرده‌اند و در دوره‌ای تاریخی چیزهایی را حق دانسته‌اند و چیزهایی را غیرحق! اینجا باید مراد از میزان را هم درست فهم کرد که میزان درست می‌شود به آنچه بدان می‌سنجند، به این ترتیب برخلاف تفسیر افلاطون پروتاگوراس نه در مورد وجود و عدم چیزها بلکه درمورد ارزش‌ها سخن گفته است. خوب و بد چیزها نسبی است و به طور مطلق معنا ندارد و بستگی دارد به انسان- نه به فرد یا نوع انسان- بلکه به مردمی که در آداب و رسوم و قوانین نوشته و نانوشته چیزهایی را خوب تلقی کرده‌اند و چیزهایی را بد. هایدگر نوشته‌ای دارد با عنوان «نظر افلاطون درباره حقیقت» که در آن نوشته نخست این تمثیل معروف غار را نقل کرده است به این ترتیب که در صفحه‌ای اصل متن یونانی آن را آورده و در صفحه روبه‌رو ترجمه آلمانی آن را به سبک و سلیقه خودش. این بحث‌برانگیز است. یعنی کسانی می‌گویند که هایدگر در ترجمه به سلیقه خودش رفتار کرده است اما وقتی که پای مطالب فلسفی عمیق یا شعر در میان می‌آید که غیر از ترجمه مطالب دقیق ریاضی ست یا مثلاً ترجمه مکاتبات اداری، بی‌شک از نظر هایدگر ترجمه مسبوق به تفسیر است. هر ترجمه‌ای مبتنی است بر فهم و استنباطی که مترجم دارد و این را از راه تأمل در لفظ ترجمه که به آلمانی می‌شود «Übersetzung» و توضیح آن اینکه هر ubersetzung عبارت است از ubersetzung. یک دفعه تاکید دارد بر جزء اول کلمه یک دفعه تاکید می‌کندبر جزء دوم کلمه. متن مترجم مثل خوش‌نشین از زبانی به زبانی دیگر نمی‌رود بلکه برده می‌شود به جایی دیگر. به این ترتیب ترجمه با تفسیر آمیخته است و اینکه ترجمه‌ای آینه تمام‌نمای اصل متن مترجم باشد ممکن نیست. هایدگر می‌خواهد نشان بدهد که تصوری که یونانیان پیش از افلاطون از حقیقت داشتند، دستخوش تحول می‌شود و به ارسطو که می‌رسد در رساله‌ای از ارسطو به اسم درباره گزارش یا درباره تفسیر- اصل یونانی آن می‌شود «پری هرمنیاس» که معرب شده است به «باری ارمنیاس»! که به کتاب العباره ترجمه شده است- ارسطو اینجا عبارتی به کار می‌برد از این قرار «احوال جان»، پاته ماتا تس پسوخس، ماننده است به پراگماتا یعنی ماننده است به چیزها. احوال جان مورد نظر ارسطو یعنی ادراکاتی که انسان دارد. مطابقت ذهن و عقل انسان با چیزها. اگر که من چیزی را چنان در ذهن بیاورم که هست آن وقت می‌رسم به حقیقت آن چیز و اگر نه چنان که هست در ذهن بیاورم دچار خطا می‌شوم. این مطلب به صورت تعریف گونه‌ای از حقیقت آمده است. می‌توان این طور گفت که برحسب اینکه انسان اصل را کدام یک بداند، یعنی چیز یا عقل را، تفاوت پدید می‌آید. وقتی بگوییم دوستی حقیقی، حقیقت دوستی همان است که در ذهن دارم آن وقت شخصی که ادعای دوستی دارد با آن صورتی که از دوست در ذهن دارم مطابقت دارد.

البته مقولاتی که مثال گرفته می‌شوند، آن بخش که در دسته‌بندی مقولات علمی قرار می‌گیرند، چیزهایی هستند که عقل خود را با آنها مطابقت می‌دهد اما در حوزه علوم انسانی است که دو وضعیت پیش می‌آید. یعنی گاهی مقولات هستند که با ذهن ما مطابقت می‌یابند و برعکس. این بحث را در کل بیشتر به این منظور در آرای هایدگر می‌خواهم پی بگیرم که برسم به تعریفی که از هنر بزرگ ارائه می‌دهد و آن اشاره‌ای که به دانای کل کردم در اینجا مشخص‌تر می‌شود. وقتی هایدگر از هنر بزرگ نام می‌برد و این اصطلاح را به کار می‌برد، بیان می‌دارد که «هنر بزرگ حقیقت موجودات را به مثابه یک کل آشکار می‌سازد و انکشاف حقیقت است.» اینجاست که هایدگر در منظری ایستاده که گویا سنجه‌ای است برای تعیین هنر بزرگ و این، جای پرسش دارد در فلسفه او.

هایدگر بحث حقیقت را در میان آورده است از این باب که آن را مورد بررسی انتقادی قرار داده است، یعنی قول شایع در مورد حقیقت را. ضمن تأمل در معنای حقیقی عبارت مطابقت ذهن با واقع که در تعریف حقیقت آورده می‌شود، از این راه که مطابقت می‌تواند مطابقت چیزی باشد با حقیقت آن چیز که در ذهن ما است و برعکس. البته در مقابل حقایق علمی هم قابل صدق است.

در قطب تمام بادهایی که می‌وزد برای تمام انواع یا افراد یا اجتماع بشر سرد است و مطلقاً سرد است. در علوم انسانی البته این قطعیت وجود ندارد.

وقتی که ما از مفاهیم ریاضی حرف می‌زنیم، می‌دانیم که حقایق ریاضی مثل نقطه، سطح، حجم، مثلث، دایره، حتی اعداد که در حساب مورد بحث‌اند وجودشان در واقع وجود در تعقل انسان است به یک معنی اصل می‌شود آنچه انسان اندیشیده است. مطالب ریاضی برساخته ذهن انسان است و مایه تعجب است که قابل تطبیق است با حقایق خارج.

مطالب علمی، کشف مناسبات و روابط طبیعت است نه ساخته ذهن یا مناسبات ذهنی.

درست است ولی محاسبات ریاضی محاسبات است روی چیزهایی که در اصل آفریده ذهن انسان هستند. در مورد قطب هم که می‌فرمایید اگر کسی نباشد که احساس گرما یا سرما کند؛ گرما یا سرما اصلاً معنی ندارد.

اما اگر موجود انسانی باشد قطعاً احساس سرما خواهد کرد ولاغیر. در این شکی نیست. اما اگر انسان‌ها در قطب باشند می‌توانند از سرما استنباط‌های انسانی متفاوتی ارائه دهند.

بله، به هر حال مربوط می‌شود به مواجهه انسان با چیزها. اگر انسان نباشد نه حقیقت معنی دارد نه خطا.

بهتر نیست بگوییم حقایق چیزها به جای حقیقت چیزها؛ هایدگر در اشاره به یک حقیقت برای چیزها، تفسیر فلسفی‌اش را از کجا آورده است؟ ما با هایدگر به نقض هایدگر نمی‌رسیم؟

حتی اگر برسیم هم عیبی ندارد. در بررسی سخنان هر متفکری یکسری مطالب پرسش‌برانگیز باقی است. هایدگر اتفاقاً اصالت می‌دهد به پرسش و نمی‌خواهد مطلب به جایی برسد که پرسشی نباشد. این مطلب در فیلسوفان بزرگ دیگر هم به چشم می‌خورد.

شما می‌توانید بگویید من از منظر هایدگر به جهان نگاه می‌کنم، دیگری از منظر دکارت نفر بعدی از منظر کانت، هگل یا از وضعیت پست‌مدرنیسم و... فقط می‌شود گفت در یک دستگاه فلسفی، جهان یا حقیقت یا چیزها این گونه تفسیر می‌شوند- تازه اگر معتقد باشیم به تفسیر- و همین مقولات در دستگاهی دیگر طور دیگری خواهند بود.

باید دید یک دستگاه فلسفی تا چه حدی می‌تواند حقایق اصیل را آشکار بسازد.

حقایق اصیل به چه معناست؟

یعنی حقایق بنیادی، حقیقت وجود، حقایقی که در هنر بزرگ به وجود می‌آید... .

هنر بزرگ به چه معناست؟ می‌شود به ما بگویید معنی هنر بزرگ از نظر هایدگر چیست؟ این هنر بزرگ در فلسفه هایدگر همراه با نوعی ارزش داوری است. دانای کلی به ما می‌گوید کدام هنر بزرگ است، کدام بزرگ نیست.

البته بی‌حساب و کتاب نیست. اگر ما هنر یونانیان را بزرگ بدانیم یا هنر بزرگانی در ردیف فردوسی یا مولانا را بزرگ بدانیم، بی‌حساب و کتاب نیست.

من در سال ۱۳۹۶ اگر در دستگاه فکری فردوسی بایستم و به جهان نگاه کنم و دوره و زمانه را لحاظ نکنم، به تولید دست چندم می‌رسم نه الزاماً به خاطر بزرگی فردوسی بلکه به خاطر گذشتن دوران فردوسی است.

ما چنین هم نمی‌خواهیم بکنیم اما اینکه بتوانیم در برابر عظمت فردوسی سر تکریم فرود آوریم یا نیاوریم، یعنی این همه اعجاب و تحسین که نسبت به هنرهای بزرگ گذشته دارند معنی‌اش این نیست که مدعی آن می‌شوند که امروز هم باید پا در کفش بزرگان کنند. هر یک از این کارها غیرقابل تقلید و غیرقابل تکرار است. مطالب البته جای بحث و چون و چرا دارد. اما تا چیزی در بیان نیاید یا به وجهی یا به صورتی به دست انسان آشکارا نشود، نمی‌شود گفت که حقیقت دارد یا ندارد، زمین پیش‌تر از ذهن انسان بوده است. اما حقیقت وجود ثبوتی زمین نیست بلکه پی بردن انسان است به زمین که چنان است و چنین است. به این ترتیب بسیار پیش می‌آید که انسان چیزی را حقیقت می‌انگارد که حقیقت نیست و بعد پی می‌ببرد که آنچه حقیقت می‌پنداشت نه حقیقت است. حقیقت به یکبارگی و یکپارچه آشکار نمی‌شود و از هر وجهی که آشکار می‌شود، از وجوهی دیگر پنهان می‌شود. هایدگر معتقد است حقیقت را نباید فقط منحصر دانست به حقیقت گزاره‌های علمی که البته می‌توان گفت که علم هم شأن و طرزی است از به تحقق رسیدن حقیقت. حقیقت را مربوط می‌دانستند به ساحت علم و منطق و خوب و خیر را به ساحت اخلاق و زیبایی را متعلق به ساحت هنر، اینجاست که هایدگر می‌خواهد حقیقت را در معنی وسیع‌تری به کار ببرد که تاب شمول داشته باشد بر خیر و زیبایی هم... اما از طرف دیگر حقیقت نه امری می‌شود برخلاف آنچه می‌پندارند، ثابت، غیرتاریخی، هم‌اکنون تمام شده، غیرقابل تغییر بلکه امری است به تحقق رسیدنی، یعنی واقع شدنی، واقع می‌شود در مواجهه انسان با چیزها. البته به انحای مختلف. یک وجه آن در هنر به تحقق می‌رسد. هایدگر از راه تفسیر تابلویی از وانگ گوگ می‌خواهد این را توضیح دهد. البته هنر از نظر هایدگر یک وجه تحقق حقیقت است. فداکاری، ایثار یا تفکر جدی را که همسایه شاعری می‌خواند، همه را نحوی از تحقق حقیقت می‌داند و تحقق حقیقت را منحصر به آنچه هنر می‌خوانیم نمی‌داند بلکه هنر برای هایدگر شأنی است در تحقق حقیقت.

 

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST