کد مطلب: ۱۲۳۰۱
تاریخ انتشار: سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷

ایران به لحاظ ادبی ثروت عظیمی دارد

آرمان:

طی سال‌های اخیر نویسنده‌های آلمانی و آلمانی‌زبان سهم بسزایی در ادبیات ترجمه داشته‌اند. «خاندان جاودان زالس» نیز از سری کتاب‌هایی است که از طریق قانون کپی‌رایت از سوی نشر افق به فارسی ترجمه و منتشر شده است. این رمان که موفقیت‌های بسیاری در آلمان و دیگر کشورهای غربی به دست آورده است تصویر دیگری از جنگ اول جهانی می‌دهد در گذار صدوده‌ساله خانواده زالس. کریستوفر کلوبله در این رمان زندگی جذاب چند نسل از خانواده زالس را روایت می‌کند و آن‌طور که خودش می‌گوید: «وقتی امروز در در قرن بیست‌ویکم بیش از هفتاد سال پس از جنگ این متن خوانده می‌شود، انگار اتفاقات آن دوران زیباتر جلوه می‌کند.» روزگاری صدوده‌ساله که از سال‌های پیش از شروع جنگ‌های جهانی شروع می‌شود و تا دهه‌های پس از آن و حتی سال‌های بعد از ۲۰۱۶ که هنوز نیامده‌اند، ادامه پیدا می‌کند. لولا، دختر جسور خانواده، محور ماجراهاست. با دوران کودکی‌ِ سرشار از توهم تا مبارزه برای حفظ خانواده در سال‌های جنگ، پس‌گرفتن املاک خانوادگی از دولت تا مواجهه با مرگ در دو مرحله. کریستوفر کلوبله متولد ۱۹۸۲ در مونیخ آلمان است. او نوشتن را از سال‌های نوجوانی‌اش به‌واسطه پدر فیلمنامه‌نویس و بازیگرش شروع کرد که برایش جوایز معتبری نیز طی این سال‌ها به ارمغان آورده است: جایزه داستان‌نویسی روزنامه زاکسن در سال ۲۰۰۳، جایزه مسابقات نویسندگی دفتر ادبیات لایپزیک برای رمان اول در سال ۲۰۰۴، و جایزه ادبی بنیاد یورگن پانتو. کلوبله اولین رمانش-«در میان تکروها»- را در سال ۲۰۰۸ منتشر کرد و پس از آن «وقتی در می‌زنند»، و سپس «معمولا خیلی سریع» را که موجب دیده‌شدن و مشهورشدنش شد. اما شاید شاهکار او «خاندان خانواده زالس» باشد که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد و ترجمه فارسی آن توسط مهشید میرمعزی منتشر شد. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی اختصاصی «آرمان» است با کریستوفر کلوبله که از آثارش می‌گوید تا ادبیات آلمان و سفر به ایران، و اینکه نشریات غربی واقعیات را درباره ایران نمی‌گویند.

«خاندان زالس»، نوعی واسازی آگاهانه و ساختارمند واقعیت است که به زبان تخیل روایت می‌شود. تصویر ذهن با تصویر واقعیت درمی‌آمیزد و داستان‌وارگی جهان خارج متن را به نمایش می‌گذارد. آیا در جهان ذهنی شما واقعیت و خیال واجد مرزبندی هستند و هنگام نوشتن، ادغام می‌شوند یا اساسا تصاویر ذهنی‌تان بر مبنای واقعیت شکل می‌گیرند؟

من بر این عقیده هستم که تخیل برای نوشتن، همیشه از واقعیت سرچشمه می‌گیرد. البته ما برداشت‌های متفاوتی از واقعیت داریم، و حتی من در مقام یک نویسنده همیشه اطمینان ندارم که نوشتنم تحت تاثیر کدام واقعیت قرار گرفته است. بدون اینکه بدانم و آگاه باشم، تاثیرات بسیاری در نوشته‌های من جاری است. گاهی بعدا خوانندگان توجه مرا به نکته‌ای جلب می‌کنند و من تازه متوجه می‌شوم که درواقع این یا آن دیدگاه و وجه از کجا ناشی می‌شود.

رمان، دارای مولفه‌های قوی روانشناسانه است و فراتر از عواقب اجتماعی-سیاسی به آسیب‌شناسی عاطفی-روانی جنگ می‌پردازد و عناصر رفتاری و شناختی اضطراب پس از حادثه در قهرمان داستان عمیقا واکاوی می‌شود. این نگاه دقیق، حاصل تجربه است یا تحقیق؟

مخلوطی از هر دو. از یک طرف مشاهدات شخصی‌ام هنگام نوشتن به من کمک می‌کنند، اما همچنین متن‌هایی از گذشته و درباره گذشته مطالعه کرده‌ام که به من کمک کرده‌اند تا دوران‌های پیش از تولد خود را درک و حس کنم.

نحوه حضور «سایه»ها به‌عنوان اساسی‌ترین عنصر داستان، هربار تداعی‌گر نوعی باور است. اکثرا نمود بیرونی از سایه‌های «یونگ» و آرکی‌تایپ‌ها هستند؛ آن جنبه ناخودآگاه وجود که مستعد فرافکنی است؛ اما «بی‌سایگی» به مفهوم «شرّ»، با این رویکرد، قابل توجیه نیست و بیشتر با باور تائو و بودایی همخوانی دارد؛ که سایه را، تنها واقعیت پدیده‌ها و سرشار از روح لطیف انسانی می‌داند. در جای دیگر، هنگامی‌که سایه یک جنین، راوی داستان می‌شود، ترادف معنی روح و سایه در آیین مردمان خاور دور (یاکوت و تونگوز) را به ذهن متبادر می‌سازد. سایه‌ها در خاندان زالس کدام‌اند؟ همه اینها یا هیچ‌کدام؟

سایه در رمان نمادی برای معنایی منحصر و مفرد نیست. در دوران‌های مختلف و برای شخصیت‌های مختلف، معناهای متفاوت می‌یابد. زمانی تجسم وحشت، ترس و چیزی غایب است و در جایی دیگر وفادارترین همراه انسان می‌شود. سایه همیشه همان چیزی است که ما از آن می‌سازیم. در مورد صداهای بسیار متعددی که در کتاب وجود دارد، معنای سایه همیشه بستگی به این پیدا می‌کند که چه کسی در موردش حرف می‌زند. در نهایت هم طبعا به خواننده واگذار می‌شود که چه کسی را در سایه ببیند.

کاراکتر اصلی در کودکی، دوستی خیالی دارد. البته که شما دست ما را برای قضاوت در مورد او باز گذاشته‌اید، اما این هویت هرچه که هست، همنام مادر بزرگ لولاست، مضاف بر اینکه نام سایه‌اش، «روح» است. آیا این عناوین پیام دیگری فراتر از نمادها و بازی‌های زبانی برای ما دارند؟

دو ویژگی مذکور، به این اشاره دارد که احتمالا تخیل راوی یعنی لولا است، زیرا ارتباط خوبی با مادربزرگش دارد و دلش برای او و همچنین رفتار حمایت‌کننده‌اش تنگ می‌شود. به علاوه لولا احساس تنهایی می‌کند و آرزویی جز داشتن یک همراه ندارد؛ کسی که به او اعتماد کند و دوست خوبی باشد.

لولا، دو جنگ جهانی را پشت سر می‌گذارد؛ هرچند او به گذشته تعلق دارد، اما ماجرایش همواره تازه است. هنوز دنیای مدرن، شاهد جنگ و کشتار سیستماتیک به‌منظور تغییر آرایش جمعیتی به‌نفع عقیده یا نژادی خاص است؛ با هدف صلح، جنگ می‌افروزد و به اسم امنیت، شکنجه می‌کند. حتی حقوق بشر، کارکردی ضد بشر دارد! آیا انسان به دوره افول تفکرات و سیاست‌های رهایی‌بخش رسیده است و باید دست از امید بشوید؟

من آدمی بی‌نهایت خوشبین هستم و به‌شدت اعتقاد دارم که دنیای امروز، بدتر از قبل نیست. درست برعکس. حتی بر این عقیده هستم که بهتر است. فقط ما انسان‌ها تکنولوژی‌هایی کشف کرده‌ایم که می‌توانیم در هر زمان اطلاعاتی از همه‌جا داشته باشیم. به همین دلیل هم این دیدگاه خود را به ما تلقین می‌کند که به سوی نابودی حرکت می‌کنیم.

شما فیلمنامه‌نویس هم هستید، از میان آثار پرشمار ضدجنگ در حوزه ادبیات و سینما کدام‌یک بیش از بقیه روی شما تاثیر داشته‌اند و در این بین آیا هیچ‌کدام منبع الهام بوده‌اند؟

ترجیح می‌دهم نثرنویس باشم. فیلم‌ها برایم منبع بزرگ شادی هستند، ولی نوشتن نثر، به سادگی فضای آزاد بیشتری در اختیار من قرار می‌دهد. نوشتن فیلمنامه، دارای محدودیت‌های بسیار زیادی است. این کار موجب محدودیت در نوشتن می‌شود. هنگام نوشتن نثر، می‌توانم هر کاری را که دوست دارم انجام دهم و (تقریبا) هیچ‌کس در نوشتنم دخالت نمی‌کند.

ترس نقشی برجسته و تعیین‌کننده در داستان دارد؛ با اینکه ترس، احساس اساسی و اگزیستانسیال بشر است، اما در ادبیات امروز، بیشتر به شکلی پاتولوژیک و در غالب شخصیت‌های مضطرب و پارانویید تصویر می‌شود. جنس ترس‌های انسان امروز چه تفاوتی با گذشته دارد؟

به‌نظر من،‌ ترس بدترین مصیبت دنیا به حساب می‌آید. طبیعی است که ترس باید از در خطرافتادن هم پیشگیری کند، ولی امروزه مردم بیهوده از چیزها و انسان‌های دیگر ترس زیادی دارند. این بیهوده است. ما بیشتر از انجام کارها ترس داریم تا از انجام‌ندادن آنها. خود من اکثر اوقات در حال مبارزه با این ترس هستم. همواره تلاش می‌کنم کاری علیه آن انجام دهم و خود را وادار به غلبه بر این ترس کنم. این می‌تواند در موارد کوچک یا تصمیم‌های بزرگ اتفاق بیفتد. هر بار که به ترس‌هایم اهمیت نداده‌ام، در نهایت خوشحال‌تر شده‌ام.

ادبیات معاصر آلمان، ادبیاتی غنی و فراگیر است و جوهره‌ای جهانشمول دارد؛ با اینکه وامدار رویکردهای فلسفی و اندیشمندانه پیشین است، فاقد جنبه‌های حسی نیست؛ نوعی ادبیات رادیکال که پرسش‌های بنیادین درباره هستی مطرح می‌کند. جنگ چه تاثیری بر روند شکل‌گیری آن داشته؟

اکثر اوقات جنگ در ادبیات آلمان، نقش مهمی بازی کرده است و می‌کند. جنگ، آلمان مدرن را تعریف کرد. همواره وقتی در این مورد فکر می‌کنم که برای به وجودآمدن دموکراسی در آلمان باید چنین اتفاق مصیبت‌باری می‌افتاد،‌ وحشت‌زده می‌شوم. امیدوارم که ما- با کمک ادبیات- مدت‌های مدیدی جنگ را به خاطر داشته باشیم و تمام تلاش خود را انجام دهیم که دیگر اتفاق نیفتد.

اگرچه انگار ارتکاب خشونت در گذرگاه‌های حساس تاریخ امری گریزناپذیر است و حتی در سایه حاکمیت ایدئولوژی‌ها بر اخلاق و گفتمان سیاسی، موجه جلوه می‌کند، اما نهاد انسان نیز، عاری از تمایلی نهفته به تخاصم و کینه‌توزی نیست. در بخش‌هایی از کتاب هم اشاراتی به این موضوع دارید. به‌نظر شما کدام‌یک از عوامل در بروز چنین رفتاری، نقش غالب را ایفا می‌کنند؛ عوامل درونی یا اکتسابی و فرهنگی؟

سوال خوبی است! من روانکاو نیستم و بنابراین نمی‌توانم پاسخی متقاعدکننده به این پرسش بدهم. اگر می‌توانستم، کمک بزرگی به افراد زیادی می‌شد، ولی گمان می‌کنم که هر دو عامل تاثیر دارند. در هر انسانی عوامل بالقوه خوب و بد وجود دارد. بستگی به محیط اطرافش دارد که چگونه آدمی شود. هیچ انسانی، شریر متولد نمی‌شود.

دیوار برلین نه‌تنها یک شهر، که جهان را به دو بخش تقسیم کرد. فروپاشی دیوار، در رمان مصادف است با شکل‌گیری یک جنین؛ انسانی جدید که نمادی از تولد دنیایی نو است. به‌راستی جهان امروز پس از دو جنگ جهانی و پشت سرگذاشتن دوران جنگ سرد، تا چه حد به دموکراسی نزدیک شده است؟

به عقیده من دموکراسی، کمی بیش از اندازه برای دنیای امروز عادی شده است. بسیاری از انسان‌ها فراموش کرده‌اند که دموکراسی چه آزادی فوق‌العاده‌ای به آنها ارزانی می‌دارد. به اندازه کافی قدر آن را نمی‌دانند و در نتیجه برایش تلاش کافی هم نمی‌کنند. این خطرناک است، زیرا ممکن است فعالیت نیروهای دیگر برای اقدام علیه دموکراسی را ساده‌تر کند. دموکراسی نیاز به مدافعان و موافقان خود را دارد. همه ما باید برای پابرجاماندنش تلاش کنیم.

بین دانایی و توهم دانستن، مرزی باریک وجود دارد. آگاهی از واقعیت، به واسطه کلماتی که خودشان از فیلتر باورها و برداشت‌ها عبور کرده‌اند، قطعا عین واقعیت نیست. این همان جریانی است که به عملکرد شخصیت‌ها در «خاندان زالس»، سمت و سو می‌دهد؛ واقعیتی که بخشی از آن در «سایه» قرار دارد.

این درست است!

به‌دلیل شرایط خاص تاریخی، در نیمه اول قرن بیستم، گذشته، بازتاب پررنگی در ادبیات و هنر آلمان دارد. آیا رویکرد نسل جدید نویسندگان و هنرمندان، همچنان معطوف به گذشته است؟

بله، این در مورد بسیاری از آنها صدق می‌کند. طبیعی است که شیوه برخورد آنها با گذشته، با والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ‌هایشان تفاوت دارد که آن دوران را واقعا تجربه و مشاهده کرده‌اند. برای نسل جدید، مهم است که گذشته را تحلیل کنند و آن را بارها و بارها مورد مداقه قرار دهند. به همین دلیل هم هست که در حال حاضر در آلمان، به گذشته‌ای دورتر یعنی دوران استعمار آلمان می‌پردازند. مدت‌های مدیدی در این مورد صحبت نمی‌شد، زیرا تمام توجهات به رایش سوم و جنایات نازی‌ها معطوف بود.

چند سال پیش، سفری به ایران داشتید. ایران و فرهنگ ایرانی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ با توجه به غنای ادبیات کهن این سرزمین، ادبیات معاصر فارسی چگونه می‌تواند به قلمرو «ادبیات جهانی» وارد شود؟ و آیا از ادبیات فارسی، کتابی خوانده‌اید که برایتان جذاب بوده باشد؟

در این مورد می‌توانم بسیار طولانی و مفصل بنویسم و برای این کار، یک مصاحبه کفایت نمی‌کند. بیش از هر چیز، از زمانی که در ایران بودم بسیار لذت بردم و بسیار غمگین شدم که چرا از رسانه‌های غربی، نکات مثبت کمی درباره این سرزمین می‌شنوم. اگرچه در این کشور، چیزهای خوب و زیبای بسیاری برای مشاهده و تجربه‌کردن وجود دارد. به‌سختی می‌توان گفت که چطور ادبیات معاصر فارسی می‌تواند موفق به ورود به عرصه «ادبیات جهانی» شود، اما مطمئنا ایران به‌لحاظ ادبی ثروت عظیمی دارد؛ داستان‌هایی که ارزش تعریف‌کردن و خوانده‌شدن در تمام جهان را دارند. آخرین نویسنده ایرانی که کار او را خواندم و لذت بردم، امیرحسن چهلتن بود.

شما جوایز ادبی متعددی دریافت کرده‌اید، آیا جوایز ادبی در رشد محتوای ادبی موثرند و تا چه حد می‌توان به این جوایز استناد کرد؟

متاسفانه به هیچ‌عنوان نمی‌توانم به این جوایز استناد کنم. جایزه‌های ادبی، به‌لحاظ اخلاقی و البته مالی، حمایت زیبایی به حساب می‌آیند، ولی من در مقام نویسنده حتی‌المقدور خود را وابسته جوایز نمی‌کنم، زیرا همچنان که همه می‌دانیم، نویسندگان فوق‌العاده‌ای وجود دارند که در کمال تاسف جایزه‌ای دریافت نکرده‌اند.

پروسه نوشتن برای شما به شکل است؟ آیا به‌عنوان یک حرفه به آن نگاه می‌کنید و هر روز به سراغ آن می‌روید؟

بله، من هر روز می‌نویسم. باید هر روز بنویسم، در غیراین‌صورت احساس خوبی ندارم. ترجیحا صبح‌ها بلافاصله بعد از بیدارشدن و بیشتر اوقات در تخت، زیرا من نسبتا قدبلند هستم و نشستن پشت میز تحریر موجب کمردردم می‌شود. البته این اواخر وقت کمی برای نوشتن دارم، چون به‌تازگی پدر شده‌ام. بخش زیادی از وقت من صرف دخترم می‌شود، ولی از این موضوع شکایتی ندارم. هر لحظه‌ای که با او سپری می‌کنم، فوق‌العاده است.

 

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST