کد مطلب: ۱۱۵۵۸
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

گوستاو فلوبر خودِ منم!

رویا صدر

"هر هفته به یک اسم صدایم می‌زد، هر اسمی بجز اسم خودم..." (ص۴۵) کیلومتر ۱۱ جاده‌ی قدیم ارومیه به سلماس" به شیوه‌ی غافلگیرکننده و غریبی  بیانگر دغدغه‌ی سرگشتگی، زوال، گم شدن، تنها ماندن و رفتن آدم‌هاست که از زاویه‌ی دید یک راوی اول‌شخصِ آشفته و پریشان روایت می‌شود. کتاب، اثری سرراست نیست که بتوانی یک خط داستانی را در آن دنبال کنی یا ماجرایش را برای دیگری تعریف کنی؛ قصه‌گو نیست و بیشتر بر بازتاب حالات و روحیات ذهنی راوی متکی است، حالات و ذهنیاتی که نمی‌دانی کدام‌یک واقعی است و کدام‌یک حاصل خواب‌وخیال اوست. ذهن پریشان راوی در آشفتگی زمان و مکان و زبان اثر نمود می‌یابد. او با شیوه‌ی بازگویی جریان سیال ذهن می‌کوشد آنچه را بر او گذشته است بازخوانی کند، بلکه خودش را بیابد و به برداشتی از وضعیت حال و آینده‌اش برسد. راوی نهایتاً در یک زمان ذهنی در یک ناکجاآباد به آرامش می‌رسد و هم‌زمان، می‌فهمد که به‌عنوان یک نویسنده‌ی جوان بجای آنکه سرگذشتش را روایت کند دستمایه‌ی آفرینش موقعیت داستانی برای افزودن به تجربیات یک داستان‌نویس دیگر شده است!

اگرچه نمی‌توان برای این اثر طرح داستانی خاصی تعریف کرد ولی آنچه حوادث به‌ظاهر ساده و پراکنده‌اش را به هم مربوط می‌کند و مخاطب را دنبال خود می‌کشاند روح و مضمون آن یعنی هویت گم‌شده‌ی راوی و تنهایی اوست:

-همه می‌خواهند اثرانگشتشان را رویت بگذارند و بعد راهشان را بکشند و بروند. (ص۷۲)

-به هر کس نزدیک می‌شوی، یا می‌میرد یا مهاجرت می‌کند. (ص۱۰۶)

 این مضمون در دیگر آثار حامد حبیبی نیز حضور دارد و جهان داستانی خاص او را می‌سازد و با دیدی روان‌شناسانه در سایه‌ی بررسی دقیق حالات و رفتارهای آدم‌ها بیان می‌شود. در این کتاب بارها و بارها راوی از سوی نزدیک‌ترین کسانش بانام‌های دیگری صدا می‌شود، بارها جای آدم‌ها در ذهنش عوض می‌شود و آدم‌ها در آن نقش یکدیگر را بازی می‌کنند و هویتشان در ذهن او تغییر می‌کند.

"کیلومتر ۱۱..." اجزایش با دقت و وسواس کنار هم چیده شده است. باید هنگام خواندن کتاب ارجاعاتش را کشف کنی، از صحنه‌ها و عبارات رمز زدایی کنی، چندباره بخوانیشان تا بتوانی آهنگ اثر را کشف کنی. در این اثر هر ارجاع به شیء یا پدیده‌ای نقشی در بازتاب ذهنیت راوی و گذشته‌اش دارد: اسکلت نیمه‌کاره فلزی زنگ‌زده‌ی خیابان که ستون‌هایش مثل میخ توی ابرها رفته، منظره‌ی کودکی یک نسل است و خط به‌جامانده از زخم کودکی راوی تأکیدی است بر اینکه جای زخم‌ها مثل خاطره‌ای است که از بین نمی‌رود، خودش را مدام به رخ می‌کشد تا به کمکش دیگری و خویش را بفهمیم.  

یکی از عناصر ساختاری این اثر که به یاری تعمیق مضمون آن آمده طنز است. طنز وجه مهم و قابل‌اعتنای آثار حبیبی است که در اساس برخاسته از نگاه هستی‌شناسانه‌ی اوست؛ طنزی عصیانگر، تلخ و سرد که تهاجمی است و با مخاطب و سوژه رودربایستی ندارد. طنز این کتاب در وهله‌ی اول از جنس طنز کلامی است که در واژگان و عبارات و تعابیر متجلی می‌شود و علیرغم سردی و تلخی، دیریاب نیست، بلکه زنده، روان، راحت، سرراست و صمیمی است. این طنز اگرچه در خدمت زبان اثر است ولی هدف از به‌کارگیری آن فراتر از جذابیت‌بخشی ظاهری به زبان و لحن داستان است؛ نویسنده را یاری می‌کند که به شخصیت، ذهنیت و زبان خاص راوی نزدیک شود و بازتاب نگاه کاوشگر، سرد، عمیق، عاصی و تلخ او به مضحکه‌ی روابط آدم‌های سرگشته‌ی اطرافش باشد. به‌بیان‌دیگر حبیبی در این اثر به عبارات، چرخشی طنزآمیز می‌دهد تا آن را با فضای داستان و با نگاه، زبان و لحن آدم‌های آن همسو کند، جلوی دراماتیزه شدن اثر را بگیرد و فاصله‌ی انتقادی، سرد و تردیدآمیز راوی در انعکاس محیط درون و پیرامونش را همچنان حفظ کند. کافی است مخاطب، وجه شسته‌ورفته و غیر عامیانه و به‌دوراز طنز عبارات زیر را در نظر آورد تا ببیند که طنز چقدر توانسته یاریگر نویسنده در نزدیک شدن به فضای مضمونی اثر باشد:

- گفت حواست باشد، زندگی اگر ببیند سرحال و قبراقی دخلت را می‌آورد؛ به آدم‌های داغون کاری ندارد. همچین گفتم "البته" که انگار زندگی همین دیشب اسرارش را با من در میان گذاشته و من از این به بعد فقط کارم این است که مُهر بزنم پای حرف ملت. (ص۵۰)

-هوا پر از جمله است، جمله‌های آدم‌های مختلف که مثل سگ دنبال صاحبشان می‌گردند، می‌گردند تا پیدایش کنند و بخورند پسِ گردنش. (ص۱۰۲)

ازاین‌رو می‌توان گفت که طنز این اثر، جزء جدایی‌ناپذیری از آن است که در تاروپودش تنیده شده، از طنز واژگان فراتر رفته و درونی شده است. راوی همه را از دم تیغ طنزش می‌گذراند تا بر آشفتگی دنیایی که انعکاسش می‌دهد صحه بگذارد.  "یارویی که جلیقه احمقانه‌ای پوشیده و از قهوه‌سازش صدای سیفون درمی‌آورد" و  "روان‌پزشکی که به درمان فوری زندگی با یک ساختمان شش طبقه بیش از او ایمان داریم" از این جمله‌اند. آنچه در این میان بر تأثیرپذیری و قدرت این طنز می‌افزاید موجز بودن آن است. قلم حبیبی ضربه می‌زند و می‌رود، پرشتاب است، اطاله کلام ندارد و به همین دلیل تأثیرگذاری طنز آن نیز بیشتر است. راوی حوصله پرگویی ندارد؛ اشاره‌ی کوچکی می‌کند، تشری می‌زند، می‌رود و کشف معنا را به خواننده می‌سپارد:

-از دور سالم‌تر از این حرف‌ها به نظر می‌آمد. کافی است با یک نفر چهار قدم راه بروی تا درِ فاضلاب را باز کند.(ص۳۶)

هنجارشکنی-به عنوان یکی از ویژگی‌های طنز- وجه دیگری از فرازهای طنزآمیز این اثر است. راوی عاصی اثر بر قاعده‌ها برمی‌آشوبد، آن‌ها را به بازی می‌گیرد و در سایه‌ی این هنجارشکنی، به طنز می‌رسد؛ همان بلایی را که سر تابلوهای پزشکان می‌آورد سر دنیا و مافیها می‌آورد و از این هنجارشکنی غرق در لذت می‌شود:

-اسم دکترها را روی تابلوشان می‌خواندم. شک نکنید که اسمش آنجا بود و از آن بالا، از بالای استادیار دانشگاه فلان، برایم شکلک درمی‌آورد. تشریحش می‌کردم و برایش تاریخ می‌ساختم تا مسخره شود، از آن اوج بیاید کنار من، قاتی دود و گند و ترافیک. (ص۱۵)

 راوی از فضاهای آشنای شهر، از خیابان‌ها، آدم‌ها و اشیا آشنایی‌زدایی می‌کند و دریافتی جدید از آن‌ها را در ذهن مخاطب می‌نشاند. در این میان حتی کلمات و عبارات را هم بی‌نصیب نمی‌گذارد:

-خوشحالیم را از وسط جر داد. (ص۲۴)

او از رهگذر این بازی با عبارات و کلمات، درهم ریختن و از نو ساختن آن‌ها مفاهیم جدیدی را بر عبارت بار می‌کند که گاه به طنزی تراژیک پهلو می‌زند:

-غروب‌های جمعه را آنجا سرمی‌بریدیم، وقتی بیرون می‌آمدیم دیگر شب بود و عصر جمعه، رفته بود خبر مرگش را بیاورد. (ص۹۳)

 تداعی‌های کتاب در عین برخورداری از مایه‌هایی عمیق از خاطراتی ویرانگر در هاله‌ای از طنز بیان و دنبال می‌شوند؛ تو گویی طنز، باعث می‌شود که راوی بار سنگین تداعی‌ها را تاب آورد. عبارت فلنگ بستن او را یاد شیلنگ می‌اندازد و شیلنگ یاد آفتابه صورتی در روزهای بمباران تهران و آفتابه صورتی یاد لباس‌زیر سفیدی که رنگش در ماشین لباسشویی عوض شده... 

در این میان بداعت در توصیف و استفاده از آرایه‌های ادبی، مثل تشبیه، استعاره و کنایه، یا نشاندن عبارات رسمی کلیشه‌ای در کنار کلمات ساده، روزمره و عامیانه به یاری غنای طنز اثر می‌آید:

-تلنگری زدم به شیشه‌ی قهوه‌ای و شیشه‌ی قهوه‌ای مثل تفاله‌ی خلقت از من دور شد، رفت توی پرسپکتیو و پخش شد کف آسفالت. (ص۳۹)

-کائنات بهش مأموریت داده بود درست همان روز و همان ساعت عین خاک‌انداز بپرد وسط سرنوشت آدم‌ها (ص۴۹)

-آنقدر آن بالا ایستادم و جامعه‌ی بشری از زیر پایم رد شد که سرتاپایم بوی چلوکباب گرفت. (ص۸۷)

-گربه پشمالوی زن بهنام که انگار قرار بوده شیر باشد ولی با یک درجه تخفیف گربه شده بود و محکوم‌به خوردن و خرخر کردن. (ص۶۲)

-دست یخ‌زده‌اش را مثل لنگ مرغ منجمد دراز کرد سمت ما. (ص۸۰)

-خبر بهنام را هم از کشوری داشتم که اگر دیر کلید را توی قفل می‌کردی یخ می‌زدی و مجسمه‌ات را باید به‌عنوان سمبل مهاجرت می‌گذاشتند توی موزه. (ص ۸۵)

-(در پارک) از مجسمه‌ی ابوریحان بیرونی که وسط حوض بی‌آب مشکلات زمین را حل کرده بود و حالا کرات آسمانی را دور سرش می‌گرداند رد شدند. (ص۹۰)

این طنز غافلگیرکننده گاه به مخاطب امکان دریافتی عمیق را از روابط انسانی می‌دهد:

-یک‌زمانی قرض‌هایمان را به هم پس نمی‌دادیم تا دلیلی برای ادامه‌ی دوستی داشته باشیم. (ص۸۳)

بسیاری از فرازهای طنز کتاب از نوع ابزوردند. این فضای ابزورد به کمک نگاه هیچ‌انگار راوی می‌آید و به آن عمق می‌بخشد:

-این سیاه پوشیدن تو یعنی به پیشواز باخت می‌روی. بازوهایت را بازکرده‌ای برای شنیدنِ نه، برای خوردن ضربه‌ی پنالتی تیمِ محبوبت به تیرِ دروازه، برای از دست دادن اتوبوس.

-من اتوبوس سوار نمی‌شوم... آدم‌ها خیلی توی دل‌وروده هم‌اند.

-خب باشد، تاکسی (ص۲۳)

فاصله انتقادی راوی مرز نمی‌شناسد. او در خلال بازگویی خاطراتش فرصت می‌یابد تا کلیشه‌ها را در هم بریزد و ابتذال افتخارات کهنه را با زبانی هجوآمیز از دم تیغ طنز بگذراند:

-جمعه‌بازار را گند برداشته بود و ملت داشتند اصالت را بار خود و شوهرانشان می‌کردند یا کشان‌کشان به خانه می‌بردند. (ص ۸۸)

گاهی نیز این نگاه تندتر و بی‌محاباتر می‌شود:

-تکان بخوری تنه‌ات می‌خورد به درودیوار شهر یا آن دماوند مسخره که وظیفه داریم به اش افتخار کنیم، آن‌قدر افتخار کنیم تا یک روز خاکسترمان کند. (ص۸۷)

خواننده می‌تواند گاه این درجه از تلخی را نپسندد و با آن موافق نباشد ولی در هر حال نمی‌توانیم کتمان کنیم که کتاب مخاطب را با طنز آَشنایی زدای خود به کشفی تازه از دنیای پیچیده درونی آدم‌ها می‌کشاند. فراهم ساختن امکان این کشف و اکتشافات، کم هنری نیست!...

 

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST