شهرآرا: از علی شیعهعلی، مترجم جوان مشهدی، تاکنون یازده عنوان کتاب چاپخش شده که همگی با استقبال مخاطبان روبهرو و تجدیدچاپ شدهاند. از آن میان بیشترین اقبال را دو مجموعه داستان از «جروم دیوید سلینجر» نویسنده برجسته آمریکایی داشتهاند، «یادداشتهای شخصی یک سرباز» که هفت بار و «دختری که میشناختم» که ششمرتبه چاپ شده است. شیعهعلی اگرچه کتابهایی چون «کوروش بزرگ» از «گزنفون» و «تاریخ اسرارآمیز فراماسونری» نوشته «جرمی هاروود» را نیز در حوزه تاریخ به فارسی برگردانده، بیشتر به ادبیات داستانی آمریکا علاقه نشان داده است چنانکه از «ری بردبری» و «کورت ونهگات» نیز آثاری را ترجمه کرده است. او همچنین در مقام مسئول بخش داستان ترجمه در یکی از انتشاراتیهای پایتخت، بر انتشار آثاری از ادبیات آمریکای شمالی نظارت داشته است. در گفتوگو با این مترجم ادبی، بیشتر بر ادبیات داستانی این منطقه و ترجمه آن تکیه کردهایم.
آیا اصلاً میتوان از مفهومی به نام «ادبیات داستانی
آمریکای شمالی» سخن راند وقتی این منطقه تنها سه کشور دارد و تازه ادبیات یکی از
آنها (مکزیک) را باید جزو ادبیات آمریکای لاتین شمرد؟ حتا شاید درباره ویژگیهای
مشترک ادبیات کانادا و آمریکا نیز باید با احتیاط نظر داد.
اینکه آیا اساساً میتوان چنین عنوانی به ادبیات این
منطقه اطلاق کرد، جای بحث دارد.
همانطور که باید بحث کرد که آیا به کار بردن عنوان
ادبیات اروپا یا روسیه یا شرق دور و امثال اینها صحیح است و آیا میتوان براساس
موقعیت جغرافیایی قائل به چنین مرزبندیهایی برای ادبیات (و بهویژه ادبیات
داستانی) شد؟ به نظر من در این مورد اصلاً بحث موقعیت جغرافیایی یا مرزبندی نیست
تا بگوییم خب، این منطقه که فقط دو کشور دارد و تازه کانادا و ادبیات کانادایی هم
که ظهور و بروزی به اندازه آمریکا ندارد. بحث در اینجا یکسری شاخصه است که در
آثار نویسندگان این منطقه وجود دارد. عوامل فرهنگی و اجتماعی و البته تاریخی
بسیاری هم در شکلگیری این ادبیات نقش دارد. در این منطقه مهاجرانی تقریباً از
تمام نقاط دنیا حضور دارند و علاوه بر فرهنگ عمومی و حاکم، خردهفرهنگهای این
اقوام هم یافت میشود، بنابراین باید گونه خاصی از ادبیات شکل بگیرد که هم بهلحاظ
محتوا مبتنی بر اشتراکات فرهنگی و اجتماعی این خردهفرهنگها باشد و هم بهلحاظ
سبک و فرم از ظرایف ادبی برخوردار
باشد.
دلیل توجه و علاقه شما به ادبیات این منطقه چیست؟
راستش باید اعتراف کنم که اگرچه ادبیات داستانی آمریکا
مورد علاقهام است و بسیاری از نویسندگان محبوبم (سلینجر، ونهگات، بردبری، استر و
دیگران) از همین منطقه هستند، به گمانم شاهکارهای ادبیات داستانی را آمریکاییها ننوشتهاند
و ادبیات نسبتاً نو آمریکا حالاحالاها زمان نیاز دارد تا به ادبیات اروپا برسد.
نگاه کنید به آثار بزرگ ادبیات روسیه (آثار تالستوی، چخوف، داستایفسکی، بولگاکف و
دیگران) یا ادبیات فرانسه (دوگار، زولا، کامو، گاری و دیگران) یا بریتانیا
(فیلدینگ، آستن، دیکنز، گرین و دیگران) و یا حتی ادبیات اسپانیاییزبان (اروپایی و
آمریکای لاتین). ادبیات آمریکا هنوز دوران خلق شاهکارهایش نرسیده است، البته که
آثار درجهیکی هم دیده میشود که تنه به برخی از مهمترین آثار ادبی دنیا میزند،
اما هنوز جای پیشرفت بسیار دارد. بااینهمه معتقدم آینده ادبیات داستانی را باید
در این منطقه جست، دهههاست که این نگاه وجود دارد. این موجزنویسی و این جهانیبودن
در عصر نزدیک شدن ارتباطات مهمترین چیزی است که ادبیات داستانی نیاز دارد. درضمن فراموش
نکنیم که ادبیات داستانی آمریکا را فقط آمریکاییها نمینویسند. مثلاً موراکامیِ
ژاپنی را نگاه کنید، به نظرم امروز از هر آمریکایی، آمریکاییتر مینویسد.
مخاطب پیگیر و شاید سختگیر، بخش درخوری از کارنامه ترجمه
ادبی شما را محدود به دو نویسنده شناخته شده و مطرح یعنی سلینجر و ونهگات مییابد.
کدام ضرورت سبب شده سراغ کسانی بروید که قبلاً مترجمان باتجربه و پیشکسوت آثارشان
را به فارسی برگرداندهاند؟
اینکه مترجمی بهطور تخصصی آثار برخی نویسندگان مطرح را
ترجمه کند، ذاتاً اشکالی ندارد. من شخصاً تنها یک اثر از ونهگات ترجمه کردهام و
بر ترجمه سه اثر او هم نظارت داشتهام (که البته دوتا از آنها هیچگاه روی چاپ بهخود
ندیدند) و از سلینجر هم پنج اثر ترجمه کردهام. هیچیک از این آثار تا پیش از
انتشار ترجمههای ما، به فارسی برگردانده نشده بود؛ بهجز «فرنی و زویی» که ترجمه آن هم
برای خودش دلیلی فنی داشت که ترجیح میدهم دلیلش را ذکر نکنم. البته پس از انتشار
این آثار، مترجمان دیگر ناگهان به یاد آنها افتادند و ترجمههای دیگری هم از آنها
منتشر شد. اتفاقاً من شاید یکی از قربانیان موازیکاری ترجمه در کشورمان باشم. این
نکته درباره رمان «حکایتهای مریخی» که از «ری بردبری» ترجمه کردم هم صادق است.
این اثر پیش از ترجمه من، به فارسی برگردانده نشده بود و دوستان پس از انتشار این
رمان ، ترجمه دیگری از آن منتشر کردند. سالهاست که همه میگوییم باید فکری برای این
موازیکاری یا حتی گاهی کپیبرداری در ترجمه کرد، اما هیچ کاری نشده است یا حتی
شاید نشود کرد.
تفاوتهای عمده ادبیات داستانی اروپای انگلیسیزبان و
آمریکای انگلیسیزبان را در چه ویژگیهایی میبینید؟ به نظر شما میتوان داستان
آمریکایی را در مقایسه با همتای بریتانیاییاش ادبیاتی همهفهمتر دانست؟
بهدلیل ساختار خاص اجتماعی آمریکا، ادبیات داستانی این
کشور زبان سلیس و روانی دارد و اما این لزوماً بهمعنای عامهپسند بودنش نیست.
آثار فاکنر را ببینید، یا اشتاینبک و دیگران. حتی همین آثار بردبری یا حتی سلینجر
ظاهری ساده و بهقول شما همهفهم دارد، اما خالی نیست. درهرصورت تفاوتهای جدی میان ادبیات
بریتانیا و آمریکا وجود دارد که بحثی مفصل میطلبد. البته که در بریتانیا بهدلیل
قدمت بیشتر این کشور و ادبیات آن، دورهها و سبکهای گوناگونی در ادبیات داستانیاش
دیده میشود و برای مقایسه دقیق باید نوعی تناظر میان ادبیات داستانی این دو منطقه
ایجاد شود تا مقایسه منطقی باشد. طبعاً دوره رمانتیسیسم ویژگیهای خاص خودش را
دارد و همینطور ادوار دیگر. اما اگر ادبیات امروز مطرح است، باید گفت موجزنویسی و
جهانی بودن ادبیات آمریکا مهمترین شاخصه آن است.
در یکی دو دهه اخیر گونهای داستان آمریکایی موسوم به
عنوان کلی «داستان پسانوگرا» در ایران ترجمه شد و موردتوجه شماری از داستاننویسان
قرار گرفت که این اقبال و تأثیرپذیری هنوز هم در کشور ما دیده میشود. در این آثار
شگردهایی چون فاصلهگذاریِ «برتولت برشت»وار و حضور و قضاوت نویسنده در داستان را میتوان
دید. آیا چنین نمونههایی هنوز هم در آمریکای شمالی نوشته و خوانده میشود؟
جالب است بدانید که این سبک اگرچه نو مینماید، سابقه
دارد. بد نیست از باب نمونه از یک شاهکار ادبی نام ببرم؛ «تام جونز» اثر «هنری فیلدینگ»
که در اواخر سده هجدهم در بریتانیا نوشته شده است. در این رمان شاهکار هم که
«سامرست موآم» آن را برترین رمان تاریخ میداند این سبک دیده میشود یا حتی بهصورت
کمرنگتری در «دن کیشوت»ِ سروانتس. بااینحال در ادبیات امروز باز به این سبک
بازگشت شده است و البته که طرفداران خودش را هم دارد و باز هم البته که خاص
ادبیات این منطقه نیست. اتفاقاً نویسندگان اروپایی اقبال بیشتری بدان نشان دادهاند.
ادبیات داستانی پستمدرن دوران خوبی را تجربه میکند. خروج شخصیتها از متن و قالب
شخصیت داستانیشان، ورود نویسنده به گفتوگو با خواننده، پسوپیش کردن وقایع و
اتفاقات و دیگر شاخصههای این گونه ادبی، اگر وسیلهای باشد برای بیان مقصود
نویسنده، خوب است و اما اگر صرفاً بازی با فرم و سبک و خودنمایی باشد، آزاردهنده
است.
در حال حاضر چه کاری در دست چاپ یا ترجمه دارید؟
مشغول ترجمه دوسه اثر داستانی از ادبیات اروپا هستم که
انشاءا... بهزودی منتشر خواهد شد و این درواقع ورودم به ترجمه آثار ادبیات
داستانی اروپاست.