ایران: نخستین آشنایی من با بانوی داستان ایران سیمین دانشور به سالهای قبل از انقلاب بازمیگردد. سیمین دانشور اقیانوسی آرام بود، زنی بزرگ که بزرگ زندگی کرد و بزرگ از دنیا رفت و آثار بزرگی را خلق کرد. در داستانهایش به شکلی خلاقانه و تحسینبرانگیز از حیثیت و حقوق زن ایرانی دفاع کرد. بسیار نقدپذیر و روشناندیش بود و من -همچون بسیاری دیگر- از ایشان بسیار آموختم. او همواره غمخوار محرومان بود. رمان «سو و شون» یکی از شاهکارهای ادبیات مدرن فارسی است و آنطور که باید حق این رمان ادا نشده و باید بیش از اینها درباره این اثر و دیگر آثار این نویسنده حرف زد. من سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۰ در دانشگاه تهران فلسفه میخواندم. آن زمان چند باری جلال آلاحمد را دیده بودم و همدیگر را میشناختیم. یادم هست یک روز عصر در خیابانهای شیراز در سال ۱۳۴۱ با عبدالعلی دستغیب و حسن شهپر قدم میزدیم که اتفاقی سیمین دانشور و جلالآل احمد را دیدیم. به اتفاق هم به کافه «میلکبار» در خیابان زند رفتیم و آنجا شام خوردیم. دو روزی را که سیمین دانشور و آلاحمد شیراز بودند با آنها گذراندیم و آنها را به باغ بردیم. با مرگ جلال آلاحمد در سال ۱۳۴۸، فعالیتهای کانون نویسندگان تا حدی رو به افول گذاشت. در همه این سالها با سیمین دانشور در ارتباط و دوستی بودم. برنامه ۱۰ شب شعر کانون نویسندگان در عمارت «انستیتو گوته» برگزار شد. من تازه از بریتانیا به ایران بازگشته بودم و بهطور اتفاقی در روزنامه «آیندگان» از برگزاری شب شعر اطلاع پیدا کردم و دیدم که نام من هم برای شعرخوانی گذاشتند؛ در حالی که مطلع نبودم و با سیمین دانشور تماس گرفتم و او توضیح داد که نام مرا برای شعرخوانی در نخستین شبهای شعر داده و این لطف را در حق من کرد. او همیشه به من توجه داشت. خانم سیمین دانشور در آن تماس کوتاه تلفنی گفت: «منصور اوجی در این شعرخوانی، شعرهای عشقی و عاشقانه نمیخواهیم و سرودههای سیاسی و اعتراضیات را باید بخوانید.» من هم پذیرفتم. شب موعود رسید و من راهی تهران شدم و قبل و بعد از آن هیچوقت چنین جمعیتی را ندیده بودم که در شعرخوانی و نشست ادبی شرکت کنند. انبوهی جمعیت حضور داشت و آدمهای مختلف اعم از زن و مرد و با حجاب و بیحجاب و... حضور داشتند. آن شب سیمین دانشور با موضوع هنر مدرن و خلاقیت سخنرانی کرد و بسیار پر شور و خلاق و معترض سخن گفت که با اقبال گسترده مخاطبها همراه شد. بعد از انقلاب ارتباط و تماسهای من با سیمین دانشور بیشتر از قبل شد و در سفرهایم به تهران همواره او را میدیدم. او رفیقی خوب و داستاننویسی بزرگ بود. یادش بخیر.