مهر: ترنّم «گریههای امپراتور» در ستایش عشق، نویدبخش حضور غزلسرایی جوان و البته صاحب اندیشه، در فضای ادبیات منظوم ایران زمین بود. آنجا که فاضل نظری جوان در نخستین مجموعه شعرش سرود:
ای سیبِ سُرخِ غلت زنان در مسیرِ رود
یک شهر تا به من برسی؛ عاشق ات شده ست
پس از آن هم، غریو «اقلّیّت» در ستایش مرگ سر داده شد؛ اثری که در جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی هم مورد تقدیر قرار گرفت:
من کُجا بیشتر از حق خودم خواستهام
مرگ حق است؛ به من حقِّ مرا برگردان
سپس نوبت به «آنها» و در ستایش سفر رسید تا لحظهلحظههایی را در تکامل سه گانه فاضل نظری روایت کند:
دلبسته افلاکم و پا بسته خاک
فوّارهای بین زمین و آسمانم
***
سر برون آوردم از مرداب؛ رو بر آفتاب
چون حباب از شوق آزادی، کُلاه انداختم
و در چهارمین گام، «ضدّ»، در ستایش معرفت به میدان آمد:
به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسیِ تو جز خداشناسی نیست
اما گام پنجم این شاعر جوان، «کتاب» نام گرفت و نشان داد که شعر حِکمی با زبان نو در غزل معاصر، همچنان طرفدار دارد و مخاطب را به خود جذب میکند:
اگر خیال تماشاست در سَرَت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست
شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست
فاضل نظری خود درباره این کتاب میگوید: «کتاب» پیش از هر چیز، نام معجزه پیامبر عزیزمان است و من با این نام گذاری درصدد بودم تا اهمیت این معجزه را یادآوری کرده باشم. از سویی دیگر، انتخاب این نام تلاشی است برای نشان دادن اهمیت کتاب و خواندن.
این «کتاب» هم مانند چهار کتاب قبلی شعر او، شامل حدود ۴۰ غزل از شعر عارفانه و عاشقانه است؛ از جمله این غزل:
مَپُرس شادیِ من حاصل از کدام غم است
که پشت پردهی عالَم، هزار زیر و بم است
زیان، اگر همهی سودِ آدم از دنیاست
جدال خَلق چرا بر سر زیاد و کم است
اگر به مُلک رسیدی جفا مکن به کسی
که آنچه «کاخِ» تو را «خاک» میکند؛ ستم است
خبر نداشتن از حالِ من، بهانهی توست
بهانهی همهی ظالمان شبیهِ هم است
کسی بدون تو باور نکرده است مرا
که با تو نسبت «من»، چون «دروغ» با قسم است
تو را هوایِ به آغوشِ من رسیدن نیست
و گرنه فاصلهی ما هنوز یک قدم است
اینگونه است که بر اساس آمار انتشارات سوره مهر، این پنج کتاب یعنی «گریههای امپراتور»، «اقلّیّت»، «آنها»، «ضدّ» و «کتاب» به ترتیب با ۵۲، ۴۲، ۴۱، ۳۴ و ۲۲ بار تجدید چاپ، اتفاقی شگرف را در حوزه ادبیات منظوم مکتوب بر جای گذاشتهاند.
مرور گذشته هم نشان میدهد که فاضل نظری در سال ۱۳۹۱، به عنوان «پُرمخاطبترین شاعر به انتخاب مردم» دست یافت و در سال ۱۳۹۳ نیز، یکی از پنج چهره شاخص هنر ایران زمین شد.
شعر فاضل نظری را باید شعر حکمت و اندیشه دانست که مخاطب را به «سِیر إلَی المطلوب» و «سِیر إلَی الحقّ» فرا میخواند؛ شعری که با بسنده کردن به یک قالب برگزیده یعنی غزل، رنگین کمانی از آرایههای لفظی و معنوی گوناگون را رو به روی مخاطب میگسترد و تک بیتهای زیر، نمونههایی از این رنگین کمان شاعرانه است:
خدا کسی ست که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که از آن، سخت میهراسی نیست
***
به «عیب پوشی» و «بخشایشِ» خدا سوگند
خطا نکردنِ ما غیرِ ناسپاسی نیست
***
و عُمر، شیشهی عطر است؛ پس نمیماند
پرنده تا به ابد در قفس نمیماند
***
چشمی حقیقت بین کنار کعبه میگفت
«انسان» فراوان است؛ اما «آدمی» نیست
***
به ذرّه ذرّهی این ساعتِ شنی بنگر
ببین چگونه زمان میبرد به تاراجم
***
سهمِ ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آن جا؛ چه فرقی میکند؟
***
من از نزاعِ «دلم» با «خودم» خبر دارم
چگونه با دو «ستم پیشه» مهربان باشم؟
شعر او همچنین ترکیبهای دو گانه ای مانند «زندگی و مرگ»، «شادی و غم»، «مهر و قهر»، «دشنام و دعا»، «مِهر و جور»، «وصل و جدایی»، «اقرار و انکار» و «تردید و یقین» را با ترسیم شاعرانهای برای مخاطبان تفسیر میکند که تک بیتهای زیر هم نمونهای دیگر از آنهاست:
عاقبت، میهمان یک نفریم
مرگ با طعمِ تلخِ شیرینی
***
به روز وصل چه دل بستهای که مثلِ دو خطّ
به هم رسیدنِ ما، نقطهی جُدایی ماست
***
مرگ یا خواب!؟ چقدر این دو برادر دورند
مژدهی وصل برادر به برادر برسان
***
تا دل پرهیزکارم را ببینم توبه کار
با شعف خود را در آغوشِ گناه انداختم
***
دل به شادیهای بی مقدارِ این عالم مَبَند
زندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته ست
***
چشم انتظارِ حادثهای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کُن و با زندگی، بمیر
لازم به ذکر است که انتشارات سوره مهر حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، این پنج دفتر فاضل نظری را، هم به صورت جداگانه و هم در یکجا و در قالب یک بسته فرهنگی گِرد آورده است تا علاقه مندان بتوانند این پنج اثر را - که شامل حدود ۲۰۰ قطعه شعر از اوست - در کنار هم به تماشا بنشینند.
و پایان این نوشتار، غزل ناب دیگری از «کتاب» و یادآور صفت اخلاقی تواضع است؛ ابیاتی که در ظاهر و نهان، نوای «اِنّما اَشکو بَثّی و حُزنی إلی الله...» و «اللّهم اِنّا نَشکو اِلَیکَ...» سر میدهد و از زبان یک مخلوق، با خالق سخن میگوید:
اگر چه هم قدمِ گردباد میگردم
دمی نرفته ز یادم که کمتر از گَردم
چرا ز سینه من دود آه سر نزند
که کوهی از غم و آتشفشانی از دردم
نه پرخروش! که من، آبشار یخ زدهام
نه پُرغرور! که آتشفشان دلسردم
فریب خوردهی عقلم، شکست خوردهی عشق
من از که شِکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم
همیشه جای شکایت ز خَلق بسیار است
ولی برای تو از خود شکایت آوردم