ایران: هشام مطر (۱۹۷۰-) با نخستین کتابش «در کشور مردان» نامش از مرزهای جغرافیایی لیبی و آمریکا گذشت و به بیش از بیستودو زبان ترجمه شد. کتاب در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ به مرحله نهایی جایزه بوکر و انجمن منتقدان ادبی آمریکا راه یافت و درنهایت توانست جایزه کتاب اول گاردین، جایزه کتاب عربی آمریکا، جایزه انجمن سلطنتی ادبیات بریتانیا، جایزه نویسندگان کشورهای مشترکالمنافع اروپا و جنوب آسیا، و بهترین کتاب سال ژورنال لایبرری را از آن خود کند. ترجمه فارسی این رمان توسط مهدی غبرایی در نشر کتابسرای نیک، و شبنم سمیعیان در نشر کتاب کولهپشتی منتشر شده است. هشام مطر بعد از موفقیت این رمان، پنج سال بعد رمان دومش را نوشت. اما با انتشار خودزندگینامه «بازگشت» (پدران، پسران و سرزمین مابینشان) که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد، توانست جایزه پولیتزر، جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا، جایزه فولیو و جایزه انجمن قلم آمریکا را از آن خود کند، به فهرست دهتایی بهترین کتابهای ۲۰۱۶ تایم راه یابد و به زبانهای مختلف ترجمه شود، از جمله فارسی: ترجمه شبنم سمیعیان، نشر کتابکولهپشتی. آنچه میخوانید گفتوگوی رادیو ملی آمریکا است با هشام مطر، که در آن مطر از نویسندهشدن میگوید و آثارش، و دوران زمامداری معمر قذافی، دیکتاتور لیبی، و مفقودشدن پدرش که از مخالفان سرسخت قذافی بوده است.
آیا علاقه پدرتان به ادبیات این حس اطمینان را به شما داد که او با زندگیای که شما برای خود انتخاب کردهاید، موافق خواهد بود؟ زندگیکردن بهعنوان نویسنده و مدرس ادبیات یعنی دقیقا برعکس چیزی که ایشان خود انتخاب کرده بودند؛ او یک مخالف سرسخت رژیم لیبی و قذافی بود.
بله، دقیقا. و همچنین آن نامهای که در آن میگوید دنبال من نگرد. آنهم بهنوعی چنین معنایی برای من دارد که راه خودت را پیدا کن! او همیشه بر این باور که هر یک از ما باید راه خود را پیدا کنیم، اصرار میورزید؛ اینکه مجبور نیستیم دنبالهرو راه او باشیم. در کودکی احترام زیادی برای علاقه وافر من به ادبیات داشت و در نامهای که از زندان فرستاده بود هم به این قضیه اشاره کرد. بعد از اینکه تکتک ما را مورد خطاب قرار داد و ابتدا با مادرم شروع کرد و سپس برادرم، درنهایت به من رسید و گفت در تعجبم که آیا هنوز هم به هر دو عشقت (شعر و موسیقی) علاقه نشان میدهی یا نه. و در آن لحظه قلبم از تپش افتاد، چراکه کاملا مطمئن بودم که میخواهد این جمله را که امیدوارم دست از عادتهای بچگانهات برداشته باشی، بگوید. اما در عوض چیزی که او گفت این بود که امیدوارم هنوز هم به شعر و موسیقی وفادار باشی. بنابراین بهدلیل دادن این اجازه به من از تاریکترین مکان ممکن، این حس در من تقویت شد که هر کاری را که انجام میدهم بدون درنظرگرفتن و توجه به توانایی محدودم در آن، ارزشمند است.
رمان «در کشور مردان» بر اساس وقایع زندگی واقعی است...
بگذارید از اینجا شروع کنم که در ابتدا میخواستم موسیقیدان شوم یا اگر بخواهم واضحتر بگویم رهبر ارکستر یا یک گروه موسیقی. سخت تمرین کردم اما بهتدریج و بهسختی متوجه شدم که استعداد اندکی که داشتم بعدها بهواسطه بینظمی بیش از اندازه و ماهیت بسیار پریشانی که مرا وادار میکرد از یک ساز به ساز دیگر بپرم، به خطر افتاد. در ابتدا به مدت شش سال با پیانو سروکله زدم و سپس به مدت یکسال عود را امتحان کردم. سپس همان کاری را کردم که باقی نوجوانها در صورت روبهروشدن با محدودیتهایشان انجام میدهند؛ یعنی ساز گیتار را انتخاب کردم و میخواستم یک ستاره پاپ شوم. آهنگهایی را که بهشدت از خواننده و ترانهنویس لیبیایی احمد فکروان و باب دیلن الهام گرفته بودند، نوشتم. برخلاف سلیمان، شخصیت اصلی «در کشور مردان» که خالی از جاهطلبیهای موسیقیایی و ذوق است و به موسیقی بهعنوان راهی برای خشنودی والدین پریشانحالش نگاه میکند، من شوروشوق صادقانهای برای موسیقی داشتم که با گذر سالها بیشتر هم شد. چیزی که مرا مجذوب رهبری ارکستر کرد زمانی بود که جوانی در حال لبخوانی موزیکی بود. انجامش بهشدت برایم سرگرمکننده به نظر رسید. و هنوز هم همین حس را دارم. چیز دیگری که در مورد این حرفه بهنظرم جالب میآمد امکان دانستن دقیق قطعه موسیقیایی به پیچیدگی سمفونی بود؛ دانستن هر بخش و لایه، آشنایی با هر ساز، نقش، ماهیت و طبیعت آن، امکانات، خواستهها و آرزوها و محدودیتهای ذاتی آن. بنابراین رهبری گروه بهنظر راهی برای واردشدن به دنیای موسیقی بود. یک شنونده مشتاق باقی خواهم ماند. هنر شنوندگی همانند هنر خوانندگی اغلب نادیده گرفته میشود. ایده دومم این بود که معمار شوم. سالها کارآموزی کردم. همه چیزهایی را که میتوانستم در مورد این موضوع پیدا کنم میخواندم و درنهایت کار و کاسبی را در لندن راه انداختم. گهگاهی از من خواسته میشد که در دانشگاهها در مورد این موضوع سخنرانی کنم. از اینکه رشتهای را آموزش میدادم که هرگز بهلحاظ تحصیلی واجد شرایط آن نبودم، ذوقزده بودم. بارها در شگفت بودم که آیا خودم هم باید در کلاسهایی شرکت کنم یا نه. اما فکر آموزشدادهشدن توسط استادی که چیزی برای تدریس به منی که از پیش همهچیز را میدانستم، مرا از این فکر منصرف کرد. علاوه بر این نمیدانستم چه درجهای به خود بدهم. یا اینکه نمیدانستم اگر منِ مدرس بهعنوان دانشآموز کلاسی را از دست بدهم یا دیر کنم، چه واکنشی نشان بدهم. اغلب فکر میکنم تقریبا در هر کاری که میکنم بازیگری بیش نیستم بهخصوص اگر کسی نگاه کند. به همین دلیل است که اغلب سالن کنفرانس را جوری ترک میکنم که گویی کارم را بهدرستی انجام ندادهام. کسی که میبیند تعداد زیادی از مردم راه میروند غیرممکن است بداند که چگونه فردی که راه میرود بهصورت مستقل به این نتیجه رسیده که راهرفتن چیزی است که باید انجام بدهد. در اغلب کارهایی که انجام میدهیم داریم نقش بازی میکنیم و رفتار دیگران را تکرار میکنیم. تقریبا در هر چیز دیگری این عملی وفادارانه است. نقشداشتن در چیزی که ممکن است برادری مشترک بشر نامیده شود. اما وقتی پای وظایف مهم و ارزشمند کسی در میان باشد ممکن است حس بیبهرگی عمیقی بدهد؛ بنابراین اگرچه بهعنوان یک طراح معماری موفق بودم، از کارم لذت میبردم و با درجه زیادی از صلاحیت از عهده آن برآمدم، گاهی اوقات احساس عدم رضایت و موفقیت داشتم. درنهایت نویسندگی تنها چیزی بود که دروغ بهنظر نمیرسید؛ بهنوعی یک پارادوکس است؛ چراکه چیزی که من مینویسم ساختگی/خیالی است و هرگز اتفاق نیفتاده است. و خوشبختانه همانطور که آشکار شد چیزی که مرا مجذوب موسیقی، معماری و شعر کرد یعنی سهگانه مقدس دوران جوانیام بهصورت بنیادی در رمانها باقی ماند.
چگونه سر از رماننویسی درآوردید؟ کدام آثار ادبی بر شما
تاثیر گذاشت؟
از طریق شعر به رماننویسی روی آوردم. شعر همراستا با علاقهام به موسیقی و معماری بود. نمیتوانم زمانی را پیدا کنم که نقش نداشته است؛ چه در ابتدا از طریق خانوادهام یا بعدها، بهنحوی در زندگیام نقش داشته است. خواندن و تلاش برای نوشتن آن اغلب با شکست مواجه میشد. کمی پیش از نوشتن رمانم، اشعاری که سعی میکردم بنویسم بیشتر و بیشتر به داستان شباهت داشتند. «در کشور مردان» نمونهای از این اشعار بود. صحنهای که اکنون حدود چهل، پنجاه صفجه از کتاب را دربرگرفته است؛ جایی که سلیمان تنها در باغ در حال چیدن توت است اولین چیزی بود که نوشتم. گمان میکردم شعری را در مورد پسری در باغ مینویسم؛ در باغی افسانهای که به همان صورت در حال چیدن میوه است. خیال میکردم دوازدهخطی مینویسم و نهایت در سه، چهار هفته تمامش میکنم. نوشتن رمان پنج سال به درازا کشید. اغلب مطالعات اولیهام در مورد شعر بود. از نویسندگانی که به کارهایشان علاقه دارم جوزف کنراد، ایوان تورگنیف و مارسل پروست است.
چه زمانی و به چه دلیل تصمیم گرفتید که داستانتان را بگویید؟
نمیدانم که آیا داستانم را گفتهام! حتی مطمئن نیستم چه داستانی خواهد بود. یک داستان از چندین داستان تشکیل میشود که پیداکردن یک داستان درست سخت است. داستان «در کشور مردان» کاملا تخیلی است. اگر ادعا کنم که اتفاقاتی که برای سلیمان یا دیگر شخصیتها افتاد برای من یا فرد دیگری هم اتفاق افتاده، دروغ گفتهام. نوشتن برای من دربرگیرنده مجموعهای از مفاهیم است. یک جمله به جمله بعد از خود معنا میدهد. اگر بدانم چه اتفاقی خواهد افتاد، اشتیاقم را از دست خواهم داد. زمانی از طرف روزنامهای ترغیب به نوشتن زندگینامه شدم. چیزی بیشتر از این مرا خسته نکرد. امیدوارم که با گذشت زمان در گفتن گذشته خود بیعلاقهتر شوم. چراکه بهنظر میرسد حتی در این سن بسیار فراگیر، پیچیده و بینهایت سزاوار تعقل است. نه بیشتر به این دلیل که زندگی خصوصا جالبی داشتم-هرچند که زندگیای که داشتم به اندازه کافی برایم جالب بود-بلکه به این دلیل که سالهای اولیه آنقدر پربار بهنظر میرسد و فاصله ما نسبت به آنها، آنها را حتی مبهمتر و غنیتر میکند.
نوشتن به زبان انگلیسی برایتان امری طبیعی، هنری یا سیاسی بود؟ حداقل
با درنظرگرفتن گذشته آیا به این فکر کردهاید که رمانتان را
به زبان عربی بنویسید؟ آیا رمانتان به زبان عربی ترجمه خواهد شد؟
رمانم توسط شاعر لبنانی سوکینا ابراهیم به عربی ترجمه شد و در دسامبر سال ۲۰۰۶ توسط دار المونا یعنی ناشری که در استکهلم ساکن است، چاپ شد. از دوران بچگی در کلاسهای زبان انگلیسی شرکت میکردم. به همین دلیل زبان انگلیسیام بهنظر بهتر از زبان عربیام است. و این دلیل منطقی نوشتنم به زبان انگلیسی است. اما به این معنا نیست که بگویم نوشتن به زبان انگلیسی امری طبیعی است. درواقع چیزی که مرا مجذوب موقعیتم میکند این است که چگونه غیرطبیعی بهنظر خواهد رسید. این حقیقت که مادربزرگ و پدربزرگم متوجه زبانی که مینویسم نخواهند شد، مرا از نوشتن بازنداشت.
رماننویس یا نویسنده عربزبان مورد علاقهتان که به زبان انگلیسی مینویسد، کیست؟
من بهشدت نسبت به نوشتههای معاصر غافل هستم. متوجه شدم که بهندرت کتابی از نویسندهای در قید حیات میخوانم. اما خوشحال میشوم اگر آثار رماننویسان عرب را که به زبان انگلیسی نوشته شدهاند، بخوانم.
آیا تبعید، جایگزینی است که از طریق آن مقاومت سیاسی را در برابر دیکتاتوری در جهان عرب مدیریت کند؟
اینگونه شروع میکنم که من علاقهای به مقاومت سیاسی ندارم اگرچه عمیقا به عدالت علاقهمند هستم. عدالت، آموزشی است. عدالت، غیرسیاسی است. عدالت در مقابل هیچ چیزی مقاومت نمیکند. به این دلیل که حالتی است هنجاری. حتی ممکن است تا جایی پیش برود که گفته شود عدالت به معنای ارسطویی، زیباشناختی است. از اینرو چیزی که مرا درگیر کارم میکند تنها هنر است. مساله وفاداری است. به غیر از کارم به هیچچیز یا هیچکسی خدمت نخواهم کرد. بخواهم واضحتر بگویم این است که کارم خود امتناع میکند و من اطاعت میکنم.
نویسندگان و هنرمندان عرب امروزه با چالشهای زیادی روبهرو هستند که گمان میکنم مهمترینشان همگرایی بین دموکراسی و سرمایهداری باشد. اغلب هنگامی که یک نویسنده یا هنرمند عرب برای دموکراسی، آزادی بیان و مدرنیته در کشور خود به خشم میآید، موضعش به خدمت ختم میشود. چگونه نویسندگان و هنرمندان عرب همچنان میتوانند منتقد کشورهای خود باشند اما همزمان در مقابل برتری امپراتوری مقاومت کنند؟
قطعا به این دلیل که اکثریت دنیای عرب اکنون به دموکراسی بهعنوان ایدهای آمریکایی مینگرند، که میتواند گفتمان سیاسی سالم را فاسد و محدود کند. اما آنگونه که میبایست اجتنابناپذیر نیست. برای مدتزمان طولانی خاورمیانه اجازه داد که گفتمان سیاسیاش تا حد زیادی با ایدههای دیگران تنظیم و تعیین شود. مطمئنا ضعف فکری رژیمهای سرکوبگر و عدم اطمینان ملی همگی در این اوضاع نقش داشتهاند. اما عمدتا فکر میکنم مساله افتخار است. همچون همسایگان آفریقایی خود، غربیها هم مردمی پرافتخار هستند و هر برنامهای در آینده باید این را مدنظر داشته باشد. و چشمانداز غرب بر آنها تا به امروز گاهی سخت و بهشدت منتقدانه بوده است. بنابراین این ادعای اخیر که آرمانهای دموکراسی به سرمایهداری برابر رسیده است، تنها آخرین بخش از این رقص درهم است.
آیا فکر میکنید که موفقیت کامل «در کشور مردان» تنها بر اساس کیفیت و ماهیت نثر آن قضاوت شده یا بهطور قابل توجهی یا شاید تنها تا حدی ناشی از انتقاد به یک رژیم سرکش در چشمانداز اروپا و آمریکا باشد؟ آیا این اولین نقد ادبی برنامهریزیشده از قذافی لیبی است یا موارد دیگری هم در دنیای عرب بوده است؟ فکر میکنید چه چیزی بیشتر به تحسین و تمجید رمانتان کمک کرده است؟
در اینکه یک موفقیت ادبی چگونه ارزیابی میشود شک دارم اما اکثر کتابهایی که نقد ادبی را بهخوبی پشت سر گذاشتند، نهتنها از قفسه کتابخانههایمان حذف شدند بلکه از حافظهمان هم پاک شدند. لئوش یاناچک [آهنگساز چک] آنچنان از خلق خود ناامید بود که اولین قطعه موسیقی خود را از جلو پیانیست برداشت و پاره کرد. همان روز بخش دوم و سوم را نیز در رودخانه انداخت. خوشبختانه با ظن به اینکه این اتفاق خواهد افتاد پیانیست یک نسخه از آن را کپی کرده بود. و به لطف اوست که امروزه آن قطعه وجود دارد و در حال حاضر یک شاهکار به حساب میآید. اگر یاناچک زنده بود هنوز هم مخالفت میکرد.
چه زمانی با این واقعیت روبهرو شدید که دیگر پدرتان در قید حیات نیست؟ قبل یا بعد از بازگشت به لیبی؟
معتقد بودم که این امکان وجود ندارد که کسی را که دوست دارم بدون اینکه حس کنم، او را از دست بدهم، بهنوعی بدون هیچتغییری. اما اینطور نیست. مردم میتوانند بمیرند، گاهی اوقات نزدیکترین افراد به ما بدون اینکه متوجه چیزی شویم. در مورد من به این دلیل که شواهد بیحدوحصر باقی خواند ماند، پذیرش فوت پدرم بهطرز حیرتانگیزی مثل یک خط محوشده که وجود دارد و ناگهان به آرامی محو میشود، بود. پس از سقوط قذافی، زمانی که تمام زندانیان سیاسی آزاد شدند و پدرم در میان آنها نبود، خیلی برایم سخت بود.
بهعنوان یک کودک از کار پدرتان بهعنوان مخالف رژیم قذافی میترسیدید یا عصبانی میشدید؟
میخواستم از او محافظت کنم. همیشه از خطراتی که خود را در معرض آنها قرار میداد، آگاه بودم، حتی زمانی که نمیتوانستم درک درستی از وضعیت داشته باشم. یکی از راههایی که این قضیه خودش را نشان داد بهخصوص در اوایل نوجوانیام، از طریق بحثهای شدید و گاه بسیار هیجانیمان بود. استدلال من این بود که بهترین راه برای دستیابی به تغییرات اجتماعیسیاسی که مدنظر او بود از طریق آموزش و فرهنگ بهدست میآمد. او موافق بود اما معتقد بود پیشنیاز این امر سرنگونی دیکتاتوری است.
هر دو رمانی که نوشتهاید با موضوعاتی برگرفته از زندگی خود یا پدرتان است. نوشتن زندگینامهتان در «بازگشت» چه زمینهای را برای شما فراهم میکرد که نوشتن رمان (در کشور مردان یا آناتومی یک ناپدیدشدن) اینگونه نبود؟
بهشخصه هرگز علاقهای به برتری ژانر ندارم. بهنظرم بیشتر به درد کار یک کتابدار میخورد تا یک نویسنده. هر کتابی که نوشتهام نگرش و حساسیت خاص خود را دارد. از اینرو از لحاظ تکنیکی، فکری و عاطفی کارهای متفاوتی هستند. یکی از ویژگیهای متمایز این کتاب و دلیل اینکه مرا به چالش کشید و بسیار برایم لذتبخش بود، تواناییاش در برخورد با چیزهای متفاوت بهصورت همزمان بود. قبلا سوارکار قابلی بودم. گاهی اوقات میتوانستم حس کنم که یک سوارکار دوست دارد یا ترجیح میدهد انجام دهد. کتاب «بازگشت» مجموعه گستردهای داشت. دوست داشت که در غروب ساحل دراز بکشد. صخرهنوردی کند و تمام روز در رودخانهها راه برود. و غروبها در امتداد مسیرها گردش کند. بنابراین بهرغم موضوع دشوارش، این کتاب نوشتنش چالشی هیجانانگیز بود.
بهعنوان بخشی از تحقیقات خود با زندانیان سابق از جمله عموی خود صحبت کردید. شگفتانگیزترین چیزی که از آنها دریافتید چه بود؟
چیزی در مورد قدرت داستانهایم فهمیدم. و اینکه چگونه از طریق آنها میتوانیم در زمان سفر کنیم و حداقل در تخیلاتمان جنبههای سابق خود را به اشتراک بگذاریم. علاوه بر اینها متوجه شدم که میتوانیم درد و رنج زیادی را متحمل شویم و زنده بمانیم. بهتر است بگویم سالم، اما تغییریافته.
شما دورههایی را در مورد ادبیات تبعید آموختید و از آن در نوشتن «بازگشت» بهره گرفتید. بهترین مثال برای این ژانر چیست؟
به آنی که کمتر از همه واضحتر است، اشاره میکنم. جاییکه خارجبودن بهصراحت بیان نشده است. شاید به این دلیل که آنچه که همیشه مرا به موضوع تبعید و استبداد علاقهمند کرده پتانسیل آن برای انعکاس جهانی است. برخی از نمونههای آن شامل «روز قضاوت» اثر سالواتوره ساتا [نویسنده ایتالیایی] است که در آن مردی در دوران پیری از جزیرهای که در آن بزرگ شده دیدن میکند. «فصل مهاجرت به شمال» اثر طیب صالح که در آن بومیانی که سالها دور از لندن زندگی کردند به روستای خود در سودان بازمیگردند و همچنین «صبحبهخیر، نیمهشب» اثر بسیار ظریف جین ریس [نویسنده انگلیسی]، همگی بهنوعی در مورد پیچیدگیهای مشکلات مربوط به بازگشت به خانه هستند.
و پرسش آخر: اکنون در حال کارکردن روی چه چیزی هستید؟
خود را عادت دادم که در مورد کاری که میکنم صحبت نکنم. نهتنها بهخاطر خرافاتیبودن مداومم، بلکه به این دلیل که زبانی که با آن چیزی را توصیف کنم که دربرگیرنده تمامی واژگان مربوط به آن باشد، ندارم. یک کتاب تنها میتواند برخی از واژگانش را بعد از نوشتهشدن بهعنوان سفیران معنا ارائه دهد.