اعتماد: بیگمان
شما مشهورترین مخلوقات هستید، خودتان هم بیش از ما، به احوال نزار ما اهالی فرهنگ
و هنر آگاهید و از کلیه ابزار دم دستتان برای دق دادن و خفه کردنمان بهره میبرید.
از سرطانهای رنگارنگ گرفته تا قلبهای ضعیف و باتری به باتری تا هوای آلوده به
انواع سموم.
شما بهتر میدانید چه خبر است و از چیزهایی خبر دارید که
ما نداریم اما اگر در زمان مولانا و سلیمان نبی گاهی تعجب میکردید از دیدن ما در
باغ بغداد چون قرار بود عصر در اصفهان قبض روح بفرمایید، حالا که آوازه فن و تکنولوژی
گوش فلک را کر کرده و جناب پانکوکتو آن داستان را به فاصله تاختی برویم تا اصفهان
تقلیل میدهد دیگر چه جای تعجب. اکنون وا میگذارم و در پی اثبات یا نفی این مدعی
نیستم که کدامشان از روی هم نوشتهاند و اصل داستان کجاست. پایان همه داستانها یکی
است همه میمیریم. تنها یادآور میشوم که مسافر تازهای که بردید مجتبی عبداللهنژاد
بود از نسل بالنده ادبیات ما. انسانی والا و بیادعا که خبر مرگش همه دوستان او را در بهتی
عظیم فروبرد. عبداللهنژاد زمانی مرد که در اوج پختگی کارهایش قرار داشت و بیهیچ ادعایی
از نقش دیگران چشمپوشی میکرد و منتظر نمیماند تا دیگران پا پیش بگذارند و کاری
بکنند بماند که آنچه بر او رفت و بر همگنانش در یک جمله خلاصه کرده است همولایتیاش؛
تا عمق فاجعه را نشان دهم! یکی داستان است پر زآب چشم.
همیشه از فقدان ثبات مدیریتی، مینالید و از باعث و بانی
امر ممیزی شکوه میکرد که چنین وضعیت دشواری بر نویسنده و مترجم و شاعر و محقق تحمیل
کردهاند. مانعتراشی در برابر آثار فاخر و میدان دادن به میانمایهها و بیمایهها
موجب تشدید وخامت این وضعیت شده است. نقش و وظیفه نویسنده و مترجم پرورش فکر و روح
خواننده است. از این رو، نویسنده موظف است، در عین انتخاب و انتشار کتابهای جریان
ساز، به کار خلاقه ترویج کتابخوانی به عنوان بخشی از وظیفه خود مشغول شود. نگاه
مجتبی عبداللهنژاد این بود که ادبیات را نمیتوان حقیر و خوانندگان را صغیر پنداشت.
جناب مرگ،
ادبیات این ملک از عبداللهنژاد که داست را درسینه او
فروبردی همواره خواهد گفت و نام او را تکرار خواهد کرد. چهارشنبه که خبر پیچید از
صبح بهتزده ماندم. نه اینکه فکر کنی شما را نمیشناسم یا به علت وجودی شما باور
ندارم. دوست نویسندهمان جناب ژوزه ساراماگو که خدمتشان رسیدهاید در ستایش شما کتابی
نوشته. حالا که رفیق عزیز ما را بردهای بدان که مرگ نویسنده و شاعر، مرگ نیست؛
شاعر با شعرهایش و نوشتههایش زنده میماند. شما فقط جسم او را از ما میگیری.
جناب مرگ،
نمیدانم به که دلداری دهم و به که تسلیت بگویم. به علیرضا
آبیز، علی عبداللهی و جمع ادبای خراسان به دوستان نویسندهام در کرگدن، به همکارانم
در نشر هرمس، به ادبیات این ملک تسلیت میگویم. ما دوستی را از دست دادهایم و ادبیات
ما نویسندهای دلسوز. امروز اندوهگین مرگ رفیقی عزیز هستیم. اما جناب مرگ بد نیست
بروی سراغ آدمهای منفور که خون هزاران تن را در شیشه کردهاند. بد نیست مدتی کوچه
رندان بلا را به حال خودشان رها کنی. مجتبی عبداللهنژاد فقط یک نام نیست. اما اینها
را که نوشتم فردا سراغ من نیایی و با دوستان نویسنده و مترجم و شاعر ما هم مدتی کاری
نداشته باش. باشد که چنین بادا!