در دههی گذشته، دولتها و شرکتهای بزرگ بیش از پیش به اندازهگیری احساسات مردم علاقهمند شدهاند. شاخص شادی، شادی ناخالص ملی، تندرستی و روانشناسی مثبتگرا، اصطلاحاتی هستند که امروزه بر سبک زندگی حاکم شدهاند. در نتیجه، احساسات و عواطف به منبعی جدید برای خریدوفروش مبدل شدهاند. ویلیام دیویس در کتاب «صنعت شادی» با پژوهشی جالب، تاریخ، علم و ایدهها را با هم تلفیق میکند و نشان میدهد که چگونه تندرستی بر تمام جوانب زندگی ما تأثیر میگذارد.
کتاب «صنعت شادی» که به تازگی با ترجمهی اعظم ورشوچیفرد در انتشارات کتاب پارسه منتشر شده است، مخاطب را وامیدارد دربارهی همهی امور زندگی بازنگری کند.
نشست هفتگی شهر کتاب، سهشنبه هشتم اسفند به نقد و بررسی کتاب یادشده اختصاص یافت. در این نشست دکتر محمدامین قانعیراد، دکتر حسین راغفر، دکتر غلامرضا خاکی، دکتر ارسطو میرانی و مترجم اثر حضور داشتند.
شادبودن یک انتخاب است
خاکی در ابتدای سخنان خود، به شرح مولفههای کتاب صنعت شادی پرداخت؛ وی در اینباره تصریح کرد: اینکه آدمی در زیست خود در پی چیست، از دیرباز محل بحث و تأمل فلاسفه بوده است و بعدها روانشناسان و عالمان حوزههای دیگر نیز به آن پرداختهاند. بر اساس جملهای مشهور که به ارسطو منتسب است، عمدهی فعالیتهای بشر در پی دو چیز صورت میگیرد: گریز از درد و رنج و جستوجوی لذت و شادی. به عبارتی باید گفت این دو، دو روی یک سکه هستند؛ آدمی از هرکدام آنها که بگریزد، به طبع دیگری را میجوید. بحث شادی در جهان امروز مسالهای خاص است؛ اما در عصر روشنگری و حاکمیت عقل خودبنیاد و خروج انسان از عصر نگاه اسطورهای، موضوعیت ویژهای یافته است؛ بهویژه اینکه هرچه بیشتر در عصر صنعت پیش رفتهایم و پیامدهای منفی و اضطرابآفرین جهان تازه را دریافتهایم، مسالهی شادی برایمان جدیتر شده است.
وی افزود: در این اثر موضوع شادی از نظرگاههای علمی متعدد کندوکاو شده است؛ از اینروی که امروز شادی پدیدهای است که باید با رویکردهای چندرشتهای (نه حتا میانرشتهای) بررسی شود. این اثر با شرح چیستی مفهوم شادی و تعریف آن آغاز میشود؛ نویسنده همچنین تفاوتها و تشابهات آن با مفهوم لذت را در نظر آورده است (آیا شادی و لذت دو مفهوم مترادفند؟ آیا بشر میتواند مفهومی به نام لذت را اندازه بگیرد؟). نویسنده در آغاز اثر خود ماجرایی تاریخی را نقل میکند از کوششهای بنتام در تعریف لذت. کوششهای بنتام در نهایت به طرح نظریهای انجامید، مبنی بر اینکه شادی حالتی است که از ورای انتخابها و فعالیتهای ما حاصل میشود. میدانیم که تعاریف در حوزهی علوم انسانی و اجتماعی بسیار حائز اهمیتند؛ زیرا اگر ما تعریفی از چیزی نداشته باشیم، ممکن است آن چیز نزد ما باشد، اما از آنجاکه تعریف مشخصی ازآن نداریم، بر نبودش رأی دهیم.
خاکی ضمن تشریح مصادیقی در تأیید این مدعا ادامه داد: بنتام یکی از اولین کسانی است که برای اندازهگیری لذت و شادی کوشیده است. در مسیر کتاب صنعت شادی، تعاریف رفتهرفته کاملتر میشوند؛ بهویژه مؤلف تلاش میکند مسالهی شادی را با بحث کارکردن (بهویژه کار سازمانی) پیوند دهد. میدانیم که ماکس وبر سازمانهای مدرن را قفس آهنین میخواند؛ قفسی که انسانها را در چارچوب سلسلهمراتب و تشکیلات طراحیشده به اسارت میگیرد و در نهایت ایشان را به ابزار تبدیل میکند. یکی از صاحبنظران در این حوزه شادی را به یک عضله تعبیر میکند که برای استفاده از آن باید مدام کوشید تا این عضله قدرتمند باشد و در مواقع ضروری به کار آید؛ او در واقع میگوید شادی یک انتخاب است؛ نمیتوان شادبودن یا غمگینبودن را یک تقدیر تاریخی یا روانشناختی پنداشت. در این اثر رفتهرفته با موضوعی دیگر رویارو میشویم؛ امروز در سازمانهای مختلف در سطح جهان مدیرانی منصوب شدهاند که کارشان نگاهبانی از شادمانی است؛ آنها سطح شادی کارکنان را پایش میکنند.
وی در انتها به معرفی اجمالی ویلیام دیویس پرداخت و اظهار داشت: نویسنده یک جامعهشناس و اقتصاددان سیاسی است که در دانشگاه گلد اسمیت لندن تدریس میکند. او در مقدمهی کتاب خود ماجرای راهبی بودایی را شرح میدهد که در مجمع جهانی اقتصاد سال ۲۰۱۴، حضار را خطاب قرار میدهد که راه شما نامناسب است و مطلوب است افکار خود را بنگرید، آنچنانکه یک چوپان در بلندای یک تپه ایستاده و به گوسفندهای خود مینگرد. سخنان او حضار را بسیار متأثر ساخت؛ آنچنانکه آنها بیستوپنج نشست دربارهی سلامت روان و مسائل دیگری از ایندست درانداختند.
انسان شاد با روانی خاموش
قانعیراد در ابتدای سخنان خود به مسالهی شادی و آنچه امروز دربارهی آن، در جامعهی ایران مطرح است اشاره کرد و در اینباره گفت: این مساله اخیراً به شکلی ویژه در ایران محل توجه واقع شده است؛ عموماً پرسشهایی از ایندست مطرح است: چرا مردم ایران شاد نیستند؟ برای گسترش شادی در جامعه چه باید کرد؟ کدام علل و عواملی سبب ناشادی شهروندان است؟ غمزدگی در جامعهی ایران از سویی ریشههای تاریخی دارد؛ از سوی دیگر در دهههای اخیر، سبک حکومتداری و رویکردهای رسانهای ناشی از آن، نگرش افراد به شادی را متأثر ساخته است؛ آنچنانکه گاه گفته میشود خندیدن هم در جامعه ممنوع است؛ این وضعیت سبب میشود بر افزایش شادی تاکید شود؛ باید موانع تحقق این امر مرتفع شود و علل بروز شادی توسعه یابد. میدانیم که پادشاه کشور بوتان در سال ۱۹۷۵ اعلام کرد، زینپس مفهوم «شادی ناخالص ملی» جایگزین مفهوم تولید ناخالص ملی میشود؛ پیش از سنجش شاخصهای اقتصادی و ارزیابی عملکرد حکومتها ضمن نگاه اقتصادی به انسان، خوب است به میزان موفقیت مسئولان در تولید شادی در جامعه بپردازیم.
وی افزود: از آنپس مکرراً دیده میشود که در مقیاس جهانی شاخصهای سنجش شادی محل بحث و بررسی قرار گرفتهاند؛ امروزه سازمانهایی فعالیت دارند که مفهوم شادی را از ابعاد مختلف در کشورهای مختلف میسنجند. آنچنانکه گفته شد، این مساله از سال ۱۹۷۵ مورد توجه قرار گرفت؛ البته باید این را نیز در نظر آورد که ارسطو نیز بر آن تاکید داشته است؛ او بر این عقیده بود که هدف انسانها از زندگی شادی است و حاکمیتها نیز باید به آن توجه کنند. به هر روی اگر سال ۱۹۷۵ را نقطهی عطفی در اینباره بدانیم، باید سال ۱۹۹۰ را نیز در نظر آوریم، بهعنوان سالی که نگاهی تازه در باب مفهوم یادشده در جوامع مدرن شکل گرفت. در این سال مسالهی سنجش شادی به یک پروتکل تبدیل شد و در سطح جهان گسترش یافت. البته کتاب صنعت شادی سال ۲۰۱۴ را بهعنوان نقطهی عطفی دیگر مطرح میکند؛ در این سال مجمع جهانی اقتصاد تشکیل شد و در آنجا یک راهب بودایی (فرانسوی) دربارهی مراقبه و تمرکز حواس بحث کرد؛ او فضایی را در مجمع جهانی اقتصاد درانداخت که موجب شد نگرش بودیسم و روانشناسی مثبتگرا (رفتاردرمانی شناختی و عصبی) مورد توجه قرار گیرد.
قانعی راد بر رسوخ مباحثی از ایندست در گسترهی اقتصاد تاکید کرد و اظهار داشت: به نظر میرسد در این مقطع یک پاردایم شکل گرفته است یا به عبارتی نقطهی عطفی در یک پارادایم صورت یافته است. نویسندهی این اثر بر آن است، نشان دهد این پارادایم با سرمایهداری نسبت دارد. صورتیافتن این حادثه در مجمع جهانی اقتصاد را نمیتوان یک رخداد شانسی تلقی کرد؛ گویا سرمایهداری جدید در قرن بیستویکم (شرایط پسانئولیبرال) نیاز به نظامی دانشی دارد که بتواند انسانها را کنترل کند؛ البته شیوهی این کنترل باید از سوی شهروندان رضایتبخش باشد. نویسنده در اینجا به طرح دانشی میپردازد که ریشههای آن موجود است؛ او رویکرد خود را بر روششناسی بنا میکند. او نگرش ریاضیواری را که بر عموم دانشهای جدید حاکم شده است، بررسی و تبیین میکند و نشان میدهد بنیانهای روششناسی مشترک، چگونه علوم و فنآوریهای مختلف را به یکدیگر نزدیک میکنند.
وی ادامه داد: گویا از این رهگذر، علمی فراگیر بروز مییابد که در آن دامنهای وسیع از اقتصاد نئولیبرال (با ریشههای بنتامی) تا دانش پزشکی و مجموعهی علوم سلامت و رفتاری دیده میشود. در این فرآیند علوم مختلفی چون علوم بازرگانی، علوم بیولوژیک، نانوتکنولوژی، بایوتکنولوژی و چون آنها با یکدیگر یک مگاپاراداریم را در عرصهی علم در میاندازند و اهدافی واحد را میجویند؛ به طور خلاصه هدفی که این رویکرد دنبال میکند، تأمین شادی انسانهاست که با عناوین مختلف بررسی خواهد شد. پیش از این شاید پوزتیویسم خود را نسبت به ارزشها خنثی میدانست؛ اما طرح دانشی که به تازگی شکل میگیرد، به وضوح هدف خود را بهینهسازی انسان یا ارتقای عملکرد انسانی معرفی میکند. ارتقای عملکرد انسانها شامل ابعاد گوناگونی میشود؛ بهعنوان مثال این رویکرد در پی این است که عمر انسانها را افزایش دهد، زیبایی آنها را فزونی بخشد، مقاومت ایشان در برابر بیماریها را ارتقا دهد و عملکردهای متنوع آنها را بهبود بخشد؛ این همان چیزی است که بنتام بر آن تاکید داشت، افزایش لذتها و کاهش دردها. بدیهی است که نتایج ناشی از رویکرد یادشده، باید از حیث ریاضی سنجیدنی باشد؛ باید بتوان به افراد مختلف گفت در هر لحظه وضعیت شادی ایشان با چه عددی نمایان میشود.
قانعیراد ضمن تاکید بر مصادیقی دال بر تحقق وضعیت یادشده تصریح کرد: دانش جدید با تاکید بر مولفهی فراگیری خود، رسالت تغییر وضعیت آدمهای پیشین به آدمهای شادمان را بر عهده گرفته است. اتفاقی که در حال رخدادن است، بسیار عجیب مینماید؛ وقتی صنعت شادی با تکنولوژی نانو و دیگر انواع تکنولوژی ارتباط مییابد، آنچه را در ما صورت میدهد دیگر نمیتوان تنها ارگانیسم خواند؛ این پدیده سایبرنتیک ارگانیسم گفته میشود. این مفهوم، ارگانیسم انسانی را شامل میشود، به علاوهی مقداری پروتز، مقداری دیوایس، مقداری ایمپلنت و مقداری سنسور که در سالهای آینده به صورت جدی با بدن انسان ارتباط برقرار خواهند کرد. نویسندهی کتاب صنعت شادی نقدی هم بر تحولات آینده دارد؛ او یک دوگانهسازی بین بنتام و ویتگنشتاین صورت داده است. بنتام در جستوجوی درد و لذت است؛ به عقیدهی او کار علم کاهش درد انسانها و افزایش لذت آنها است؛ از دیگرسو ویتگنشتاین، انسان را به زبان و تعامل میشناسد؛ از منظر او اهمیت دارد، ظرفیتهای زبانی انسان تقویت شود. نویسنده نگران است گسترش نگاه بنتامی و صنعت شادی (که با حمایت بودیسم و روانشناسی مثبتگرا همراه شده است) روانی را ایجاد کند که او روان خاموش نام میدهد، روانی ظاهراً راضی، بیاضطراب و بیمشکل، اما خاموش و بسیار سربهتو؛ روانی که به مسائل سیاسی و اقتصادی بیرون از خودش بیتوجه است و هر نوع درکی از ناراحتی و مسائلی چون آن را به روانشناسی ارجاع میدهد. این وضعیت به نفع قدرتمندان خواهد بود؛ جامعهی جدید، به انسانهایی با وضعیت یادشده نیاز دارد.
وی افزود: نویسنده در برابر این نوع دانش صنعتگرایانه از شادی، ایدهی نوعی دانش دگرواره از شادی را نیز طرح میکند؛ اما ایده در وضعیت جنینی باقی مانده و چندان گسترش نیافته است؛ بنابراین شادی مفهوم بدی نیست؛ اما دانشی که در حال حاضر در این باره گسترش مییابد، توسعهی اقتصاد نئولیبرال و تدام تولید سرمایهداری و ساخت انسانهای منضبت را در نظر دارد که میتوانند در دستگاه برای سرمایهداری مفید و سودمند باشند.
مصرفکننده، عاری از میل به تغییر
راغفر در ابتدا به تشریح مولفههای عمدهی کتاب پرداخت؛ وی تصریح کرد: نویسنده سعی داشته است ضمن ایجاد تنوع در بیان موارد متعدد، خواندن کتاب را تسهیل کند؛ او به یکی از مباحث مهم در علم اقتصاد اشاره کرده، وجوه مختلف آن را بررسی میکند؛ عمدهی مباحث وی بر موضوع مطلوبیت متمرکز است؛ اینکه علم اقتصاد با مفهوم مطلوبیت (که رضایت خاطر مصرفکننده از مصرف را نشان میدهد) طرح میشود و کماکان بهعنوان یکی از شاخصهای اندازهگیری رفاه مصرفکننده مطرح است، گرچه نقدهایی برآن وجود داشت و همچنان وجود دارد. از آنپس به تدریج رابطهی میان آنچه از توسعه تلقی میشود و مفهوم رشد اقتصادی مطرح شد. در ابتدا توسعه بهعنوان رشد اقتصادی مطرح شد؛ رشد اقتصادی به معنای درآمد سرانهی بالا است و فرض میشود، درآمد سرانهی بالا میتواند رضایت خاطر را فراهم آورد.
وی به کتابهای متعددی که در این زمینه نوشته شده است اشاره کرد و افزود: از بسیاری از آنچه در اینباره نوشته شده است، برمیآید که رابطهای میان درآمد بالا و رضایت از زندگی وجود ندارد؛ میتواند یکی از مولفههای زندگی بهتر و همراه با رضایت خاطر باشد، اما ضرورتاً به این امر نمیانجامد و نخواهد انجامید. پرسش در خور توجه این است: چرا یک جامعه شاد است و جامعهای دیگر سرخورده یا نگران و پراضطراب؟ یکی از نکاتی که در این بحث طرح میشود، چشمانداز به آینده است؛ جامعهای که نسبت به آیندهی خود امیدوار باشد، در مسیر شادی و رضایت خاطر قرار دارد. چرا جامعهی ما و برخی جوامع مشابه با سرخوردگی و آلام روحی رویارویند؟ بخشی از پاسخ را باید در نابرابریها یافت؛ نابرابری خود منشأ بسیاری از نارضاییها و اضطرابهاست؛ نابرابریها (بهویژه وقتی ناموجهاند) منشأ بسیاری از ناامنیها هستند؛ چراکه به دنبال نابرابریهای ناموجه فقر گسترده شکل میگیرد و فقر خود زمینهای است برای رشد اشکال مختلف ناامنی؛ از جملهی این ناامنیها میتوان به ناامنی در زندگی شهری اشاره کرد.
راغفر تاکید کرد: از اینروی در همهی جوامع، رشد جرم و جرائم در نسبت با رشد نابرابریها شکل میگیرد. در سالهای اخیر شاخص شادی و رضایت خاطر اندازیگیری میشود؛ در پی این رویکرد شاهدیم که مردم در کشورهای اسکاندیناوی شادیترینها هستند؛ چراکه میزان نابرابری در این کشورها بسیار پایین است؛ بنابراین رابطهی میان شادی و نابرابری، رابطهای تقریباً شاختهشده و پذیرفتهشده است. نکتهی دیگر رابطهی میان مصرف و شادی و کنترل اجتماعی است. یکی از تلاشهایی که بهویژه از اوایل قرن بیستم، توام با رشد مصرفگرایی جدید در آمریکا آغاز شد و در بسیاری کشورهای دیگر دامنه یافت، ضروت رضایت مردم بهمنظور اعمال کنترلهای اجتماعی است؛ به این معنا که یکی از ابزارهای رضایت و در پی آن کنترل، مصرف است؛ مردم با مصرفکردن احساس رضایت خاطر خواهند داشت؛ بنابراین کنترل ایشان آسان است؛ فردی که رضایت خاطر دارد، به تغییر تمایل ندارد؛ افراد نگران که رضایت خاطر ندارند در پی تغییر شرایط هستند.
وی ادامه داد: بنابراین رابطهی میان مصرف و مصرفگرایی، شادی و کنترل اجتماعی، مسالهای کاملاً شناختهشده است که حکومتها برای کنترل جوامع خود، از ابتدای قرن بیستم، بهعنوان یک ابزار کارآمد در پی گرفتهاند. مصرفگرایی تنها طمع و خواست سرمایهداران را مرتفع نمیکند، بلکه ابزاری برای کنترل اجتماعی از سوی حکومتها نیز است. از اینروی رابطهای تنگاتنگ میان قدرت و ثروت وجود دارد؛ از آنجا که تولید انبوه صورت میگیرد، جامعه باید به سمت مصرفگرایی سوق یابد؛ مصرفگرایی که یک پدیدهی مدرن است، به وضعیتی اطلاق میشود که طی آن عموم مردم، در معرض القای تقاضای جدید قرار میگیرند و باید تأمین شوند. به دنبال تغییر الگوی مصرف و رشد مصرفگرایی، اضطرابهای اجتماعی شکل میگیرند؛ این پدیده امروز یکی از بیماریهای جوامع پیشرفتهی غربی است؛ چراکه جامعهی مصرفی، جامعهای است که ارزشهای انسانها را با مولفهی مصرف میسنجد؛ در این وضعیت انسان شهروند به انسان مصرفکننده بدل میشود؛ مصرفکننده در جامعه منزلت مییابد، نه شهروند. بنابراین نوع نگاه به مصرفکننده و حقوقی که برای او قائل میشوند، جامعهای مصرفگرا (با ارزشهایی مبتنی بر همین مفهوم) را برمیسازد که در آن افراد با اتکا به شاخصهای مصرفگرایی امکان دیدهشدن خواهند داشت (همهی انسانها در پی دیدهشدن و خوب دیدهشدن هستند و از این وضعیت احساس رضایت میکنند).
راغفر مولفههای موفقیت افراد در چنین جامعهای را با شرح مصداقهایی برشمرد و از آنپس تصریح کرد: با توجه به آنچه گفته شد، میتوان نتیجه گرفت، اضطراب موجود در جامعهی ما (در میان جوانها) به سبب رشد نابرابریها، از میانرفتن ظرفیتها برای رشد در آینده و فقدان یک چشمانداز برای دستیابی به شغل آینده شکل گرفته است. بنابراین باز تاکید میشود بر اینکه ارتباطی تنگاتنگ میان مفهوم شادی و مسالهی عدالت اجتماعی برقرار است؛ در جامعهی عدالتمحور، رضایت خاطر و همبستگی اجتماعی بیشتر است و مردم آن نسبت به آلام یکدیگر همدردی بیشتری دارند؛ بهعکس، جامعهای که به سمت نابرابری پیش میرود، بیرحم و در حال گسست است.
آنها افکار پنهانی در سر ندارند!
میرانی ضرورت دانست باری دیگر به سخنان آن راهب بودایی در مجمع جهانی اقتصاد (۲۰۱۴) اشاره کند؛ وی اینگونه آغاز کرد: «شما بردهی افکارتان نیستید؛ روش درست این است که فقط به افکارتان خیره شوید، مثل چوپانی که بر فراز علفزاری مینشیند و به گوسفندان خود نگاه میکند». آنچه او میگوید، در علم روانشناسی (نه لزوماً در روانشناسی مثبتگرا) با عنوان ذهنآگاهی خوانده میشود و مبنای دو روش درمانی است. من برای ادامهی بحث به کتاب سقوط اثر آلبر کامو اشاره میکنم؛ این آخرین اثر اوست که تقریباً شصتسال پیش از کتاب محل بحث منتشر شده است؛ شخصیت اصلی این اثر که به اعتقاد من یکی از زیباترین نمونههای شخصیت خودشیفته است، در جایی از داستان میگوید: «وقتی که شخص به حکم حرفه یا استعداد ذاتی دربارهی آدمی تأمل بسیار کرده باشد، هنگامی میرسد که برای انسانهای نخستین احساس دلتنگی میکند».
وی ادامه داد: باید پرسید چرا این شخصیت خودشیفتهی ضداجتماعی وقتی به آدمها میاندیشید، برای جانوران عالی (انسانهای نخستین) دلتنگ میشود و دیگر تمایل ندارد با انسانهای عادی سخن بگوید. دلیل مترتب بر این امر در جملهی بعدی تبیین میشود: «لااقل آنها افکار پنهانی در سر ندارند». یعنی آنچه او را آزار میدهد این است که آدمهای معمولی افکار پنهانی دارند؛ البته این لزوماً افکار نیست؛ چراکه مترجم انگلیسی آثار کامو به جای افکار از واژهی موتیف بهره جسته است. آنچه کتاب صنعت شادی را به اثری جذاب برای من تبدیل میکند، نظر نویسنده است دال بر این معنا که در جوامع توسعهیافته امروز گویا این اتفاق صورت یافته است؛ به این معنی که اولاً اصول، اهداف و آرمانهای بنگاههای اقتصادی بسیار شبیه است به آنچه شخصیت خودشیفتهی اثر کامو در نظر دارد؛ به این معنی که افراد برای من ارزشی ندارند، جز اینکه ابزاری هستند برای کسب سود بیشتر و دریافت آنچه در پی آنم.
میرانی تاکید کرد: با این همه، جالب توجه است، نویسنده به درستی و به دقت بر این نکته نیز اشاره دارد که روانشناسی عصبنگر و فناوریهای جدید در این حوزه (که دسترسی به افکار پنهان انسانها را محقق کردهاند) رویای شخصیت کامو را محقق کردهاند؛ به این معنی که افکار و انگیزههای پنهانی را از انسانها گرفتهاند. پرسش این است: در جامعهای که بنگاههای اقتصادی بسیار بزرگ، در کنار دولتها با انگیزهها و اهداف یادشده فعالیت دارند و موفقند، با انسانهایی رویاروییم که ذهنیت مستقل خاص خود را از دست دادهاند؛ در واقع انسانها به آدمواره تبدیل شدهاند؛ چراکه سوبژکتیویته و ذهنیت مستقل خود را از دست دادهاند؛ تمام ابعاد ذهنی و درونی ایشان با استفاده از فناوری عصبنگر جدید عینی شده است. در چنین جامعهای شادی چه معنایی دارد و چقدر ممکن است؟ به اعتقاد من این یکی از مهمترین نکاتی است که کتاب صنعت شادی مطرح میکند.
وی در ادامه کتاب صنعت شادی را به مثابه نقدی جدی در حوزهی روانشناسی (روانشناسی مثبتنگر، به طور خاص) ارزیابی کرد و اظهار داشت: به اعتقاد من نقد نویسنده بسیار جدی و خواندنی است. از نظر من یک پرسش اساسی دربارهی این اثر مطرح است: چرا باید یک روانشناس یا دانشجوی روانشناسی این اثر را بخواند؟ مؤلف مکرراً مخاطب را به روانشناسی مثبتنگر ارجاع میدهد و نقدهای مطلوبی را نیز طرح میکند؛ حال آنکه توصیفی روشن و دقیق در چیستی روانشناسی مثبتنگر ارائه نمیدهد ( به نظر میرسد دستکم مخاطب فارسیزبان این نقصان را به خوبی درمییابد). نقصان دیگری که بر کتاب صنعت شادی وارد است، فقدان تعریف روانشناسی مثبتنگر از مفهوم شادی و چگونگی دستیابی به آن است؛ در این اثر نقدهای بسیار مفیدی طرح شده است؛ اما ابهامات بسیاری هم باقی میمانند. بهعنوان مثال، واقعیت این است که روانشناسی مثبتنگر به هیچرو بنتامی نیست و مؤلف به درستی بنتام و نظریههای وی را نقد میکند؛ از منظر روانشناسی مثبتنگر انسان شادکام، انسانی است که قابلیتها و تواناییهای شخصی خود را به درستی شناخته، شکوفا کرده و زندگی خود را در مسیری رقم زده است که میتواند از آن قابلیتها بهره بجوید. متاسفانه در این کتاب چندان با این توصیف رویارو نمیشویم.
میرانی در ادامه به دو ویژگی عمدهی روانشناسی مثبتنگر اشاره کرد و از آنپس گفت: مؤلف به نقل از جولیان جیمز بر این نکته تاکید میکند که روانشناسی از پیشینه و خاستگاه فلسفی خود جدا شده است؛ این بسیار درست است و از قضا این آسیب بر جریان روانشناسی ایرانی بیشتر وارد است. شیوهی احصا و کشف روانشناسان مثبتنگر، آنها را به کشف فضیلتهای حائز اهمیت جوامع مختلف رهنمون میشود؛ آنها شش فضیلت را در تمام فرهنگهای مورد مطالعه یافتهاند: حکمت و فرزانگی، استعلا یا تعالی، شجاعت، عدالت، نوعدوستی و اعتدال و میانهروی. هریک از این فضائل به مدد قابلیتهایی در وجود انسان شکوفا میشود. بنابراین روانشناسی مثبتنگر هم مبنای فلسفی دارد و هم از دیگرسو رشتهای میانفرهنگی است. دو ویژگی متمایز که در دیگر شاخههای روانشناسی دیده نمیشود، در این شاخه وجود دارد؛ کتاب صنعت شادی به این دو نکته اشاره نکرده است.
وی افزود: با وجود این مؤلف نقدهایی در خور توجه دربارهی روانشناسی مثبتنگر طرح کرده است؛ نقد اول بر این معنا دلالت دارد که این گونهی روانشناسی به شدت فردگراست؛ به این معنی که فرد را مسئول شادی خود میداند؛ در این صورت اکثر انسانهایی که احساسی ناشاد دارند، خود مقصر خواهند بود و به نوعی در خور سرزنش نیز هستند. نکتهی دیگر این است که تاکید روانشناسی مثبتنگر بر فردگرایی سبب شده است که ساختارهای اقتصادی و سیاسی حاکم بر جامعه (که شادی و ناشادی افراد را متأثر میکنند) عامل غفلت از شادی و ناشادی افراد باشند. بنابراین از دیدگاه مؤلف، روانشناسی مثبتنگر فرد را از اطراف غافل میکند و تفکر انتقادی سیاسی و اجتماعی را از او میگیرد؛ چراکه باید دغدغهی اصلی وی شادی باشد؛ و نکته اینکه از این دیدگاه تنها خود فرد مسبب آن خواهد بود.
میرانی بر این نکته نیز تاکید کرد که از دیدگاه روانشناسی مثبتنگر شادکامی والاترین ارزش است؛ وی از آنپس تصریح داشت: مؤلف پس از تاکید بر این امر، بلافصل دو پرسش اساسی را طرح میکند؛ روانشناسی مثبتنگر برای اثبات دادههای خود از روانشناسی عصبنگر بهرهی بسیار میجوید؛ اما واقعیت این است که از دیدگاه روانشناسی عصبنگر، شادی با مولفههای روانشناسی مثبتنگر تعریف نمیشود؛ از این دیدگاه شادی و شادکامی در نهایت حاصل فعلوانفعالاتی شیمیایی در مغز است؛ بنابراین مؤلف میپرسد: اگر شادکامی چیزی باشد که روانشناسی عصبنگر توصیف میکند، آیا ارزشمند است؟ او پرسش دیگر را اینگونه مطرح میکند: اگر هدف اساسی شادکامی است و تحقق اهداف ششگانهی یادشده خود وسیلهای برای تحقق شادکامی باشد، آیا اخلاق و آن فضائل اخلاقی در معرض پرسش قرار نمیگیرند؟ به اعتقاد من این پرسش بسیار حائز اهمیت است. نقدهایی که مؤلف این اثر طرح میکند، بسیار تاملانگیز و جدی است؛ جز روانشناسی مثبتنگر آنچه از نقد بر روانشناسی رفتارگرا نیز طرح کرده است، بسیار دقیق است. نکتهی دیگری که بر ارزشهای این کتاب نزد مخاطب ایرانی میافزاید این است که روانشناسی در ایران از دیگر رشتههای علوم انسانی بهرهی چندانی نمیگیرد و از آنها غافل مانده است؛ این اثر ما را به خوبی متوجه این نقص میکند.
ایرانیهای ناشاد، در پی آموختن شادی
در انتهای نشست، ورشوچیفرد، در سخنانی کوتاه به شرح چگونگی گزینش کتاب صنعت شادی برای ترجمه پرداخت؛ وی گفت: ترجمهی این اثر اولین تجربهی من از انگلیسی به فارسی است. من کار ترجمه را سالهاست انجام میدهم، اما در بخش خبرهای انگلیسی و از فارسی به انگلیسی. یکی از دوستانم من را به انتشارات پارسه معرفی کرد؛ پارسه با وجود انبوه مترجمان باتجربه به من اعتماد کرد و این کار را به من سپرد. باید صادقانه بگویم، در ابتدا تصور نمیکردم این کار تا این اندازه دشوار و سنگین باشد و هرچه پیش رفتم، دریافتم شاید اشتباه کردهام و سنگ بزرگ برداشتهام؛ اما امیدوار بودم بتوانم نتیجهی مطلوبی را صورت دهم.
وی ادامه داد: آرزوی من این است که روند نشر چاپ کتاب در کشور ما اینقدر طولانی نباشد؛ من این کتاب را ابتدای اسفند سال گذشته به انتشارات تحویل دادم؛ اگر چنین جلسهای زودتر مهیا میشد، قطعاً دستاوردهای بیشتری برای من میداشت و بهتر میتوانستم از نظرگاهها و انتقادها بهره بجویم. نکتهی دیگر این است که من بهعنوان مترجم خود را تنها یک رسانه یا یک رابط میدانم و ادعایی دربارهی این اثر ندارم؛ من انگلیسی میدانم و از همینرو کار ترجمه را آغاز کردم؛ از اینروی صحیح نمیدانم در حضور استادان دربارهی محتوای کتاب چیزی بگویم. تنها سعی من بر این بود که به محتوای کتاب و زبان مؤلف وفادار باشم؛ چراکه این اثر، علمی است و نمیتوانستم ترجمهای آزاد از آن صورت دهم. این کتاب را از میان چند پیشنهاد ناشر برگزیدم؛ چراکه موضوع شادی در جامعهی ما بدیع است و من نیز مثل دیگر ایرانیها بارها با این پرسش رویارو شده بودم که چرا ما شاد نیستیم؟ چرا ایران در میان کشورهای ناشاد دنیا جای دارد؟
وی افزود: بعد از اینکه مقداری از کتاب را مطالعه کردم، به آن علاقهمند شدم؛ همچنین نظر آن راهب بودایی هم برایم جذاب بود؛ اما صادقانه میگویم، وقت شروع کار، خودم به هیچروی فرد شادی نبودم؛ فردای روزی که قرارداد ترجمه را بستم، مادر درگذشت و قطعاً شاد نبودم؛ اما هرچه پیش رفتم، چیزهای در خور توجهی را فراگرفتم.