Herrenhaus
خانهی اربابی
فوارهای میان چمن زرد.
حصاری ملک را محدود نمیکند.
آن پشت زمانی اسطبل بوده است،
خیال این گونه میگوید.
گرچه بنا کوچکتر از آن است که اسطبل بوده باشد.
گذشت سالیان در سنگ بیاثر است.
خانه جاده را به دو نیم میکند، میان دو تابلوی اماکن.
یک وزغ.
پای دیوار نه پیچکی، و در سوراخ پنجرهها نه گرد و غباری،
با این همه: میتوان پرواز پردهها را دید. آنجا که ذهن میجنبد.
من میخواهم. من این خانه را میخواهم. با تار عنکبوت.
میگویی: مادرم اینجا بزرگ شده است
و نگاه من به دوردستها میرود. مادر تو
و من. ما به یکدیگر علاقهای نداریم.
Parablüh
پارابلوه
1.
زمین زیرپایش فشرده میشود
بوی کلم زیر آفتاب رها میشود
میان مژههای سگ حشرهای به دام افتاده است
در گرد و غبار راه پایی جا مانده است
اینک استخوانی خشکیده، تکهای پوست.
پیلهی کرمی بادنما مانند میچرخد
پروانه در رؤیای خود تاب میخورد.
*
سگ پای خرگوش را به دندان میگیرد
آن را تکهای چوب میپندارد،
به زن عرضهاش میکند
عرضهای که نمیتواند پس بزند.
2.
اینجا ناحیهای دور افتاده است.
پرندههای شکاری زیر نور یکوری ایستادهاند.
کودک در ردپای پروانه تلو تلو میخورد،
ناتوان از دیدن تن و مو
شب بر فراز سرها آبی تیره میگستراند
مادر میگوید: پاراپلویی: میان او و باران هم آبی تیره.
کودک میگوید: پارابلوه
و در پهنهی پیش رو چتر مینشاند.
Präambel
دیباچه
ای نازنین مردگان
کجا خفتهاید پراکنده
کجا میشمارد باد
مفاصل کوچکتان را
کجا در انتظار آیند
که نیلبک شوید، که سنجاق سر شوید؟
*
کرمها دلی از عزا درآوردند؟
با مار و مور در یک بستر میخسبید؟
چه میگویم! تو اینجایی
خاکبرگ و کود
برای داودیها و تاجالملوکها.
*
از سنگینی اندیشهام فرومیپاشی
کتاب هم آتش میزنم
تا پر بکشند به سوی تو جملات
*
جدهام، آرزومندی آموخته بودی در زندگی
که بنوشی؟
چه جشنی در زیر خاک
گفتی بر جسد من کسی شکم چرانی نمیکند
و اکنون مورچهها سخت مشغولند.
چهرهات تا ابد سربگونه صاف
پودر مرمر تغذیه میکند خزههای نابکار را
بگو، برمیکشی آیا روزی دست از گور
که سنجی شوی و بفشاری دست نتیجهای را؟
Schicht
نوبت کار
فقط هجوم سکوت
پرواز حشرات
پارس سگ
و این نه از آن سوست
چون دیگر از این سو چیزی نمیآید
جیغ فلز بر فلز
آنگاه که آخرین کس
تعطیلی را تحمیل میکند
سی سکهی سیمین از دستی به دستی
و حال تنها مانده است
افتادن زنجیر
به نشان هشدار
در پس این پنجرههای بلند
کنار این ماشینهای سنگین
مادربزرگهای ما
آنروزها هنوز دخترانی جوان
و آن که مو در چارقد نمیپیچد
ماشینها پوست از سرش میکنند
امروز ایستادهاند خدمتکاران
لب فروبسته
شهر خالی میشود آهسته آهسته
یاد بود ـ سکه
دستگاه ضرب