اعتماد: به نظر من ترجمه به ۵ لحاظ با تفکر ارتباط برقرار میکند و باید به هر ۵ لحاظ نیز توجه کرد. ممکن است کسی به یکی از این ۵ نکته توجه بیشتری نشان دهد و به دیگری یا بقیه کمتر توجه کند. در بحث فعلی از کم اهمیتترین آنها- به زعم خودم- شروع خواهم کرد و به طرف نکاتی که اهمیت بیشتری دارد، خواهم رفت. البته ممکن است دیگران با این تقدم و تاخر با من موافق نباشند.
۱- آشنایی با آخرین دستاوردها
ترجمه جامعه ما و اساسا هر جامعهای را با آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری در سطح جهان آشنا میکند و درمییابیم که این دستاوردها چه ماهیت و صورت و سیرتی دارد. اگر فرآیند ترجمه به هر جهتی متوقف شود، اولین خسارتی که جامعه میبیند این است که باخبر نمیشود که بشر در سرتاسر جهان درباب فلان موضوع یا فلان مساله یا فلان مشکل به کجا رسیده است. از طریق ترجمه متوجه میشویم که حاصل کار هفت میلیارد انسان روی زمین درباب پرداخت به یک موضوع یا حل یک مساله یا رفع یک مشکل به کجا رسیده است. چرا که هر جامعهای بالاخره با یکی یا دو تا یا سه تا از این موارد (موضوع، مساله و مشکل) سر و کار دارد. روان شدن ترجمه در یک کشور یعنی روان شدن آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری درباب هر موضوعی یا هر مسالهای یا هر مشکلی در آن کشور.
۲- با ترجمه چرخ را از نو اختراع نمیکنیم
زمانی که ما از آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری با خبر شویم، جامعه صرفهجویی عظیمی میکند در این زمینه که کارهای انجام شده را تکرار نکند. خیلی بیمنطق است که ما به تعبیر اروپاییها چرخ را از نو اختراع کنیم و کاری را که دیگران در جوامع دیگر کردهاند، در جامعه خودمان از نو شروع کنیم. انسان عاقل چرخ را از نو اختراع نمیکند، بلکه تا اندازهای که توانایی دارد، آن را پیشرفتهتر و پیچیدهتر و برای مقصود خودش متناسبتر میکند. اینکه من با چرخی که دیگران اختراع کردهاند، قهر کنم، کار عاقلانه، صرفهجویانه و اقتصادی (economic) نیست. مرادم از صرفهجویی صرفا مالی نیست، صرفهجویی انسانی به مراتب خسارتبارتر از صرفهجویی مالی و مادی است. هنر در این نیست که بگوییم آنچه دیگران کردهاند را به جهتی از جهات قبول نداریم.
۳- بیمایه فطیر است
ترجمه به ما ماده خام برای تفکر میدهد. تفکر باید بر روی ماده خامی صورت بگیرد. این تعبیر قدما که «بی مایه فطیر است» در باب تفکر کاملا صدق میکند. انسان باید معلوماتی داشته باشد تا بر مبنای آنها فکر کند، درست مثل اینکه نخست باید غذایی وارد معده شود تا شیره معده روی آن ترشح شود و غذا هضم شود. اگر شکم انسان کاملا از غذا خالی باشد، هر چه این شیره ترشح شود، جز اینکه به ساختار و کارکرد معده لطمه بزند، کاری از پیش نمیبرد. ما باید چیزی در معده فکری و اندیشگی خودمان داشته باشیم و بعد شیرهای روی آن اعمال کنیم تا به موضع و اندیشه جدیدی برسیم. همیشه برای فکر کردن باید مواد خام داشته باشیم و نمیتوانیم در خلأ فکر کنیم. کسانی که بدون ماده خام فکر میکنند، دیوانهاند. تفاوت عاقل با دیوانه در این است که عاقل روی مواد خام فکر میکند، اما دیوانه روی فضای خالی فکر میکند .
۴- نجات از تکآوایی
ترجمه جامعه را از تکآوایی نجات میدهد. بزرگترین مصیبت یک جامعه این است که تکآوایی شود. مهم نیست که این آوا چه آوایی باشد، مهم این است که تکآوا است. اگر بهترین نظام اندیشگی یا ایدئولوژی یا آرا و انظار را منحصر به فرد کنیم و اجازه ندهیم جامعه در معرض وزش افکار، آرا و نظرات و ایدئولوژیهای دیگر قرار بگیرد، تکآوایی به جامعه زیان و ضرر میزند. همان طور که بومشناسی محیطهای زیستی (جانوری و گیاهی) نه فقط به تکثر جانوران و گیاهان موجود بلکه به تنوع آنها نیز بستگی دارد، بوم شناخت فکری ما نیز صرفا به تکثر آرا و نظرات بستگی ندارد، بلکه حیاتش در این است که این آرا و نظرات تنوع داشته باشند. آنچه در بومشناسی جانوری و گیاهی مهم است این است که نه فقط تکثر وجود داشته باشد، تنوع هم باشد و اهمیت و ضرورت این تنوع درباب عالم انسانی به مراتب صادقتر از عالم گیاهان و جانوران است و در عالم انسانی نیز این تنوع در ساحت فرهنگ از سایر عوالم زندگی انسانی مهمتر است.
۵- صلح جهانی در پی ناآشکارگی حقیقت
به دنبال اینکه با ترجمه تک آوایی فرهنگی در یک جامعه از بین رفت، یک نظریه در اذهان و نفوس همه اعضای آن جامعه استقرار پیدا میکند. استقرار این نظریه موجب صلح پایدار جهانی به تعبیر کانت میشود. زیرا وقتی ما ببینیم که در باب هر مسالهای راهحلهای مختلف و کثیری ارایه شده است و برای رفع هر مشکلی هزاران راه رفع پیدا شده و دریافتیم که برای پرداختن به هر موضوعی هزاران نحوه پرداخت، پیشنهاد شده است، نظریه ناآشکارگی حقیقت در ذهن ما شکل میگیرد. یعنی درمییابیم که حقیقت، ناآشکاره است. وقتی میبینیم که در باب یک مساله دهها و بلکه صدها راه پیشنهاد شده که به هر کدام که مینگریم، در وجه نخست معقولیتی میبینیم، آنگاه به این نتیجه میرسیم که حقیقت آشکاره نیست، بلکه چیزی است که ذرهذره و گام به گام باید به آن نزدیک شد.