نویسنده، موسیقیدان، کارگردان و سیاستمدار شهیر ترکیه. نام کاملش «عمر زلفی لیوانلی» (Ömer Zülfü LİVANELİ)، در ۲۰ ژوئن ۱۹۴۶ در شهر قونیه به دنیا آمد. پس از کودتای ۱۹۷۱ به علت تفکرات سیاسیاش به زندان افتاد. در سال ۱۹۷۲ به سوئد نقلمکان کرد و در دانشگاه استکهلم در رشته فلسفه و موسیقی مشغول تحصیل شد. به سال ۱۹۸۷ فیلم «زمین آهن، آسمان مس» را که فیلمنامهاش نیز اثر خود وی بود، کارگردانی نمود. در سال ۱۹۹۳ اولین کتاب خود با عنوان «دیکتاتور و دلقک» را منتشر کرد. در ادامه به سال ۱۹۹۴ دومین کتاب خود با نام «آیا سوسیالیسم مرد؟» را به چاپ رساند. در سال ۱۹۸۸ کتابهای «بهشتِ آدم معمولیها»، «کودکی در برزخ»، «ملودیها و نتهای لیوانلی» و در ۲۰۰۱ نیز کتاب «یک گربه، یک مرد، یک مرگ» در اختیار دوستدارانش قرار گرفت. آخرین کتاب این نویسندهی بزرگ با نام «بیقراری» که حکایت رخدادها و حوادث خاورمیانه در طی چند سال اخیر است، در سال ۲۰۱۷ به چاپ رسید.
آثار این نویسنده و موسیقیدان بزرگ به ۳۴ زبان زنده دنیا ترجمهشده است. در بخش ادبیات، موسیقی و سینما برنده بیش از ۳۰ جایزه ملی و بینالمللی است که برخی از آنها عبارتاند از: جایزه بهترین آهنگساز سنرومئو، جایزه ادبی بالکان، جایزه بهترین نویسنده جدید بارنز اند نوبل آمریکا، جایزه بهترین کتاب سال ایتالیا و فرانسه و ...
با زلفی لیوانلی نویسنده، موسیقیدان و کارگردان شهیر ترکیه به بهانه چاپ آخرین رمانش «بیقراری» (Huzursuzluk) گفتوگو کردیم. موضوع رمان دربارهی حوادث اخیر خاورمیانه و جهان است که به شرح جزییات حملات وحشیانه داعش به خاک سوریه و پناه گرفتن ایزدیان در خاک ترکیه میپردازد. آشنایی یک پسر سنّی با یک دختری ایزدی و ادامه داستان ...
لیوانلی میگوید: نوشتن رمانی که خواننده بتواند داستان را دنبال کند، سردرگم نشود و همچنین به عمق ماجرا پی ببرد، سخت است.
- بیقراری بهعنوان یک متن کوتاه و فصلبندی شده از ساختار خاصی برخوردار است. ممکن است در مورد روند داستاننویسی برایمان توضیح دهید؟
من این شکل و ساختار را خیلی دوست دارم. کتابهایی که ۱۰۰ الی ۱۲۰ صفحه و یا حداکثر ۱۸۰ صفحه باشند، مثل «پیرمرد و دریا» اثر همینگوی و یا داستانهای کوتاه کافکا که از بهترین و دوستداشتنیترین کتابهای دوران کودکیام بودند. درواقع انجام مانور روی داستان و کش دادن آن غیرممکن نیست، اما از قوتش میکاهد. در این کتاب از تکنیک خاصی استفاده کردم. ماجرا را از دید افراد مختلف منعکس کردم...
تنها یک نفر که از اصل داستان مطلع است و همهچیز را میداند، حرف نمیزند. شاهدان ماجرا هرکدام داستان را از زاویه دید خود تعریف میکنند و واقعیت با کنار هم قرار دادن اینها روشن میشود. به همین خاطر کرونولوژی به هم میخورد. کاری که ویرجینیا وولف در اکثر داستانهایش انجام میدهد. از این تکنیک خیلی خوشم میآید، برای همین در این داستانم از این روش استفاده کردم.
نوشتنش آسان نبود، در مدت زمانی طولانی و بهسختی نوشته شد؛ اما خوانندگان میگویند: در چشم برهمزدنی کتاب را خواندیم، کتاب را بازکردیم و وقتی داستان تمام شد آن را بستیم. دقیقاً مثل موضوع غذا خوردن، بالطبع مدتزمان پخت بهاندازه مدتزمان خوردن نیست. انرژی زیادی در آشپزخانه صرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن مدت زمانی طولانی غذا حاضر میشود؛ اما مدت زمان صرف شده برای خوردن آن خیلی کوتاه است، غذا را خیلی سریع میخورید و خیلی هم از آن لذت میبرید.
- اما برخلاف داستان که پیچیده و غیرمستقیم به نظر میرسد، خواننده با کلاف سردرگم روبرو نمیشود.
درسته، خواننده هم باید بتواند قصه رمان را دنبال کند و هم اینکه مفهوم و عمق داستان را دریابد. انجام چنین کاری خیلی سخت است. شرح داستان از زبان افراد مختلف مثل روزنامهنگار، راهب سریانی، ایزدیها، آیسل خواهر حسین، اهالی ماردین که هر کدام زبان و ادبیات خاص خود را دارند، باعث میشود چیز عجیبی خلق شود. دقیقاً مثل زندگی جاری. زبان همه مشترک نیست، هر کسی به زبان و شیوهای متفاوت صحبت میکند. حالا تفاوت جغرافیایی و... جای خود دارد. این رمان مرا خیلی درگیر خودش کرد و خیلی برایش وقت گذاشتم. کتابی که هم در حین نوشتن و هم موقع اتمام خیلی خوشنودم کرد. در حال حاضر نیز واکنش خوانندگان مایه خوشحالیام میشود و این خیلی خوب و خوشایند است.
- رمانی که انگشت بر روی دردی تازه و جهانی به شکلی همه جانبه میگذارد. زمان نوشتن رمان چه حسی داشتید؟
خیلی ناراحت شدم اما اگر نمینوشتم، چه میشد؟ درست است، وقایع و رخدادها دلمان را به در میآورد، اما با نوشتن آنها حداقل این دلداری را به خود میدهید که دست کم با این کار میتوانم این فریاد خاموش را به گوش تحصیلکردگان و از آنجا نیز به گوش دنیا برسانم. هرچند کم اما حس میکنید، کاری انجام دادهاید و این هم حسی وصف ناپذیر است. در حال حاضر حس بازگو کردن درد انسانها، مثلاً در این رمان رساندن فریاد خاموش ایزدیها و بازگو کردن دردهایشان به نوعی تسلی بخش است وگرنه موقع نوشتن واقعاً رنج کشیدم. شخصیت ملکناز مرا منقلب کرد. نپذیرفتن محبت و دلسوزی دیگران از سوی ملکناز چیز عجیبی است.
چرا که وقایعی که بر سرشان آمده و شاهدش بودهاند، آستانه درد آنها را بسیار بالا برده است. به خاطر اتفاقاتی که برایشان افتاده و بلاهایی که بر سرشان آمده، دیگر مثل بقیه انسانها نیستند. چیزی که در داستانها و رمانهای جنگ دیدم، این است که روزنامه نگاری که تنها به مدت ۲ یا ۳ روز در جبهه جنگ حضور داشته پس از برگشتن، آن چند روز را در یک کتاب قطور و کلفت توضیح میدهد، اما سربازانی که در جبههی جنگ جهانی دوم و یا دیگر جنگها حضور داشتهاند، به خاطر صحنههای وحشتناکی که شاهدش بودهاند تا آخر عمر سکوت میکنند. خیلی تلخ و دردآور است، چرا که حقیقت ماجرا قابل بازگو ناست.
- نظرتان در مورد جملهی قبل از مرگ حسین «من یک انسان بودم» چیست؟ توضیح خاصی دارید؟!
این جمله را در اواسط رمان نیز میشنویم. در واقع جمله نرگس است. بعداً مشخص میشود که این جمله را ملکناز به حسین گفته بوده و حسین نیز زمان مرگ میگوید. منظور رمان تا حدودی هم این است که در عصر حاضر شخصیت و هویت فردی انسانها دیگر اهمیتی ندارد. هویتها طبقهبندی میشوند. اینجا یک طنز تلخ مطرح است؛ جوانی که داعش به علت کمک به یک دختر ایزدی «کافر» خطابش میکند و مورد هدف قرارش میدهد، در آمریکا به جرم «مسلمان بودن» از سوی نژاد پرستان مورد هدف قرار میگیرد. چون هر کدام از ما بعنوان یک فرد فاقد هویت هستیم، فاقد شخصیت، اندیشه و احساس هستیم.
ما صاحب پاسپورت کدام کشور هستیم؟ کارت هویتی کدام کشور را داریم؟ «من یک انسان بودم»، به انسان به دیده انسان نگریستن... پیام اصلی تمام رمانهای من این است. به گمانم این سختترین کار است. هیچ وقت نمیتوانیم به انسانها به دیده یک انسان بنگریم و این در حالیست که همه انسانها با شرایط بیولوژیکی یکسانی به دنیا میآیند. پس از تولد با توجه به فرهنگش نامی برایش انتخاب میکنند، می گویند «این است دین تو» یعنی دین پدرانت. ملیتت نیز ملیت پدرانت است و این پرچم نیز پرچم توست. سپس می گویند: تو فدای اینها میشوی و همیشه باید آماده باشی تا جانت را در راه اینها فدا کنی.
در هر شرایطی زنان متحمل بزرگترین رنج و درد میشوند. نرگسها، ملکنازها، زیلانها، آیسلها، صفیهها... و میلیونها زن دیگر. می دانی چرا زن متحمل این بار سنگین میشود؟
استفاده ابزاری از زن ریشه در تاریخ دارد. چیزی که در خاورمیانه هم رایج است. به طور عموم در سراسر دنیا زنان بیشتر تحت تأثیر هستند. چرا که مردان برهم زننده نظم دنیا هستند و میخواهند با پرشهایی دیوانه وار دنیا را به سوی پیشرفت سوق دهند اما زنان حافظ نظم و آرامش و تداوم بخش انسان و انسانیت هستند.
- در جایی از کتاب به شرحی از دیوان شمس مولانا مبنی بر «مکانی هست، فراسوی نیکی و بدی، همدیگر را آنجا ملاقات خواهیم کرد»، در یکی از رمانهای قبلیتان نیز به «پرندهای در زندان» اشاره کردهاید. در این کتاب هم انگشت اشاره را به سمت آنجلینا جولی گرفتهاید.
در یک چنین مواقعی امید دادن، البته بهتر است بگوییم امید کاذب، کار اشتباهی است. من در کتابهایم به این موضوع خیلی پرداختهام. درسته، خیلی خوب به کتابهایم دقت کردهای. چرا که اینجا کمکی در کار نیست، امیدی در کار نیست. برعکس این حس را به طرف القا میکنی که «زندگی میتوانست متفاوت از این باشد»، این حس را که آنچه بر سر آنها آمده عادی و طبیعی نیست و تنها با بیدار کردن حس «چرا ما؟ این بلاها چرا بر سر آمد؟» درد و رنج آنها را چند برابر میکنی. چون که امیدی در کار نیست.
- با توجه به رفتار ابراهیم و موقعیت شغلی او در دفتر روزنامه، نظرتان نسبت به وضعیت و موقعیت ارگانهای مطبوعاتی چیست؟
به عنوان شخصی که ۲۵ الی ۳۰ سال از عمر خود را در ارگانهای مطبوعاتی سپری کردهام، هدفم حمله به مطبوعات نیست. به نوعی خود انتقادی هم هست، چون که این مسائل را به شخصه لمس کردهام. مطبوعات یک شمشیر دو لبه است. مطبوعات از سویی سعی در زیبا جلوه دادن و یا حداقل متفاوت نشان دادن وقایع دارد؛ یعنی آنچه را که قبلاً نیز وجود داشت، به شکلی متفاوت ساخته و پرداخته و چنان مینماید که گویی سیاستمداران کار جدیدی انجام دادهاند. از سوی دیگر در صورت نبود مطبوعات جرائم سیاستمداران در پس پرده میماند و روز به روز افزایش مییابد و همچنین جرائم مالی و دیگر جرائم... به همین دلیل سعی میکنند مطبوعات را تحت فشار قرار دهند.