ایران:
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ
أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ،
خَتَمَ اللهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَ
عَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ. (بقره، ۷-۶)
در منطق قرآن سه عنوان مختلف دروغ و کفر و نفاق مییابیم.
دروغ از بدترین گناهان است تا آنجا که در برخی احادیث کلید همه بدیها وصف شده است. بنابراین
دروغگویی مقیاسها را وارونه و تمامی امور اجتماع را ویران میکند، چرا که روابط
بشر با یکدیگر بر نیازهای واقعی و تواناییهای واقعی آنان بنا نهاده شده است. این
نیازها و تواناییها چون به راستی ابراز شود، میتواند تأثیرگذار باشد. در برابر
هر درخواستی، اجابتی است و در برابر هر توانایی، درخواستی از دیگران. در نتیجه،
کار میان افراد جامعه واحد بدرستی پیش میرود و جامعه بدرستی شکل میگیرد. اما
دروغ این مقیاسها را وارونه میکند و تصویری غیرواقعی از نیازها و تواناییها
ارائه میدهد و در نتیجه، روابط میان انسانها دستخوش تنش میشود. دروغ در آیات
بسیاری از قرآن کریم آمده است که به تفصیل درباره آن در جلسات دیگر صحبت خواهیم
کرد. دروغ، گفتار و تعبیر خلاف واقع است.
عنوان دوم که بدتر از دروغ است، کفر است. کفر دروغ درونی و
دروغ ذاتی است، زیرا خداوند هنگامی که انسان را آفریده، برای او و هر موجود و
هرچیزی جهت خاصی در کاروان ابدی و ازلی هستی معین کرده است. پس همانگونه که هر
چراغی برای نورافشانی و فایده داشتن با کارخانه برق ارتباط دارد، هر معلولی، خواه
انسان یا هر حیوان یا چیزی، راهی به سوی علت دارد؛ حرکتی با قصد و هدف.
ایمان در منطق قرآن فطری و ذاتی است، آنطور که از این
آیات مبارکه میفهمیم که: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللهِ
الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا.»
ایمان فطرتی در نفس هر انسانی است. پس اگر انسان با این
فطرت همساز شود، در مسیر درست در این کاروان هستی قرار میگیرد و در نتیجه، سببی
برای وحدت هستی و وحدت جامعه و سببی برای حرکت به سوی خیر و هدف خلقت است. اما اگر
انسان واقعیت ایمانش را انکار کند، کافر است یعنی منکرِ جایگاه وجودی خویش یا
رویگردان از کاروان هستی است که به سمت ابدیت میرود. این بدان معناست که در این
قافله استثناست. چنین انسانی نهتنها وحدت قافله را تضعیف میکند، بلکه در درون
جامعه نیز تناقض به وجود میآورد؛ تناقضی میان نفس و اراده و ذاتِ آگاه خویش و
جسمش که تابع قوانین الهی است. کافر با نفس خویش و با جامعه خویش و با هستی در
تناقض است. اما کفر به معنای ایمان به عقیدهای خلاف فطرت، بسیار نادر است، زیرا
به تعبیر قرآن، ایمان همان فطرت است و کافر نقضکننده فطرت خویش است. بنابراین،
اگر به ندرت انسانی را دیدیم که به ایمان فطری خود ایمان نداشت و به سنگ یا بت یا
خدایانی دیگر ایمان داشت، اگر در آن ایمان معذور باشد، عقیدهاش به خطا رفته و در
منطق قرآن قاصر است، نه کافر. کافر همان کسی است که ذات و ایمان خویش را منکر است
و چون با آگاهی از ایمان رویگردان شد، در حالی که وجدان او را به سوی ایمان فرامیخواند،
به تعبیر قرآن کریم: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا
وَعُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَـةُ الْمُفْسِدِینَ» عالماً و عامداً
منحرف است. از این رو، به تعبیر قرآن کریم هشدار و نصیحت نفعی برای او ندارد، زیرا
او در قلب خویش از انحراف خود آگاه است.
«خَتَمَ اللهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ
وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ.» طبیعی است که خداوند تا زمانی که خودِ انسان
نخواهد بر قلب او مُهر نمیزند. اراده خدا با اراده خود انسان محقق میشود و این
منطق قرآن در همه علل و اسباب هستی است. مثلاً آنگاه که قرآن کریم میفرماید:
«وَأَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا
وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ»، یعنی اراده خدا ضمن تسلسل طبیعی هستی
است. «خَتَمَ اللهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ
غِشَاوَةٌ» یعنی اگر این انسان بخواهد عالماً و عامداً منحرف شود، خود بر
قلب خود مُهر زده است و اراده خداوند هم در اراده انسان متجلی میشود و خداوند در
اثر انکار او و هماهنگ با غرورش بر قلب و گوش او مهر میزند؛ غروری که در برابر ایمان
فروتنی نمیکند، انذار هم نفعی به او نمیرساند. در نتیجه، قلب او که باید همساز
با عقلش باشد، مهر خورده است و شنوایی او هم که باید با بقیه جوارحش هماهنگ باشد،
مهر خورده است و بصیرت و بینایی او هم با این واقعیت ذاتیاش هماهنگ میشود؛ پس او
در عذاب است، چراکه ناقض نفس خود و جامعه خود و ناقض هستی است. چنین انسانی پس از
این زندگی نیز در عذاب است، چراکه خداوند برای او حساب سختی آماده کرده است.
برگرفته از کتاب " حدیث سحرگهان " ، گفتارهای
تفسیری امام موسی صدر