شرق: زبان فارسی همچون دیگر جنبههای زندگی ایرانی، با چالشها و کوششهای
فراوان خود را تا حدودی با خواستهای زبانی زندگی مدرن سازگار کرده است ولی فقدان دید
علمی و روشن نسبت به کل مساله، دخالت عوامل سیاسی و ایدئولوژیک، و سرانجام بیسروسامانی
سیاسی و اجتماعی در چگونگی وضع آن بسیار اثرگذار بوده است. به عبارت دیگر، زبان ملی
ما آیینهای است که آشوب ذهنی جامعه ایرانی را در برخورد با مدرنیت بازمیتاباند.
اخیرا ویراست دوم کتاب «زبانِ باز» با عنوان فرعی «پژوهشی درباره زبان و مدرنیت»
نوشته داریوش آشوری منتشر شده است. در مقایسه با ویراست نخست در سال ۱۳۸۷ در ویراست تازه، کتاب بازبینی سراسری
شده و با گسترش بسیاری از فصلهای آن، حجم آن به دوبرابر افزایش پیدا کرده است.
آشوری در دیباچه مینویسد: «این رساله دستآورد کار پژوهشی من درباره زبان فارسی
در برخورد با جهان مدرن در دورانی چهلساله است. مشکل زبانی ما در برخورد با جهان
مدرن و خواستههای زبانی آن دو وجه از اندیشیدن و پژوهیدن را میطلبد: یکی، درباره
رابطه جهان مدرن با زبانهای قلمرو خود، و دیگر، وضع زبان فارسی در رویارویی با
چالش مدرنیت.» (ص ۳)
در این کتاب مباحثی مثل زبان گفتار و زبان نوشتار،
خودسرانگی زبان طبیعی، تاریخ پیدایش زبانهای مدرن، بستر زبانی مدرنیت، تکنیکهای
واژهسازی مکانیکی و رویارویی زبان فارسی و مدرنیت بررسی میشود. آشوری در پژوهش
خود، دوران مدرن را با «جامعه باز» یکسان در نظر گرفته است. برایناساس، همانگونه
که جامعه مدرن جامعهای باز است، زبان مدرن هم زبانی باز است و جامعه باز، به زبان
باز نیاز دارد. آشوری در ابتدای کتاب به تشریح چگونگی رشد زبانهای مدرن (انگلیسی
و فرانسه و آلمانی) از دل زبانهای طبیعی و بومی میپردازد. از دید آشوری زبانهای
پیشاهنگ مدرنیت، زبانهایی هستند که پابهپای رشد ذهنیت و فرهنگ و مدنیت مدرن، از
خلال جنبش رنسانس در غرب اروپا و از دل فضای زبانی اروپا برآمدهاند. این زبانها
از سویی، در درون خود، حاصل دگرگشتهای تاریخی زبانیاند و، از سوی دیگر، برآمده
از دل تاریخ فرهنگ در اروپا. بنا به تعریف آشوری مدرنیت «نامی است برای صورت نوینی
از زندگی و رفاه بشری که در قالب شناخت علمی، سازمانبندی تکنیکی و صنعتی، همراه
با صورت تازهای از نهادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگ درخور آن، شکل
گرفته است». (ص ۱۴۷)
در بخش دوم کتاب، آشوری به مواجهه تاریخی زبان فارسی با
مدرنیته میپردازد و به صورت موردی به تصمیمات و سیاستهای دولتی در سه دوره مختلف
اشاره میکند: اولین رویداد اساسی در راستای درپیشگرفتن سیاست رسمی زبانی برپایی
فرهنگستان زبان ایران در سالهای پایانی حکومت رضاشاه بود. شورایعالی فرهنگستان از ادیبان برگزیدهای
با گرایش ناسیونالیستی تشکیل شده بود. این نهاد نماینده سیاست زبانی رضاشاهی در
جهت پروژه ملتسازی مدرن بود و از پشتیبانی قدرت مطلق او برخوردار بود. فرهنگستان
دوم به فرمان محمدرضاشاه در پایان دهه چهل برپا شد. ریاست آن به دست صادق کیا
استاد زبان پهلوی، از شاگردان مکتب ذبیح بهروز، بود. این مکتب گرایش تندرو ایرانپرستانه
و ضدعرب داشت و هوادار فارسی سره بود. فرهنگستان سوم در دوران جمهوری اسلامی برپا
شد. «این فرهنگستان در کشاکشهای ایدئولوژیک بر سر سیاست زبانی، کموبیش سیاستی
ترازمندتر از فرهنگستان دوم در پیش گرفته است، گمان میرفت که این فرهنگستان، با تکیه
بر دیدگاههای محافظهکارانه در مورد زبان فارسی، سیاستی در جهت عربیمآبترکردن
آن در پیش بگیرد اما نگرهای علمیتر نسبت به زبان در پیش گرفته است. فرهنگستان
سوم، بیآنکه در سیاست رسمی خود اعلام کرده باشد، بنا به ضرورت زمانه و پیشرفت نسبی
زبان علمی در فارسی و نیازهای چارهناپذیر آن، دنباله کارهای فرهنگستان دوم و روش
«دایرهالمعارف فارسی» را پیش گرفته و بسیاری از واژههای ساخته و پرداخته آن دو
را در فهرست واژههای تصویبشده خود آورده است. از جمله دهها واژه از واژههای پیشنهادی
مرا در «فرهنگ علوم انسانی»، البته بیآنکه نامی از این مرجعها ببرد. (ص ۲۰۴) آشوری نهایتا با مقایسه دستآوردهای
سه فرهنگستان، در مقام مرجعهای رسمی بازبینی و توسعه زبان فارسی، و بنیادهای نظریشان
در برخورد با مساله نشان میدهد که ما هنوز از مرحله کپیبرداری و تقلید، به نگرش علمی
به زبان نرسیدهایم و فرهنگستانها هر سه دوره در پی پاسخگویی به هجوم واژهها از
زبانهای اروپایی و پالایش زبان فارسی از تهدیدهای آنها بودهاند. هر سه با واژههای
«بیگانه» طرف بودهاند، خواه از سرچشمه زبان عربی، خواه زبانهای مدرن اروپایی.