کد مطلب: ۱۱۵۳۲
تاریخ انتشار: یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

حدیث نفس بانو و خودش

امین فقیری

آرمان: محبوبه میرقدیری داستان‌نویس است. تاکنون هشت کتاب از او دیده‌ایم، پس واژگان فراوانی در دست اوست که می‌تواند به‌آسانی آنها را در شعرش استفاده کند. پس او برای بیان احساسات خود در شعرش چیزی از دیگران به عاریت نمی‌گیرد. او مویه‌گر دردها و آلام خویش است. او به‌راحتی می‌تواند خاطرات و دل‌مویه‌های دوران کودکی‌اش را برای ما بازگو کند؛ آنطور که در «بوی خاطرات دور» این کار را می‌کند: «چند مینای کوچک/ چای/ شیرینی/ و سیب/ سیب سرخ که پوست می‌گیرم/ خودم/ و در بشقابت می‌گذارم/ و نگاهت می‌کنم/ و می‌خندم/ پیش آی/ فریبی در کار نیست/ من دوستت دارم/ تنها همین.»

می‌بینید که چه عناصر ساده‌ای در شعر استفاده شده: چای، سیب، مینا، بشقاب و بعد حواس خود را از خوراکی‌ها و اشیا منصرف می‌کند و به خویشتن خویش می‌رسد و از واژه‌هایی همانند نگاه، فریب، خنده و دوستی استفاده می‌کند تا شعر در ذهن خواننده بنشیند یا در شعری دیگر که بسیار عالی است: «خانه من حیاط ندارد/ باغچه ندارد/ حوض ندارد/ خانه من دو پنجره دارد/ سه گلدان/ چند سوسک زرد/ چندین مورچه سیاه/ و بلبلی نامریی/ به جای زنگ چهچه می‌زند/ پس/ می‌توانم بگویم خانه‌ام پرنده هم دارد./ و یک جیرجیرک/ شب‌های گرم/ ساز می‌زند و من/ پابرهنه می‌رقصم/ بر پشت‌بام خانه/ و می‌خندم و می‌خوانم/ بلند/ آنقدر بلند که به گوش تمامی همسایه‌ها/ اهالی این محله/ مردمان شهر برسد/ من/ هنوز هنوز هنوز/ هستم/ عاشق‌ترین شما.»

زبانی که شاعر در این شعر به کار برده محاوره‌ای است. زبانی که ما رایج‌ترین احساسات خود را با آن بیان می‌کنیم و برای این کار از هرچه که در پیرامونش می‌گذرد مدد
می‌گیرد. «و بلبلی نامریی/ به جای زنگ چهچهه می‌زند/ پس/ می‌توانم بگویم خانه‌ام پرنده هم دارد.» این یک نثر زیباست، می‌تواند در دل یک داستان هم جای بگیرد، اما چیز غریبی که در آن منتشر است آن را به حیطه شعر نزدیک کرده و از این لحظات ناب در شعر زیاد به چشم می‌خورد. همانند «رقصیدن در پشت‌بام» که می‌تواند نام یک مجموعه شعر دیگر هم باشد. میرقدیری گاه جسارت کرده، خط قرمزها را شکسته، عصیان کرده. دلش می‌خواهد آزاد و رها از هر قیدوبندی باشد. اما این پروازها آنقدر مختصر است که در میان حدیث نفس‌های شاعر گم می‌شود. شاعر زندگی را دوست دارد. زندگی که در آن دلتنگی هم هست. بی‌حوصلگی هم هست، خستگی هم هست: «همیشه یک نفر هست/ تا مرا نگاه کند/ از پس پنجره/ یک نفر هست/ تا مواظب من باشد/ از پشت‌بام خانه همسایه و یکی که مرا دنبال کند/ در کوچه‌ها و خیابان‌ها/ و به نجوا، محک بزند بهای مرا/ می‌آیی؟/ همیشه یکی هست که در اوقات فراغت/ به من تلفن بزند/ کجا بودم/ با چه کسی/ چه می‌کردم/ و دل بسوزاند و نصیحت کند/ پند، اندرز/ آتش دوزخ/ سرمای زمهریر/ و من باب توصیه/ صفحه حوادث روزنامه‌ها/ می‌خوانی که ...

در شعر بالا همه‌چیز هست. دیگری عظیمی فریاد می‌کشد. سیم‌خاردارها، محدودیت‌ها، پند و اندرز و نصیحت. ترساندن از جهان دیگر. به نظر من محبوبه میرقدیری اگر چند شعر از این نوع داشته باشد آزادمنشی خود را به ثبوت می‌رساند.

در کتاب چند شعر هم به مادر اختصاص یافته؛ مادری که غایب است، از فحوای شعرها این‌گونه به نظر می‌رسد: «شب است/ پرده کنار است و/ آن‌سوی پنجره هیچ نیست/ من می‌سازم/ در خیال/ نقش یک قامت/ بلند/ رنگ یک پیکر/ سپید/ بر چهره‌اش/ مهربانی/ مهر/ مویش هم رنگ ماه/ و دیگر/ گرمای دستانش/ صدایش/ می‌خواندم/ به نام/ با توام محبوب/ پنجره باز است/ سرما می‌خوری.»

شعر به این سادگی و زیبایی نوبر است. بعضی از اشعار این دفتر یک تصویر است، یک نگاه است، حاصل یک لحظه تفکر است: «یک ستاره هنوز بیدار بود/ که ماه/ دامن کشید/ کاج لرزید/ صنوبر زیر لب سلام داد/ و چنار/ جار کشید/ روی هره بلند بام/ پنج گوش یک کلاغ/ پنج گوش خواب/ خروس خواند/ قوقولی قو.../ شب پرید.»

بسیاری از شعرهای این دفتر و دیگر مجموعه‌شعر میرقدیری یعنی «یادها» در ژانر حدیث نفس جای می‌گیرند. در «یادها» هم حکایت «حدیث نفس» که زیرمجموعه آن، دلتنگی، افسوس، مادر، عاشقانه‌ها، یأس فلسفی، حکایت زندگی و تصاویر است تمامی کتاب را پوشش می‌دهد. میرقدیری زیاد از مردم نمی‌گوید. وقتی هم پای آنها را به میان می‌کشد به‌گونه‌ای از آنها ترس دارد. او این ترس را عمومیت می‌بخشد. تمام مردها در پی آزار و اذیت زنان هستند. اما در شعرهایی که شاعر برای ذات خود گفته معصومیتی عجیب نهفته است. همانند گلی که در صبح زود می‌شکفد طاقت هرم آفتاب را ندارد: «برای رفتنت/ نه شعری دارم و نه قصه‌ای/ جای پایت خاکستر است و یادت/ کاغذپاره‌ای/ بگو باد بوزد/ سرکش.» و یا «امروز خواستگار من می‌آید/ با گل و گلاب و شمع و شیرینی/ او که مردی صاحب‌نام/ پولدار و مالک و آقاست/ از سه ماه پیش تنهاست/ همسرش سرطان داشت/ مرد/ پسرانش رفته بودند/ لندن/ دخترانش هم/ مونترال/ خواستگار من، حضرت آقا/ مرد خوبی است/ سرد و گرم چشیده و دانا/ یک کمی خسته است/ چربی و اوره و فشار خون بالا/ نگرانی ندارد البته (دخترش می‌گوید) پدرم سخت زنده‌دل است/ شوخ و شنگ و باحال/ ظاهرش پیر است/ درعوض/ مرد ماهی است/ یک جواهر نایاب/ می‌سپاریمش به شما/ میوه و شیر و سبزی و ماهی/ خواب راحت و خانه‌ای خلوت/ روی خوش/ صبر، حوصله، شکیبایی/ پدرم مرد پیری است/ یادتان باشد/ آدم پیر حوصله ندارد-ها!»

 

 

0/700
send to friend
نظرات 1
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    طلعت طلایی یکشنبه 19 آذر 1396
    شرح وتوضیحات دقیق وموشکافانه شما در کاربرد واژه منو تشویق کرد دوباره آثار این بانوی فرهیخته را مطالعه کنم
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST