کد مطلب: ۱۲۹۶۵
تاریخ انتشار: شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷

دورِ بالکان در هشت روز (۵)

سیدحسین طباطبایی

ژول ورن نویسنده نامدار فرانسوی که زمانی قبله آمال دوست داران ادبیات تخیلی بود در رمان معروف خود، دور دنیا در هشتاد روز، روایتی تخیلی و البته آمیخته به طنز دارد از سفری هشتاد روزه به دور دنیا. من اما در عالم واقع فرصتی یافتم تا در هشت روز، بخشی از بالکان را ببینم و آنچه در پی می‌آید، سفرنامه‌ای است از این سیر هشت‌روزه به سه کشور بوسنی و هرزگوین، بلغارستان و صربستان.

 

شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷

طبق برنامه‌ریزی و قراری که دیشب با دوستان رایزنی فرهنگی گذاشتیم، امروز بازدید از چند مرکز فرهنگی و هنری سارایوو را در برنامه داریم.

قدری از روزهای پیش قرار صبحمان دیرتر است. طبیعی هم هست. خستگی سفر دیروز نیاز به استراحت صبحگاهی بیشترِ امروز را اجتناب‌ناپذیر ساخته است. صالحی به هتل می‌آید و به همراه صفری عازم موزه ملی بوسنی و هرزگوین می‌شویم. تا عامری برسد قدری به تفرج در خیابان پیاده راه بالای موزه ملی که روزهای شنبه و یکشنبه برای پیاده‌روی قُرق می‌شود می‌پردازیم. بااینکه چندساعتی از روز هم گذشته است و انتظار می‌رود با جمع زیادی از مردم برای گشت‌وگذار و قدم زدن در این خیابان مواجه شویم، آرامش و خلوتی خاصی خیابان را که با درختان مصفا و رودخانه‌ای که یک‌طرف آن را کاملاً مزین ساخته است زیبایی و طراوت محسوسی دارد، در برگرفته است. اساساً سارایوو شهری آرام و خلوت است و این با آن نیمه‌ی شرقی‌اش اصلاً نمی‌خواند. این ویژگی‌اش بیشتر به شهرهای آرام اروپای غربی می‌ماند تا جایی مثل استانبول که نمی‌دانم چرا من همگونی و شباهتی بسیار با آن را در گوشه گوشه سارایوو می‌بینم.

عامری به ما ملحق می‌شود و با هم به موزه ملی سارایوو می‌رویم. در فضای جلو موزه، باز با نمونه‌هایی از آثار بر جای مانده از دوران بوگومیلی بوسنی مواجه می‌شویم. صالحی به طنز می‌گوید دیروز آن همه راه را تا آستانه شهر استولاس رفتیم در حالی که همین جا بیخ گوشمان همان سنگ قبرها و آثار بودند. نمی‌دانم چرا ولی احساس تصنعی بودن آثاری که در گوشه خیابان به تماشای عموم نهاده شده است به من دست می‌دهد. نپرسیدم که ایا اصالت هم دارند یا کپی‌هایی از اثار استولاس اند که به نظرم این دومی معقول‌تر و پذیرفتنی‌تر می‌آید.

در موزه ملی مستقیم به سراغ تکه‌هایی از فرش نادر متعلق به قرن ۱۷ میلادی (دوران صفویه) می‌رویم که بر اساس شناسنامه‌ای که از آن ارائه شده است، بافت ماهانِ کرمان بوده و به مناسبت صدسالگی موزه از انبار و خزانه موزه بیرون آمده و قرار است به مدت یک سال در همین مکان به نمایش گذاشته شود. فرصتی بی‌مانند برای بهره‌برداری ارباب فرهنگ و متولیانِ امر تا در قالب برگزاری کارگاه‌های آموزشی، سخنرانی، نمایشگاه‌های هنری و دیگر برنامه‌های متنوع فرهنگی و هنری، هنر اصیل و دیرین فرش‌بافی ایرانی را به اهالی فرهنگ و هنر بوسنی و هرزگوین معرفی نمایند؛ و راستی هر چند سال یک‌بار چنین فرصت‌هایی فراهم می‌شود؟ و آیا مراکز فرهنگی، هنری و نهادهایی همچون سازمان میراث فرهنگی با آن عرض و طول تا چه اندازه آمادگی، انگیزه و اهتمام بهره‌برداری شایسته از چنین فرصت‌هایی را دارند؟ با خود می‌اندیشم اگر به‌عنوان‌مثال برای کشوری چون ترکیه چنین فرصتی فراهم‌شده بود آیا به این راحتی از کنار آن می‌گذشت؟ نمی‌دانم چقدر از زمان یک‌ساله‌ای که برای نمایش این فرش در موزه ملی سارایوو در نظر گرفته‌اند گذشته است ولی اغتنام از فرصت فراهم شده کمترین انتظاری است که هر علاقه‌مند معرفی درست فرهنگ و هنر ایران از متولیان و دست‌اندرکاران امر که بازه‌ای وسیع از رایزنی فرهنگی کشورمان در بوسنی و هرزگوین تا نهادهای علمی و فرهنگی مرتبط با امر در کشورمان را در بر می‌گیرد، دارد.

از بخش مردم‌شناسی موزه ملی سارایوو هم دیدن می‌کنیم. در بخشی که توجهم را جلب کرد سبک زندگی مردمان این سرزمین از دوران تسلط عثمانی‌ها تا آستانه مدرنیسم و اروپایی شدن کشور در سلسله مراتبی معنی‌دار و زیبا به نمایش گذاشته شده است. با آغاز از نوجوانی دختری بوسنیایی در اواخر سده هجدهم، عاشقی و ازدواج، تجربه شیرین مادری و سپس مواجهه زن بوسنیایی با مدرنیسم در سبک زندگی اتریشی - مجاری که در سال‌های نخستینِ آن با حفظ اصول اولیه پوشیدگی بانوان بوسنیایی نیز همراه است. به نظرم در چیدمان این فضا، سخن‌های ناگفته فراوانی مد نظر بوده است و تأمّل بر هر دوره همراه با تفحص و پژوهش و یافتن مستندات دقیق، به کار مردم‌شناسانی که روند تحول جامعه بوسنیایی پس از دوران عثمانی و مواجه‌شدن با جاذبه‌های اروپای مدرن را بررسی می‌کنند، می‌آید. در این تطور، تغییرات حتی در چیدمان فضا و دکوراسیون اتاق‌ها و شکل پنجره‌ها و حتی رنگ شیشه‌های آن‌ها نیز لحاظ شده است. گذری کوتاه و البته جالب بود که می‌تواند سرآغاز بررسی و پژوهشی مفصل درباره فرهنگ بومی مردمان این دیار و تاریخچه تعامل آنان با تجربه‌های جدید گردد.

بازدید از مرکز فرهنگی ویچنیتسا برنامه بعدی‌مان است. در راه صفری که امروز قصد عزیمت به بلگراد را دارد از ما جدا می‌شود تا برای خانواده خریدی هرچند به قول خودش مختصر داشته باشد. قرار است امروز ظهر با یکی از همان ون‌هایی که آمده است برگردد. این سرویس حمل‌ونقل بین کشورهای بالکان نیز جالب است. روشی که کریستینا نیز از آن برای آمدن از شهرش در رومانی تا سارایوو استفاده کرده بود.

مرکز فرهنگی ویچنیتسا بنائی باشکوه است که در زیبایی و ابهت با زیباترین و فاخرترین بناهای کشورهای بزرگ اروپائی هماوردی می‌کند. عامری از تعاملی که با شهرداری داشته‌اند و امکان استفاده از این بنا در برگزاری روزهای فرهنگی ایران در سارایوو که زمستان سالِ قبل محقق شده است می‌گوید و انصافاً باید به هنر وی در انجام این مهم آفرین گفت. بنائی به یادگار مانده از دوران امپراتوری اتریش- مجارستان و محل اولین شهرداری سارایوو. با سالن‌هایی زیبا، معماری‌ای فوق‌العاده و شکوهی که هر بیننده را در اولین حضور مبهوتِ خود می‌کند.

سالن دارد برای برنامه‌ای مهم که قرار است امشب برگزار شود آماده می‌شود و میزبانِ برنامه نیز سفارت اتریش است. مردی با لباس کار و در شمایلی به‌اصطلاح اسپرت در هول و ولا و رفت‌وآمد است و معلوم است با دغدغه و نگرانی، همه جزئیات برنامه‌ای که در پیش است را پیگیر است. ناگهان به عامری که می‌رسد سلام و احوالپرسی و گفتگویی صمیمی بینشان درمی‌گیرد و کمی بعد کاشف به عمل می‌آید که وی سفیر اتریش در بوسنی و هرزگوین است. باورم نمی‌شود. شیوه برخورد و تعامل بسیاری از سفرای خودمان با حتی مهم‌ترین برنامه‌های فرهنگی‌مان در کشورهای مختلف را از ذهن می‌گذرانم و آن نوع از برخورد را با این شیوه از تعامل مقایسه می‌کنم. بهتر است مقایسه نکنم ...

بنا عظمت و زیبایی چشمگیری دارد. از طبقه بالای آن‌هم بازدید می‌کنیم و پرتره‌های شهرداران سارایوو که از موستای بیگ فادیلپانیچ که اولین شهردار این شهر در سال‌های ۱۸۷۸ تا ۱۸۹۲ بوده است تا شهردار امروز سارایوو توجهم را جلب می‌کند. نیم نگاهی به تطور و تحول شمایل و پوشش شهرداران این شهر از آن تاریخ تا به امروز، یعنی در بازه زمانی ۱۴۰ ساله، آینه‌ای از تحولات و تطورات زندگی مردمان این سرزمین است...

نماز ظهر و عصر را در مسجد غازی خسرو بیگ می‌خوانیم. مسجدی زیبا در قلب سارایوو که بازار قدیمی شهر و محله باشچارشیا که پیش از این در باره آن گفته‌ام در اطراف آن شکل گرفته‌اند. گفته می‌شود طراح و مهندس اصلی این مسجد فردی به نام علی تبریزی بوده است که اسیر عثمانی‌ها بوده است و او را برای طراحی و بنای این مسجد به سارایوو آورده بوده‌اند ولی امروزه این مسجد به نمادی از هویت عثمانی سارایوو شهره است و کمتر نشانی از ریشه ایرانی طرّاح آن به چشم می‌خورد. شاید اجرای برنامه خوبی که یا درایت طراحی شده و قرار است تا پایان امسال با همکاری دانشگاه تبریز و تحت عنوان کنفرانس «بررسی تأثیر معماریایرانی در بنای مسجد غازی خسروبیگ سارایوو» برگزار شود فتح بابی فرخنده باشد در احیای میراث هنر ایرانی در بوسنی و هرزگوین.

به پیشنهاد دوستان رایزنی به تله کابین سارایوو که به تازگی بازسازی و راه اندازی دوباره شده است می‌رویم. در مسیر از کنار محل اسکان موقت آوارگان و پناهجویان که وضعی رقت بار و ترحم برانگیز دارند می‌گذریم. زمان توزیع غذاست و صفی دراز برای گرفتن جیره روزانه که احتمالاً قوت لایموتی است شکل گرفته است. ظواهر نشان می‌دهد همه مسلمان‌اند. بانویی که کودک شیرخوار خود را در آغوش گرفته و سایه‌ای در آفتاب گرم ظهر روز شنبه سارایو یافته و دمی در آن آسوده است با نگاه‌های حسرت بار که استیصال و درماندگی در آن موج می زند ترحم هر عابری را بر می‌انگیزد. می گویند چند ایرانی هم در بین آن‌ها هستند...

تله کابین فرصتی برای دیدن سارایوو از بالا به دست می‌دهد. شهری که در درّه‌ای جا خوش کرده و اطراف آن را کوه هائی سبز و پوشیده از درخت فرا گرفته‌اند. دیدن شهر از بالا حسّی خاص و دوگانه به من می‌دهد. ترکیبی از بُهت و اندوه. بُهت از این همه طراوت و زیبایی و طبیعتی چنین آغوش گشوده به روی مردمانی نجیب و اندوه از یادآوری و تجسم روزهایی که تک تیراندازهای صرب از دل همین کوه‌ها و با بهره بردن از تسلطی که این ارتفاعات بر شهر بی پناه سارایوو برای آنان فراهم آورده بود، چه تعداد زنان و مردان و کودکان بی گناه و بی پناه سارایوویی را هدف تیرهای کینه و خشم خود قرار می‌دادند. نمی‌توان از گوشه و کنار این شهر گذشت و یاد و خاطره نسل کشی وحشتناک اروپای مدرنِ دهه پایانی سده بیستم میلادی را از یاد برد.

شنبه با گشت‌وگذار از مراکز تاریخی، فرهنگی و سیاحتی سارایوو بار خستگی روزهای پیشین را از تنم می‌زداید و لطف و مهمان نوازی عامری و همکار خوبش صالحی مزید بر علت است.

و باز غروب باشچارشیا، گشتی در این بازار که گُله به گله‌اش یادگاری از گذشته شرقی و اسلامی سارایووست. گفتگو با فروشنده ایرانی فرش و صنایع دستی کشورمان که تجربه همین کار را در بلگراد هم داشته است و از هیچکدامشان هم راضی به نظر نمی‌رسد. چینی‌ها با کپی برداری‌های بی رحمانه شان از صنایع دستی کشورهای مختلف جهان و قیمت‌های نازل اجناس بی کیفیتشان جا را برای رقابت سالم در این زمینه تنگ کرده‌اند. امری که به قول دوستِ ایرانی‌مان حتی برای ترک‌ها هم که یدی طولا در تجارت خارجی دارند در این عرصه گوی سبقت را فرسنگ‌ها از ما ربوده‌اند سنگین و سخت آمده است.

یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۷

امروز آخرین روز اقامتم در سارایووست. هنگام صبحانه با فراگنر و همسر مهربانش همراه می‌شوم. آنان نیز امروز عزم رحیل دارند و بانو آماده است تا مسافت هفت هشت ساعته سارایوو به وین را به تنهایی برانَد. باز پرسشی دیگر در باره بوگومیل ها به ذهنم می‌رسد. احتمالاً فراگنر از این کنجکاوی‌ام نسبت به این قوم و آئین قدری متعجب شده است که البته به روی خود نمی‌آورد و با تأنّی و آرامش خاص خود و لحن زیبایش که سخت به دل می‌نشیند توضیحاتی می‌دهد که می‌تواند در پژوهش در باره این موضوع کمک شایانی به من نماید.

تفرج و گشت‌وگذار در پارک «وِرِلو بوسنا» که از جاذبه‌های توریستی شهر است و روز یکشنبه جمع کثیری از مردمان را پذیرای خود ساخته است برنامه‌ای است که دوستان پیش از ناهار و حرکت به سمت فرودگاه در نظر گرفته‌اند.

فضائی آرام و آرامش بخش با ترکیبی با طراوت از درخت و رود و ماهی و قو و ترنّم پرندگان خوش الحان.

جای سهراب خالی است تا زمزمه کند:

ابری نیست

 بادی نیست

می‌نشینم لب حوض

گردش ماهی‌ها

 روشنی، من، گل، آب

پاکی خوشه زیست.

تفرج در پارک «وِرِلو بوسنا» فرصتی فرخنده است تا از آگاهی‌های فراوان عامری که وضعیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بوسنی را خوب می‌شناسد و توشه‌های فراوانی از دوره حضور خود در این کشور برگرفته است بهره ببرم.

ناهار را در تنها رستوران ایرانی بوسنی که در شهر کوچک الیجا در حومه سارایوو واقع است صرف می‌کنیم. شهرکی که حضور سنگین عرب‌ها در آن سخت چشمگیر و جای جای آن به تابلوهای عربی مزین است. عامری می‌گوید اینجا به نوعی کلُنی زیستِ عرب‌های سارایوو این منطقه است.

به یاد رستوران کاملیای مسکو می افتم که آن هم در منطقه خیمکی در حومه شهر مسکو واقع بود. با این تفاوت که کاملیا در چینش و انتخاب مکان و منوی غذای خود به مراتب بیش از این رستوران سلیقه به خرج داده بود و از این روست که به موفقیت این تجربه در سارایوو نمی‌توانم زیاد خوشبین باشم. جالب این که به گفته دوستان پیش از این، این رستوران در باشچارشیا بوده است و مملوّ از مشتری و به تازگی بنا به دلائلی به این منطقه منتقل شده است.

حضور خانمی آمریکائی که می‌گوید شوهری بوسنیایی دارد و عاشق غذاهای ایرانی است تنها نکته جالب توجه این رستوران بود.

به فرودگاه سارایوو می‌رسیم و دوستان بدرقه‌ای گرم و صمیمانه دارند. عازم بلگرادم. از دیار بوسنیایی‌ها به مهد صرب‌ها می‌روم. به بازی روزگار می‌اندیشم و به چهار روزی که در هوای شهری دم زدم که از سال‌های آغازین دهه نود میلادی برایم نماد مظلومیت بوده است و رنج؛ و به شهری می‌روم که در آن سال‌ها به گونه‌ای دیگر به آن می‌نگریستم و اکنون البته به فراخور اقتضای زمانه و البته تحولاتی که رخ داده داست باید به شیوه‌ای دیگر با آن مواجه شوم.

خداحافظ سارایوو، خداحافظ سرزمین اشک و لبخند، خداحافظ سرزمین خون و عسل ...

 

کلید واژه ها: سیدحسین طباطبایی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST