ایران: رمان
(Bumi Manusia) که با عنوان «زمین ابنای بشر» ترجمه شد
کتاب اول از چهارگانه بورو است، داستانی که از زبان جوانی هجده ساله به نام مینکی
در آخرین سالهای قرن نوزده در جاوه اندونزی آغاز میشود، از زمانی که این کشور
مستعمره هلند بود.
مینکی که دانشآموز دبیرستانی هلندی و شدیداً
شیفته نوع زندگی استعمارگران است، از اتفاقات و حوادثی در آن سالها و سالهای بعد
میگوید که به عنوان یک مستعمرهنشین با او روبهرو بوده و در طول داستان از مسیری
میگوید که سبب رشد فکری و تحول تدریجی او میشود. نویسنده این رمان پرامودیا
آنانتاتور متولد جاوه عمری را در زندان سپری کرده است، به جرم عقاید ضد استعماری
حتی پس از استقلال اندونزی در سال ۱۹۶۰ کتابی در انتقاد از سیاست ضدچینی سوکارنو رئیسجمهور اندونزی
نوشت و دوباره زندانی شد. بار دیگر در ۱۹۶۵ و این بار به اتهام ارتباط با احزاب چپگرای اندونزی. در همین دوران
بود که نوشتن چهارگانه بورو را شروع کرد اما چون در زندان حق استفاده از کاغذ و
قلم را نداشت و داستان را برای همسلولیهایش تعریف میکرد تکه کاغذهایی که بالاخره
این داستان روی آنها نوشته شده بود، به دوست پرام که کشیشی آلمانی بود قاچاقی از
زندان خارج شد و...
تهمینه زاردشت متولد ۱۳۵۶ کارشناس مترجمی زبان انگلیسی و کارشناس
ارشد زبان وادبیات فارسی است که حاصل نزدیک به دو دهه فعالیت ادبی و مترجمی او
داستانها و مقالاتی است که در مجلات فرهنگی-ادبی منتشر کرده است. آثاری چون «نام
من سرخ» از اورهان پاموک(انتشارات مروارید)، آیینههای شهر از الیف شافاک
(انتشارات نیلوفر)،
استانبول،استانبول از برهان سونمز (انتشارات آگاه)، شپش پالاس از الیف شافاک
(انتشارات مروارید) و زمین ابنای بشر
...
خانم زاردشت، شما پیش از این هم رمان «نام من سرخ» را
ترجمه و منتشر کرده بودید که از بین ترجمههای متعدد این اثر، ترجمه شما به لحاظ
اصالت و وفاداری به متن و نقدهای تطبیقی مورد تحسین قرار گرفت.
ترجمههای شما از پاموک و الیف شافاک مستقیماً از زبان
اصلی ترجمه شدهاند اما رمان «زمین ابنای بشر» را از یک زبان واسطه (انگلیسی) به
فارسی برگرداندید. فکر میکنید در ترجمه این اثر چقدر موفق بودید؟
پاسخ به این سؤال بسیار سخت است. موفقیت یک کار از دید
هر کسی یک معنایی دارد. از دید ناشر چاپهای متعدد اثر موفقیت آن اثر ارزیابی میشود.
از دید خواننده، کار وقتی موفق است که راحت بتواند آن را بخواند و با اثر ارتباط
برقرار کند، متن روان و بدون دستانداز باشد. ولی از دید مترجم، تلفیقی از همه این
گزارهها موفقیت اثر محسوب میشود. یک اثر موفق در ترجمه میباید لحن اثر اصلی را
در زبان منتقل کند.
شما چطور توانستید به لحن مورد نظر دست پیدا کنید؟
این مجموعه چهارگانه است یعنی چهار جلد است. زمین ابنای
بشر کتاب اول از این چهارگانه است. من نزدیک چهار-پنج سال پیش با پرامودیا
آنانتاتور نویسنده این رمان آشنا شدم و از همان موقع مطالعه این رمان را شروع
کردم. خیلی هم ترجمه این رمان طول کشید تا متوجه بشوم که زبان این رمان را با چه
لحنی باید به فارسی برگردانم. برای پیدا کردن لحن رمان اعتراف میکنم که ترجمه جلد
اول داشت تمام میشد که من هنوز نسبت به ترجمه خود مطمئن نبودم و مدام برمیگشتم
به آنچه را که ترجمه کرده بودم ببینم برای خودم قابل قبول است؟ البته این کار
وسواس نیست بلکه ضرورت است. این که شما اشاره کردید ترجمه این اثر از یک زبان
واسطه است در تردیدها و دقتهای فراوانم بسیار دخیل بود. میدانستم اصل اثر از یک
زبان به یک زبان بینالمللی (انگلیسی)
برگردانده شده است. بالاخره ترجمههای انگلیسی قابل
اعتمادند ولی در حسرت و سایههای فرهنگی همانگونه که مترجم انگلیسی هم اشاره
کرده، خیلی سعی کردم اینها را در ترجمه حفظ بکنم. در سطح کلمات اندونزیاییها
مادر خودشان را مثلاً صدا میزنند بوندا، من احساس کردم هیچ کلمهای بار
عاطفی بوندا را نمیتواند منتقل کند. در هر صورت بیشتر به این که تلاشهایم نتیجه
بدهد، خیلی امیدوارم. البته نمیتوانم راجع به موفقیت اثر در بازار پیشگویی کنم.
یک نویسنده ایرانی مقیم آلمان میگوید: گونتر گراس،
نویسنده بزرگ آلمانی، مطالعه چهارگانه بورو را به همه علاقهمندان ادبیات توصیه
کرده است. فکر میکنید چرا؟
برای خود من بعد از خواندن این چهارگانه جذابیت خاصی
داشت. ما در متون نظری مطالب زیادی درباره استعمار و استثمار جهان سوم خواندهایم
و این که غرب با شرق در این زمینه چهها که نکرده است، ولی به نظر داستان این کتاب
از آنجا که با یک فرد مواجهیم و لحظه به لحظه با رویدادهای زندگیاش همراه میشویم
و ناظر ظلمی هستیم که بر او میرود، ناخودآگاه ما را درگیر سرنوشت این شخصیت میکند
که مینکی نام دارد، در جریان خواندن رمان، انگار با این شخصیت زندگی میکنیم. با
گوشت و خون مشکلاتش را لمس میکنیم و بیواسطه او را درک میکنیم با تمام عکسالعملهایش.
مثلاً وقتی بیایند عزیز کسی را که هویتی نیم شرقی، نیم غربی دارد، از او بگیرند،
صرفاً به خاطر این که ثروت او را صاحب شوند. این یعنی چه در یک زمینه شخصی؟
به نوعی مطالعه این رمان برای خواننده یک تجربه بلافصل
همراه با مینکی، شخصیت اصلی و راوی داستان است.
درست است، درواقع ما به جای یک ملت، یک توده بیشکل و بیهویت،
با یک شخصیت واقعی با تمام احساسات و عواطف، رنجها و شادیهایش مواجهیم و با او
همراه میشویم.
داستان از زبان جوانی هجده ساله به نام مینکی روایت میشود،
که در خلال آن با تاریخ اندونزی شبیه تاریخ اغلب کشورهای جهان سوم هم آشنا میشویم.
فکر میکنید چه مؤلفههای دیگری به لحاظ زیبایی شناختی سبب شده که نویسندهای مثل
گونتر گراس بر مطالعه آن تأکید داشته باشد؟
آنچه برای خود من جذاب بود و از لحاظ فن نویسندگی و
روایت پردازی تازگی داشت، تحول مدام شخصیت اصلی رمان یعنی مینکی است. ما با این
جوان از همان نخستین صفحات همگام میشویم و در هر مواجههای که با دنیای بیرون
دارد ما فکر میکنیم که باید حق را به او داد. چون اگر حق با راوی نباشد با او
همذاتپنداری نمیکنیم. اما در ادامه متوجه میشویم که نه حق با راوی نیست و او در
اشتباه بوده است. مثلاً مینکی در بخشی از رمان با یک دختر و مادرش آشنا میشود.
اما چون این دختر بومی و اهل اندونزی است، خیال میکند که نباید به او مانند یک
شهروند هلندی احترام بگذارد. اما در ادامه متوجه میشود که این دختر آنقدر آگاه و
محترم و باشخصیت است که باید با او همانند یک شهروند هلندی برخورد کند. از آنجا که
مینکی بخشی از عمرش را در هلند گذرانده نگاه تحقیرآمیزی به شهروندان اندونزی داشت
که در ادامه این نگرش او عوض میشود.
این شخصیت سرانجام متحول میشود.
به هرحال همه کشورهای جهان سوم در مواجهه با استعمار
تجربههای تقریباً مشترک یا شبیه هم دارند. شاید یک وجه از جذابیت این اثر مواجهه
با حکومتهای دستنشانده و کشورهای استعمارگر باشد.
ما در این رمان حکومت تک صدایی را باعملکرد نهادهایش میشناسیم. مثلاً با روزنامههایش،
با رسانه ملیاش میشناسیم. مثلاً در این رمان مینکی یک گزارش از وضعیت کشاورزانی
تهیه میکند که به آنها ظلم شده است و این گزارش را درنهایت سادگی و خامی به
روزنامهای میدهد که منتشر کند.
اتفاقی که میافتد جالب است. به جای این که گزارش
موردنظر چاپ بشود و به داد آن کشاورزان برسند، پلیس میفرستند به سراغ آن کشاورزان
بخت برگشته، تا آنها را سرکوب کنند. درواقع مینکی ندانسته بازوی قدرت میشود و
عملش به زیان کشاورزان تمام میشود. بر این اساس ما در رمان این نویسنده حکومتها را
براساس عملکرد نهادهای قدرت داوری میکنیم. البته اگر غیر از این بود، ماجرای
داستان خیلی شعاری از کار درمیآمد.
میخواستم این را بگویم که در این رمان ما با ملتها سر
و کار داریم مثلاً روحیه ژاپنی، که الان میبینیم ژاپن به لحاظ اقتصادی به چه
جایگاهی در میان کشورهای توسعه یافته رسیده است، چنان که وقتی زلزلهای به قدرت
بالای ۶ ریشتر میآید، مردم توی سر و کله هم
نمیزنند. موقعیت صنعتی و اقتصادیاش که بر همگان آشکار است. حتی یک
شهروند چینی را میبینیم که چگونه با معضلات جامعه کنار میآید. میدانیم که
نویسنده این رمان آموزش نویسندگی ندیده بلکه در کوران زندگی سیاسی و اجتماعیاش پخته
شده است و صادقانه آنچه را که بر او و کشورش رفته روایت کرده است.
آیا میتوان رویکرد نویسنده در این رمان را با رویکرد دولتآبادی
و احمد محمود در نوشتن رمان تاریخی مثلاً در کلیدر یا در رمان همسایهها مقایسه
کرد؟
برای خود من خیلی سخت است که این مقایسه را در ذهنم
حلاجی کنم. ولی تاجایی که کلیدر را خواندهام و به یاد میآورم، رویدادهای رمان در
یک فضای ایلیاتی میگذرد. در حالی که چهارگانه بورو اگرچه در یک شهر کوچک در اوایل
قرن بیستم آغاز میشود و شخصیتهای این رمان با مفاهیم کاملاً مدرن و با کلمات
مدرن سر و کار دارند و جهان داستانی این رمان در فضای کاملاً متفاوت با رمان کلیدر
ساخته میشود. نمیتوان قاطعانه در این مورد رأی به شباهتها داد. ما در این رمان
با فضای ایلیاتی کلیدر خیلی فاصله داریم. با رمان احمد محمود در همسایهها هم باید
گفت زمینه این دو کار خیلی متفاوت از هم است. با ذهنیتی که من راجع به کلیدر و
همسایهها دارم فکر میکنم دوران خاصی از مبارزه سیاسی - اجتماعی است که بر سر ملی
شدن نفت چه میآید و چه اتفاقاتی در پیامد این مسأله شکل میگیرد. یا مبارزاتی که
در کلیدر روایت میشود مختص یک منطقه در عصر فئودالیسم است و با این رمان که در
دوران مدرنیسم شکل میگیرد از اساس متفاوت است.