ایران: دیوید بنیوف را بیشتر به عنوان خالق و کارگردان سریال Games of thrones و نگارش فیلمنامه آثاری نظیر تروی، بادبادکباز و ایکسمِن میشناسیم، اما وی پیش از اینها کارش را با نوشتن ادبیات داستانی آغاز کرده بود. بنیوف پیش از نوشتن اولین رمانش مشاغلی نظیر دربان نایتکلاب، دیجیِ برنامه رادیویی، معلم زبان انگلیسی و مربی کُشتی را تجربه کرده بود و پس از آنکه کارگردان مشهور اسپایک لی از او درخواست کرد برای فیلم «ساعت بیست و پنجم» فیلمنامهای بنویسد، قدم در راه موفقیت گذاشت. وی با خلق سریال Games of thrones، نوشتن فیلمنامه آن با اقتباس از رمان طولانی جورج. آر. آر. مارتین و کارگردانی اپیزودهایی از آن، به اوج قله شهرت رسید. رمان «شهر دزدها» آخرین تجربه نویسندگی وی بوده و یکی از تحسینشدههای نیویورک تایمز و لسآنجلس تایمز است. داستان این شاهکار در دوره محاصره لنینگراد و جنگ جهانی دوم میگذرد؛ کلنل سازمان امنیت ملی روسیه، فرصتی در اختیار دو جوان محکوم به اعدام- یکی نوجوانی یهودی و بدون اعتماد به نفس و دیگری جوانی جذاب و گستاخ از نژاد قزاق- میگذارد تا با انجام مأموریتی به ظاهر ساده و کاملاً بچگانه به رستگاری برسند و زندگی و آزادیشان را پس بگیرند. اما حوادثی که از پی میآید، در ترکیب با طنز آمیخته با بوی زننده مرگ، نشان میدهد مأموریت آنقدرها هم که تصور میکردند، ساده نیست. ویژگی اصلی سبک نگارش دیوید بنیوف در این رمان، آمیختن طنز با وقایع تاریخی هولناک حمله آلمان نازی به روسیه است که باعث میشود این دو فاکتور متضاد گهگاه با مرزی غیرقابل تشخیص درهم بیامیزند. بنیوف، شخصیتپردازی را در این رمان به حدی هنرمندانه و با ظرافت انجام داده که خواننده در سطوح ناخودآگاه حتی برای منفورترین کاراکتر، یعنی سرگرد آبندروت، فرمانده گردان آیزانتسگروپن (جوخه مرگ ارتش آلمان نازی) عمیقاً احساس احترام میکند. همچنین شخصیتهای اصلی داستان، یعنی لِف بنیوف (نوجوان یهودی) و کولیا (جوان جذاب، با اعتماد به نفس و گستاخ قزاق) به نحوی استادانه پرداخت شدهاند که خوانندگان اثر، متفقالقول ارتباطی عمیق و ناگسستنی با آنها برقرار میکنند.