کافه بوک: صاحب کتابفروشی، آقای پنامبرا، پیرمردی مهربان و دوست داشتنی است که به همراهِ جانون و یک نفر دیگر سعی میکنند خدمات بیست و چهار ساعته ارائه بدهند و این اولین نکتهی مرموز در مورد این کتابفروشی است. اصلاً چه نیازی است که یک کتابفروشی بیست و چهار ساعته کار کند؟
کتابفروشی دوبخش دارد؛ قسمتی که کتابهای معمولی و روزِ بازار در آنها پیدا میشود و یک قسمتِ خاک خورده و عجیب که همچون دالانی اسرارآمیز از نظرها دور مانده، بخش کتابهایی که تنها با عضویت در یک انجمنِ سری میتوان به آنها دست پیدا کرد. کلی سعی میکند رازِ این کتابهای عجیب که با خطی رمزگونه نگاشته شدهاند را کشف کند.
از همهی اینها مرموزتر، اعضای انجمن هستند که برای امانت گیری کتابها به کتابفروشی میآیند و با یک ترتیب خاص کتابها را به امانت میبردند. ذهنِ کلی درگیرِ معمای این کتابها و کتابخوانهاست. آیا کلی میتواند با کمکِ دنیای نوینی که در آن تبحر دارد، از پس حل این راز بزرگ برآید؟
کتابفروشی ۲۴ ساعته آقای پنامبرا بهترین کتاب سال از نظر لسآنجلس تایمز و سانفرانسیسکو کرونیل است و همچنین فینالیست جایزه کتاب لسآنجلس تایمز در بخش داستان اولیهاست.
داستان کتاب به شدت نو و بدیع بود، به شکلی پیچک ِمعما در میانِ کلمات پیچیده شده بود، که خواننده، برگ از پی برگ پیش میرفت تا همراه با کلی و دوستانش بتواند رازِ ماجرا را عیان کند.
به کارگیری اصطلاحاتِ بسیار زیادِ دنیای وب سبب شده بود فهمِ برخی مفاهیم برای مخاطب عام دشوار شود و لذت خواندنِ رمانی روان را از خواننده سلب کرده بود. اگرچه مترجم تمام سعی خود را برای انتقال این مفاهیم از طریق پاورقی کرده بود، اما این امر به سبب سبک خاص نویسنده وارد داستان شده بود و چیزی جدای از آن نبود.
اگر بخواهیم نگاهی ریزبینانه به مقولهی پاورقی در این کتاب داشته باشیم، شاید بتوان گفت به شکلی وسواس گونه کتاب سرشار از توضیحات در پاورقی بود که سبب میشد تمرکز اصلی خواننده از متن و خط سیر داستان معطوف حاشیه شود. برای مثال توضیح گستردهی برندهای مختلف یا مفاهیم آشنایی چون وای فای و استیکر میتوانست تا حدی تعدیل شود
قسمتهایی از متن کتاب کتابفروشی ۲۴ ساعته آقای پنامبرا
سراغ گفت و گوهایی که بدون من در طول روز رخ دادهاند میروم. وقتی که هر یک از رسانههایی که استفاده میکنی به صورت غیر زنده ضبط میشوند، آیا به این معنی است که در واقع این خود تو هستی که زنده نیستی؟
آنچه حسابی مرا شیفتهی خودش کرده جدیدترین پروژهی گرامبل است؛ یعنی نقشهای از موقعیت تمامی داستانهای علمی_تخیلی منتشر شده در قرن نوزدهم. او آنها را از طریق کدنویسی از روی کتابها در میآورد و در فضای سه بعدی منتشر میکند. به این ترتیب سال به سال میبینی تخیل جمعی نوع بشر جلوتر رفته است: اول به ماه، بعد به مریخ، به زحل، به پلوتون، به آلفاقنطورس، و فراتر از آن. میتوانید روی یک خمیردندان کل گیت زوم کنید و درونش بچرخید یا این که سوار یک فضاپیمای چندوجهی کوچولو شوید و به سفر مجازی در فضا بروید.
دختر سرشار از شور زندگی است. این فیلتر اول من برای پیدا کردن دوستان جدید (دختر با غیردختر) است و بالاترین تعریفی که میتوانم از یک فرد بکنم همین است. بارها سعی کردهام بفهمم چه چیزی این را تحریک میکند _ کدام معجون شخصیتی در این نظام عالم سرد و تاریک با هم میآمیزد تا چنین ستارهای بسازد.
"من فکر میکنم نویسندهها نقششون رو ایفا کردن و حالا نوبت برنامه نویساس که سیستم عامل انسانو ارتقا بدن."
این کاری است که جاسوسها میکنند، درست است؟ آنها به نانوایی میروند و هر روز یک قرص نان میخرند_یک کار کاملاً طبیعی_تا این که بالاخره یک روز به جای نان یک قرص اورانیوم میخرند.
-رزماری، چرا این قدر عاشق کتابی؟
-...خب ، نمیدونم.
اون نگاهم کرد و هیچی نگفت. بعد من
گفتم: خب در واقع من عاشقشونم چون کتابا بهترین دوستای مناند.
مشخصات کتاب