«از سرد و گرم روزگار» کتابی است به قلم «احمد زیدآبادی» در شرح زندگیاش. این خودنوشت زندگینامه توسط «نشرنی» منتشر شدهاست. کتاب از نگاهی کوتاه اما مهم به گذشته پدر، مادر، پدربزرگ و خاندان نویسنده آغاز میشود. زیدآبادی شنیدههای پیش از تولدش را با کودکی و نوجوانی پر فراز و نشیبی که داشته، به طرز موشکافانهای بیان میدارد. این کتاب که در ۱۸ سالگی نویسنده پایان میگیرد عمیقاً دلنشین است.
«قبل از تولدم، گویا خواهرم نرگس مردی بهنام سیداحمد از اهالی زردو را در خواب میبیند و او با چهرهای درخشان، انگشتری را به مادرم هدیه میدهد. مادرم این هدیه را رازآلود و نوعی عطف نظر خداوند به خویش تلقی میکرد و به همین جهت نام مرا احمد گذاشت. این میزان حساسیت توأم با امیدواری مادر در مورد آخرین فرزندش به زندگی محنتبار و پر رنجش مربوط میشد.»
خواندن چنین کتابی در مجموع اثری مناسب برای مخاطب پدید میآورد. زیرا علاوه بر آشنایی با شکلگیری شخصیت نویسنده که روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی شناختهشدهای هست، سیر تحولی تاریخی در دهه ۵۰ و چگونگی تغییر در نظام اجتماعی، همچنین افکار عمومی و خصوصی را نیز همزمان به تصویر میکشد. جدیت و سختکوشی، فقر مطلق، مرارتها، کمبود امکانات، شیوه رفتار و زندگی مردم مبتنی بر عناصر زندگی روزمره زمانه هستند چیزهایی که امروزه چندان محسوس نیست.
«من که از خردسالی درگیر خوشهچینی و «پستهتکانی» بودم با بالارفتن سنم، به کارهای دشوارتر و مهمتر نیز مشغول شدم از جمله اینکارها کولککاری یا همان کاشت پنبه بود.»
زیدآبادی پیشینهای از خود را در قالبی بیان میکند که خواننده هم از اتفاقات بیرونی، همچنین از احساسات و زوایای مخفی ذهن و زندگیاش مطلع شود. همین امر جهان او را برای مخاطب نزدیک و ملموس میکند.
اما نکته مطلوبی در کل روایت است و آن اینکه، شخصیت نه اهل نصحیت است، نه تحمیل و نه قضاوت. بیش از هر چیزی مشاهدهگری است که انتقادهایی ریزبینانه دارد. این انتقادها در بیان جابجایی فرهنگ شهر و روستا همچنین خردهفرهنگهای وارداتی توسط افراد خارجی به روستا و تحت تأثیر قرارگرفتن نیروی کار که از مردم عادی روستا هستند، بیان میشود.
اما هرگز ارائه نظر مثبت و منفی نمیکند. او که جستجوگری در کتابها و افکار شریعتی میشود. از اظهار نظر شخصی پرهیز کرده و تنها بیان حقایق برای خواننده در بستری جاری میشود تا خود اندیشه کند. نویسندهای که نمیخواهد از خود یک قهرمان بسازد، یا نگاه ترحمآمیزی را به واسطه مشکلات و سختیهایی که بر او گذشته، جلب کند. اما به عقیده نگارنده، روایت با ذکاوت و هوشیاری در فهم این نکته میکوشد؛ جهانی که ساخته و پرداخته ذات عمیق و تفکر شدهباشد، تغییرناپذیر است. به همین سبب مقاومت و سختکوشی بیش از هر چیز دیگری در روایت پر رنگ میشود. «برای گریز از این نوع تنگناها، بیش از پیش به دنیای شخصیام پناه بردم به اتکای قدرت درونی، در مقابل ناملایمات تاب آوردم.» سختی و رنج، تلخی و شیرینی درحوادث و اتفاقات زندگی اجتناب ناپذیرند. ولی در بعضی موارد چون عملکرد مناسبی وجود ندارد بنابراین افراد از حرکت به سوی اهداف و رشد وتعالی باز میمانند. شخصیت در روایت با انگیزهای درونی و بیان نشده یک استقامتی قدرتمند هم دارد. بیشترین مطالعه و تلاش برای دانستن، سکوت بیرونی، دوری از جمع افراد وگروههای ناشناخته، نشانههایی برای انگیزهای بزرگتر و جذابتر هستند. «سر در کتاب فرو بردم و بر همه تباهیهای محیط اطراف شوریدم..» یا در صفحه ۲۳۷ «من به علت تغییر رشته و بروز نقارهای سیاسی، با دوستان سابقم در مدرسه کمتر مراوده داشتم و بیشتر درانزوای خود خواسته به سر میبردم.» دکتر سوزان کوباسا در یک پژوهش فراگیر وعلمی سختکوشی افراد در روانشناسی را مورد بررسی قرار دادهاست. او سال ۱۹۷۹ سرسختی روانشناسی را ترکیبی از باورها در مورد خویشتن و جهان تعریف میکند. یعنی تصور و ادراک فرد از داشتن معنا و مقصدی در جنبههای مختلف زندگی خود و کارش که نهایت هدف را نشان میدهد. همچنین، شور وشوق فرد برای زندگی موجب میشود تغییرات وشرایط را جالب دانسته و آن را فرصتی برای بالندگی فردی و اجتماعی قلمدادکند. در تحقیق کوباسا، این افراد تغییر را میپذیرند و آن را نوعی چالش تلقی میکنند. به نظر میرسد، این اهمیت جالب و معنادار زندگی در افرادی که در بستر تحولات تاریخ یک جامعه هستند بیشتر خودنمایی میکند. زیرا در مواقع تنشزا آنان تنها به چارهجویی میپردازند.
مطابق روایتهای داخل کتاب اگرچه ساختار خانواده بر پایه تلاشها و قدرتمندیهای مادر و کوششهای خواهران بزرگتر است. یعنی زنانی هستند که کوششی بیبدیل دارند. اما در مجموع ایام نوجوانی نویسنده از سرد وگرم روزگار تفاوتهایی با دیگر همسالانش دارد. سختکوشی در کار همراه با اهمیت به درس و مطالعه برتری او در نسبت به همسالان زمانهاش است. این ویژگی نشان میدهد؛ نیرومندی، پرانرژی بودن، سرسختی عنصری درونی است که برخی افراد آن را دارا هستند. شرایط حاکم بر خانواده و جامعه هم گاهی یاری دهنده آنان است.
«با یک سخنرانی محکم و قاطع به مادرم یادآور شدم که هیچ ارادهای در جهان نمیتواند مرا از تحصیل در دانشگاه و رفتن به تهران بازدارد. مادرم که روحیهام را میشناخت پس از این سخنرانی ترجیح داد که نگرانیهای خود را فراموش کند و دیگر از آنها سخنی به میان نیاورد.»
فضاسازی در کل روایت برخاسته در احوال انسان و عینیت زندگی محورانه است. تأمل و تفکر در تلاشی که چشماندازی برای هدف اصلی است. از این رو خستگی و ناامیدی در هیچیک از صفحات جذاب کتاب راه ندارند. ملکالشعرای بهار شعری دارد که بسیار با حال و هوای این خودنوشت زندگینامه مناسبت دارد.
زکوشش به هرچیز خواهی رسید/ به هر چیز خواهی کماهی رسید/
برو کارگر باش و امیدوار/ که از یأس جز مرگ ناید بهبار
گرت پایداریست در کارها/ شود سهل پیش تو دشوارها