ایران: سخن گفتن از پرویز شاپور را باید از اینجا آغاز کرد که او یک «پدیده» ویژه در ادبیات معاصر ایران است و این پدیه توانست چه در زمان حیات و چه پس از مرگ، با آنچه بهعنوان کاریکلماتور نوشت به قلب بسیاری از ایرانیها بنشیند. این کاریکاتور کلماتی که او نوشت به ژانری در ادبیات ایران تبدیل شد و از همان نخستین نوشتهها طولی نکشید تا طرفداران زیادی به دست آورد و در زمانی که با شکستن نقاشی به گرافیک میرسید او با شکستن کلمات به نوعی از نوشتن و طنز رسید که طنزی عمیق شریف و واقعی بود و با همین قلم توانست هوش و فکر برتر جامعه ایرانی را به سمت خود بکشد و سریعاً این فرکانس بین نوشتههای او و جامعه برقرار شد و مخاطبان او متوجه تفاوت آنچه او بهعنوان طنز مینوشت شدند. در واقع سوژههایی که او انتخاب میکرد از اساس طنز نبودند بلکه بعد از جراحی که شاپور روی کلمات و جملهها انجام میداد به نوعی از طنز میرسیدند که چشمگیر و البته هوش ربا بودند. او ارکان جمله را در نحو زبان به هم میریخت و با پس و پیش کردن افعال و ترتیبها در محور همنشینی کلمات چیزی دیگرگونه میآفرید که خنده به لب میآورد. مشابه آنچه او با ضربالمثلها و کلمات ایهام دار رفتار میکرد را شاید بتوان در قرن سوم پیدا و جستوجو کرد. وقتی فروغی بسطامی و ابوسعیدابیالخیر میخوانیم متوجه نوعی طنز میشویم که از فرط جدیت به جایی از طنز تنه میزند. باید این نکته یادمان باشد که اگر نام پرویز شاپور، مثلاً بخشعلی شاپورزادگان بود و در آستارا و اردبیل و... زندگی میکرد شاید هرگز به این پرویز شاپور تبدیل نمیشد. مثلاً اگر او در همان دوره در اهواز باقی میماند و به خاطر تنهایی فروغ و مسائل دیگر به تهران برنمیگشت هرگز این ژانر و این پدیده در ادبیات ما بروز و ظهور پیدا نمیکرد و نهایتاً کارمندی معمولی میماند با حقوقی بخور و نمیر در ادارهای در اهواز. اما بازگشت او به تهران و همنشینی با کسانی مانند شاملو و بروز این طرحها که اتفاقاً شاملو روی آن اسم کاریکلماتور گذاشت، از او چهرهای ساخت ویژه. در واقع شرایط مکانی و زمانی و معاشرت او با چهرههای شاخص باعث شد یک حساب جدید در ادبیات معاصر ایران افتتاح شود به نام پرویز شاپور. او طنز اندیشی بزرگ بود با دنیای ژرف. هر کس طرحهای گرافیکی او را میدید نخستین حدسش این بود که او میتواند یک طراح مطرح و بزرگی شود و هر کس کاریکلماتورهایش را میدید مطمئن میشد که او میتواند در هر زمینه آدمی برجسته شود و همینطور هم شد. گربه آقای شاپور زمین میماند و درخت از گربه بالا میرود و همینجاست که جان طنز شکل میگیرد و متولد میشود و بعد از این فرم و امکان تبدیل به فرم امکانی میشود که بعدها بیژن نجدی پی آن را گرفت و من هم در دهه هشتاد که میدان را خالی دیدم پی آن را گرفتم. شاپور شاعر کلمات بود و طنزش همانطور که گفته شد طنزی بود شریف و بیلودگی که پیشنهادهای فراوان نه فقط برای طنز که برای زبان فارسی و ظرفیتهای آن داشت.