آرمان: از دیو اگرز (۱۹۷۰- بوستون) بهعنوان یکی از نویسندهها و چهرههای برجسته معاصر آمریکا یاد میشود؛ آنطورکه مجله تایم در سال ۲۰۰۵ از او بهعنوان یکی از صد چهره تاثیرگذار دنیا نام برد. نویسندهای که در طول حیات هفدهساله حرفهایاش (از ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۷) در ادبیات داستانی موفقیتهای بیشماری نصیبش شده، از جمله نامزدی جایزه پولیتزر برای کتاب «اثری غمانگیز از نبوغی بهتآور» (۲۰۰۲) و انتخاب آن بهعنوان کتاب سال تایم، واشنگتنپست، لسآنجلستایمز و نیویورکتایمز؛ نامزدی نهایی جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا، ایمپک دوبلین و دریافت جایزه کتاب سالن، کتاب ملی و جایزه مدیسی فرانسه برای کتاب «چه چیزی است» (۲۰۰۶)؛ دریافت جایزه لسآنجلستایمز، کتاب سال آمریکا و جایزه صلح دیتون برای کتاب «زیتون» (۲۰۰۹). از اگرز پنج کتاب به فارسی ترجمه شده: «زیتون» (با پنج ترجمه: بابک مظلومی، نشر کتابسرای نیک/ شهین وکیلیتهامی، نشر بوتیمار/ عباس مصطفوی، نشر مروارید/ فاطمه باقری، نشر نگاه/ سمانه کامیاب، نشر آراه)، «چطور گرسنه هستیم» (ترجمه بابک مظلومی، نشر کتابسرای نیک)، «هولوگرامی برای شاه» (ترجمه علی معصومی، نشر بوتیمار)، «دایره» (ترجمه فروغ تالوصمدی، نشر دانش) و «جیغ اساسا کارساز است» (ترجمه پژمان طهرانیان، نشر مشکی). آنچه میخوانید گفتوگویی است با دیو اگرز درباره آثارش که به فارسی ترجمه شده است.
رمان «زیتون» درباره عبدالرحمان و کتی زیتون است که مدتها در نیواورلئان زندگی میکردند. عبدالرحمان در طول توفان کاترینا در شهر باقی میماند و سپس با قایقش به اطراف شهر میرود تا به مردم کمک کند. چگونه با خانواده زیتون ملاقات کردید؟
در اواخر سال ۲۰۰۳ همراه با والنتینو دنگ، قهرمان رمان «چه چیزی است»، در سودان بودم. با چندین تن از زنانی ملاقات داشتیم که بهعنوان دخترانی جوان مورد آدمربایی و بردگی قرار گرفته بودند. داستانهایشان تنها توضیح مختصری از گزارشات حقوقبشری بود و بهنظر میرسید که آنها باید بهنوعی صدایی داشته باشند. چند ماه بعد، با لولا وولن، پزشکی که با مردان و زنانی که در آمریکا به اشتباه مجرم شناخته شده بودند کار میکرد، ملاقات کردم. او میگفت کتابهای آنجا درباره زندانیان بیگناه تمام داستان را بیان نمیکنند. از اینرو، برنامهای را تحتعنوان «صدای شاهد» آغاز کردیم، و اولین کتابی که عرضه شد درباره زندانیان بیگناه بود. سپس توفان کاترینا بهوقوع پیوست و موضوع دومین کتابمان شد. ما دواطلبانی را به هوستون، ناکسویل و نیواورلئان فرستادیم تا با مردم درباره داستانشان مصاحبه کنند. عبدالرحمان زیتون یکی از آنها بود.
چهچیزی در داستان او باعث شد تا بگویید: میخواهم یک کتاب کامل درباره این مرد بنویسم؟
داستان خانواده او راه نزدیک بیهمتایی بود درباره آنچه که طی یکی از فاجعهآمیزترین بلایای طبیعی در تاریخ آمریکا و مشکل پیچدرپیچ جنگ بر سر مبارزه علیه تروریسم اتفاق افتاده بود؛ سیستم ناکارآمد عدالت-مجرم، نیروی نظامی متمرکز بر تروریسم، سالهای ریاستجمهوری بوش. فکر میکنم آنچه که بر سر زیتون آمد تنها میتوانست بر اساس دخالت این نیروها روی داده باشد. حبس نابجا موضوع مورد علاقهام است. از اینرو، آنچه که برای او و خانوادهاش اتفاق افتاده در سطح شخصی مرا تحتتاثیر قرار داد.
رمان «چه چیزی است» قصهای است واقعی که در قالب داستان به بازار عرضه شد. «زیتون» در قالب غیرداستانی قرار گرفت. چرا این کتاب را به این شکل نوشتید؟ چه تفاوتی داشت؟
تنها یک سال بعد از توفان کاترینا در سال ۲۰۰۶ کار خود را درخصوص این کتاب آغاز کردم. تعداد کمی از خاطرات زیتون از بین رفته بود. تقویم پیشرفتهای ساختیم. بدین صورت که چه زمانی آب بالا آمد، چه زمانی او بازداشت شد، و چه زمانی به زندان انتقال پیدا کرد. توانستیم بخش عمدهای از تاریخها، مکانها و ابعاد را مستقلانه تایید کنیم. اگر زیتون میگفت که بالگرد فرودآمدهای را دیده، میتوانستم از طریق اینترنت یا سایر روزنامهنگارها متوجه شوم که کدام بالگرد بوده است. این روند کارکردن در محیط سراسر غیرداستانی را نسبت به مسائل مربوط به جنگ در جنوب سودان، که سالها هیچخبری از آن منطقه بیرون نمیآمد، آسانتر میکرد.
بین نویسندگان خلاق تفکری وجود دارد که روزنامهنویسی سبک نویسندگی «راستین»ی نیست، فقط داستان یا نوشته غیرداستانی خلاقانه را هنر مینامند. آیا شما با این طرز تفکر موافقید؟
خب، من سابقه روزنامهنویسی دارم. جز کلاسی که در سال دوم دانشگاه گذراندم، تجربه در زمینه نویسندگی خلاقانه ندارم. قبل از اینکه فکر نوشتن کتابی به ذهنم خطور کند، به مدت ده سال برای مجلات کار میکردم. وقتی که کودکان را در مرکز مربیگریام آموزش میدادم، اولین کاری که میکردم این بود که آنها را برای تهیه گزارش به بیرون میفرستادم. آنها برای کلاسی ثبتنام میکردند که بهنظرشان قرار است درباره نویسندگی خلاقانه باشد و من آنها را برای مصاحبه با مردم میفرستادم. فکر میکنم بسیار مهم است که بدانیم چگونه باید با دنیا در تعامل بود. اگر میخواهید درباره مردم بنویسید، خودتان میتوانید از عهده آن بربیایید. اما اگر وقتتان را با صحبتکردن با شخصی بگذرانید و آنچه را که میخواهید بنویسید مورد بررسی قرار دهید، به سطحی از جزئیات دست پیدا میکنید که در غیراینصورت متوجه آن نمیشدید.
چگونه کار با خانواده زیتون پیش رفت؟ آنها تا چه اندازه درگیر این اثر بودند؟
آنها بهواقع خانواده نازنینی هستند و ما برای مدتی طولانی با همدیگر کار کردیم. بهنظرم با کتابی از این دست وقتی موضوعتان را حدالامکان درگیر ماجرا کنید، بیشترین دقت را بهدست میآورید. فکر میکنم دستنویس کتاب را برای شش تا هفت خوانش نزد خانواده زیتون فرستادم. آنها هربار لغزش اندکی را مییافتند. آنها باید به اندازه من با کتاب زندگی میکردند، بنابراین به تایید آنها احتیاج داشتم. این کتاب بیشتر به آنها تعلق داشت تا به من. از اینرو، بهطرز صمیمانهای در هر قدم خود را درگیر کردند. ماههای زیادی را همگی صرف تایید بر سر همهچیز سپری کردیم تا مطمئن شویم دقت لازمه برقرار شده است.
یکی از چیزهایی که بهواقع نظر آدم را در کتاب «زیتون» به خود جلب میکند این است که واقعا خواننده احساس میکند بهنوعی در داستان حضور دارد یا متوجه میشود که دنیا به چشم مردی که در چادر روی پشتبام خانه تا نیمه به زیر آبرفتهاش خوابیده، به چه چیزی شبیه است.
تجربیات زیتون درست بعد از توفان سوررئال و آرام است؛ برخلاف آشوبی که در گزارشهای اخبار میبینیم. خانواده زیتون در محلهای به نام آپتاون زندگی میکنند که چند مایل با مرکز شهر فاصله دارد و حتی از محلاتی که بهشدت تخریب شدند نیز دورتر است. بنابراین، عبدالرحمان زیتون در خانهاش در این محله آرامتر باقیماند و تجربه او نسبت به آنچه که اغلب میبینیم یا میشنویم فرق دارد. او تجربهای داشت که بهنحوی پساآخرزمانی بود. همهچیز در جایی که با قایق میچرخید آرام بود، مردم اندکی را میدید، همسایهها و حیوانات خانگی را که در طبقات بالای خانهها گرفتار شده بودند، کمک میکرد.
به دفعات از قرآن نقلقول کردید. آیا آن را خواندهاید؟
تعدادی از ترجمهها و ویرایشهای قرآن را خواندهام و تلاش کردم تا ویرایشی را که تمام عربزبانان درباره آن صحبت میکنند، بیابم؛ ویرایشی که زیبایی شگفتانگیز کلام را دارا باشد. نسخه لاله بختیار را پیدا کردم که بهنظر ترجمه خارقالعادهای است. ویرایش او بهتازگی انجام شده و The Sublime Quran (قرآن مجید) نام دارد. او با شیوهای قدرتمند و زیبا قرآن را به زبان انگلیسی وارد کرده است. میدانم هنوز هم نسبت به شنیدن آن به زبان عربی کاملا متفاوت است، اما این ترجمهای است که به مردم توصیه میکنم.
میخواهم برایم از ظاهر رمان «چطور گرسنه هستیم» بگویید. میتوانید آن را توصیف کنید؟
کتاب قرار بود در ماه سپتامبر بیرون بیاید و کارش به اتمام رسیده بود و متن آن در چاپخانه برای چاپ حاضر بود. من عاشق طراحی کتابها هستم و برای مدتها به جلد بخصوصی فکر میکردم. تمام چیزهایی مانند، میدانید که، صحنههای حماسی، تمام آن برشها، حیوانات، و زمینها و کوهها، خورشید و ماه و تمام آنچه که سعی میکردم در طراحی جلد بهکار گیرم. این رمان تمام گسترههای جغرافیایی را دربردارد. روند کار آنچنان هم خوب پیش نمیرفت و باید کار چاپ جلد را به پایان میرسانیدیم. ظاهر افتضاحی داشت و تقصیر من بود. من بهخوبی آن را طراحی نکرده بودم. بنابراین منتظر جلد تازه کتاب ماندیم. سپس از این دفترچهها استفاده میکردم که نوار سیاه کوچکی دورشان دارند و ساده و زیبا هستند. اینگونه برایم اتفاق افتاد که این دفترچه را در هر سفری که میرفتم با خود میبردم. بسیاری از این داستانها براساس سفر متفاوتی است که رفته بودم. بنابراین از آنجایی که میخواستیم ظاهر معقولی داشته باشد عنوان را اکثرا در پوششی سیاه و جوهرگین قرار دادیم و هیپوگریف روی جلد بهنوعی به شکل تورفتگی درآمد و تنها وقتی جهت بهخصوصی از نور بر آن تابیده شده باشد میتوان آن را دید و کش دور کتاب و نشانه لای آن را مسطح کردیم که درنتیجه ظاهر کتاب به شکل خیلی خوبی تبدیل شد.
میخواهم بپرسم نویسندگی در آسمان، روی زمین یا روی دریا چگونه است؟ آیا در سیر انجام آن تغییری ایجاده کرد؟
حقیقتا نه. داستانی که در طی چهار سال و نیم گذشته نوشته شده است، به واقع از زوایای مختلف بسیاری سرچشمه میگیرد. تعداد اندکی از آنها را قبلا نوشتهام. بعد از زندگینگاره «اثری غمانگیز از نبوغی بهتآور» رمانی با ۶۰۰صفحه نوشتم و از آن خلاص شدم. زاویه دید داستان اولشخص، سومشخص و دومشخص بود و جوابگو نبود. بهواقع ارزش انتشار را نداشت، اما برخی از فصول آن کتاب را گرفتم و بهطور کلی طرح داستان را تغییر دادم. بااینحال از برخی صحنهها و بعضی از رویدادها استفاده کردم. بعضی از داستانهای موجود در «چطور گرسنه هستیم» را بر اساس همین اطلاعات خام نوشتم و باید بگویم که این داستانها به برهههای مختلف زمانی تعلق دارند. اما آنها را کنار هم گذاشتم چراکه سعی داشتم تا ترتیب منظمی از لحن را ارائیه دهم. وقتی این مجموعهداستان را میخواندم چیزی که احساس میکردم این بود که همه آنها حالت یکسانی دارند. همه آنها بهنوعی موقعیتسنجی و خوشطبعی یکسانی دارند. عادت دارم گوشهای بنشینم و خط فکر داستان کوتاه معمولی را بنویسم و میدانید برایم بینهایت مشکل است که این کار را انجام دهم چراکه شیوه خوانش من اینگونه نیست. من ابتدا طرح داستان را نمیخوانم، بلکه به سراغ جملات میروم. دیدگاه را میخوانم، چه اتفاقی در حال وقوع است و چه چیز جدیدی در خصوص فرم دارد رخ میدهد. بنابراین داستان کوتاه متعارفی را به رشته تحریر درآوردم و شروع کار سخت بود و بهنظرم آمد که باید در ابتدا به دیدگاهها پرداخت. چرا دیدگاهها را مطرح نکنیم؟ چرا به تمام این گفتهها نیاز داریم؟