نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۱۲ تیر به نقد و بررسی کتاب تازه منتشر شدهی «گفتوگوی چهار نفره: حق با منه، تو اشتباه میکنی» نوشتهی تیموتی ویلیامسن اختصاص داشت و با حضور دکتر ضیاء موحد، دکتر امیراحسان کرباسیزاده، دکتر حسین شیخرضایی، کامران شهبازی و سعیده بیات برگزار شد.
در این جلسه، دکتر ضیاء موحد از آشنایی خود با ویلیامسن گفت و به برخی نظریات ویلیامسن اشاره کرد. مترجمان خلاصهای از اثر و انگیزهشان را از ترجمهی آن بیان کردند. دکتر کرباسیزاده دربارهی کنشهای گفتاری، مطلقگرایی و نسبیگرایی در کتاب صحبت کرد و دکتر حسین شیخرضایی با ذکر تعاریفی از نسبیانگاری به بیان مزایای نسبیگرایی در حوزهی اخلاق پرداخت.
در جستجوی زبان فلسفه
در ابتدای نشست ضیاء موحد ویلیامسن را از فلاسفهی تحلیلی شاخص عنوان کرد و اظهار داشت: نوشتههای او مستدل، موشکافانه، بدیع و بعضاً دشوار و فنی است. او تحصیلات ریاضی و کامپیوتری داشت و از اینرو مقالاتش برای خوانندهی عادی قابلفهم نیست. کتاب حاضر ساده و از استثنائات کارهای او است. در جایی میگوید:«اگر میخواهید تمی مرکزی را در پژوهشهایم برگزینم، خواهم گفت شکاف میان آنچه صادق است و آنچه میتوان دربارهی او معرفت پیدا کرد. این موضوع مرا به پژوهش در بسیاری مسائل مرتبط با هم راهنمایی کرد؛ چه مسائل فنی در منطق و چه مسائل وسیع فلسفی مانند ماهیت معرفت».
او در ادامه گفت: از قدیم میگفتند که علم باور صادق موجه است. مثالهای نقضی برای این باور پیدا شد، ویلیامسن میگوید باید معرفت را اصل قرار دهیم و بقیه اجزای معرفت را براساس آن تعریف کنید. او در پارادوکس خرمن هم ایدهی جالبی دارد. پارادوکس خرمن میگوید، اگر از خرمنی گندم دانهای برداریم، خرمن خرمن میماند. اگر از آن دو دانه برداریم خرمن خرمن میماند. اگر این کار را ادامه دهیم، دانهای نمیماند، اما با این استدلال با یک خرمن روبهروییم. دیگران در این باره به حاشیهها و دامنههایی برای خرمن بودن یا نبودن پرداختند. ویلیامسن میگوید در یک خرمن به نقطهای میرسیم که با برداشتن یک دانه، خرمن دیگر خرمن نیست. اگر ما نمیتوانیم آن نقطه را پیدا کنیم، نقص معرفت ما است. او میگوید وقتی به مه نگاه میکنید، تودهی بیشکل مبهمی را میبینید. در حالیکه با چشم مسلح ذراتی در حال حرکت است. پس ابهام ناشی از ناقص بودن تجربهی ما است.
او ادامه داد: ویلیامسن مخالف چرخش زبانی و چرخش مفهومی است و میگوید وقتی در فلسفه راجع به زمان و زبان حرف میزنیم، نه زبان از حیث زبان و نه زمان از حیث زمان، بلکه از زمان فیزیکی حرف میزنیم و زبان را بهعنوان زبان محض بهکار نمیبریم. در اینجا موضعی کاملاً رئالیستی و اینترنالیستی داریم.
وی در پایان اظهار داشت: ویلیامسن در پاسخ به مصاحبهکنندهای که پرسید محصل فلسفه چه باید بداند گفت که مبنای خوبی در تربیت فلسفی، مقداری منطق، قدری تاریخ فلسفه، مقدار زیادی تمرین در نوشتن درباب مسائل فلسفه با الفاظ خود است: تحلیل و نقدِ راه حلهای متفاوت و نشان دادنشان به استادانی که به تفصیل آنها را نقد و تحلیل کنند. از اینرو، من باور دارم که تا خودمان فلسفه را حلاجی نکنیم و آن را با زبان خودمان منتشر نکنیم، به زبان فلسفی دست نمییابیم. این چیزی است که تاریخ دربارهی زبان عربی به ما نشان داده است. همچنین ویلیامسن میگوید که مطلبی را برگزین که به آن علاقه داری و فکر میکنی بتوانی دربارهی آن چیزی برای گفتن داشته باشی. باید به اندازهی کافی کوچک باشد که بتوانی از پس آن برآیی.
فلسفه در گفتوگوی عامهپسند
سعیده بیات در خصوص کتاب اظهار داشت: ویلیامسن در این کتاب مباحث بسیار مهم و اساسی فلسفه را در گفتوگویی عامهپسند مطرح کرده است. این امر مزیت بسیار بزرگی برای این کتاب است. چون معمولاً وقتی میگوییم این بحث یا کتاب فلسفی است، مخاطب از آن میگریزد.
وی افزود: یکی از شخصیتهای کتاب، باب، انسانی سنتی و دارای باورهای خرافی است. دیگری، سارا مدافع علوم جدید است. زک کاملاً نسبیگرا و رکسانا صدای خود ویلیامسن در این کتاب است که کاملاً در سمت و سوی منطق پیش میرود. کتاب در چهار فصل تنظیم شده است. فصل اول تحت عنوان «مخاطرات آشتیطلبی» است. در این فصل باب مبحثی کاملاً خرافهای را مطرح میکند. او باور دارد که پایش به خاطر طلسم یک جادوگر زخمی شده است. سارا مخالفت میکند و میگوید این اشتباه است و جادوگری چیز علمیای نیست و انسان نمیتواند به آن اعتقاد داشته باشد. زک وارد میشود و با نسبیگرایی میگوید که حق میتواند با هر دوی شما باشد. نمیتوان گفت حق با کدام شما است. از نقطهنظر خودتان هر کدام درست میگویید. در اینجا سارا و باب او را به چالش میکشند و نسبیگرایی را کاملاً نقد میکنند.
او ادامه داد: در فصل دوم با عنوان «وحشت از حقیقت» زک بهعنوان فردی نسبیگرا این را طرح میکند که استفاده از واژههای درست یا نادرست اصلاً درست نیست. سارا اینجا بهدنبال این است که به زک بفهماند واژهها نمادند. چیز اصلی که بین حقیقت و نادرستی تفاوت ایجاد کرده این واژه نیست. در فصل سوم با عنوان «فواید غرور»، سارا میگوید من ادعا نمیکنم هر آنچه میگویم درست است. انسان خطاپذیر است و هرگز نمیتواند ادعایی خلاف این کند. در مطالبی که من میگویم هم اشتباه راه دارد، ولی بعید است من اشتباه کنم و باب دربارهی جادوگری بر حق باشد. در اینجا رکسانا وارد میشود و به سارا گوشزد میکند که این درست نیست. حرفی که میزنی را رعایت نمیکنی. در فصل چهارم با عنوان «معایب ارزش»، چالش میان ارزش و علم یا اخلاق و علم است. هیوم بهدنبال این بود که بگوید بین علم و ارزش رابطهای آنچنانی برقرار نیست. اما ویلیامسن در این فصل، در قالب گفتوگوهای رکسانا میخواهد ثابت کند که میان علم و ارزش تمایز آنچنانیای وجود ندارد و میتواند همبستگیای میان آنها وجود داشته باشد.
در نقد نسبیانگاری
کامران شهبازی، مترجم اثر، مهمترین انگیزهی خود را برای ترجمهی این کتاب نقد نسبیگرایی عنوان کرد و توضیح داد: ما به گونههای متفاوتی با دنیا مواجه میشویم. مهمترین اینها، مواجههی افراد سنتی است. گونهی دیگر مواجههی افراد مدرن با دنیا است که با مواجههی سنتی در جنگ است. گونهی سوم در این میان، جریان نسبیگرایی است که متأسفانه روزبهروز بر محبوبیتاش افزوده میشود. نسبیگرایی با شعار صلحطلبی وارد کارزار سنت ـ مدرنیته میشود. بر آن است که ما باید به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم. چنانکه نویسنده در این کتاب میگوید، این احترام ظاهری است. فرد مدرنی مثل سارا، این قدر نظرات سنتی را جدی میگیرد و برایشان احترام قائل است که آنها را نقد میکند و آن دیدگاه را دیدگاه رقیب تلقی میکند. اما تلقی نسبیگرایان مثل زک، تلقیای است که باب گفتوگو را میبندد. در نهایت میگوید این دیدگاه تو است، آن دیدگاه من. اما نسبیگرایی مستلزم رواداری نیست. من میتوانم هیتلر باشم، اما نسبیگرا هم باشم؛ یعنی نسبیگرا مطلقاً به رواداری بیاعتنا است.
وی افزود: ویلیامسن در این کتاب بهکرات رگههای اندیشهی خود را بیان کرده است. تلقیاش از روانکاوی و لکان، واکنشاش نسبت به مباحث نیچه و ویتگنشتاین، نظرش دربارهی نظریهی زائد بودن صدق و بحث دانش و قدرت فوکو را بیان میکند. همچنین به تفاوت میان اخلاق و علم میپردازد.
گفتوگو: آیین فلاسفه
امیراحسان کرباسیزاده،ضمن بیان اینکه اگر گفتوگو آیین درویشی نیست، آیین فلاسفه هست، اظهار داشت: ظرفی که فلسفه در آن رشد میکند همین گفتوگو است. در گفتوگو میکوشیم برای قانع کردن دیگران از استدلال کمک بگیریم. پس با انتخاب آن بهعنوان قالب فلسفه، با شکلی از استدلال و فهم روبهروییم که در آن سه عنصر دارای اهمیت اساسی در فلسفه؛ یعنی فهم، استدلال و قانع کردن، را مورد بحث قرار داده و در عمل پیاده کنیم.
او گفتوگو را در دو مدل غلبه و نزدیک کردن افقها و فهم یکدیگر توصیف کرد که در مدل دوم غایت قانع کردن دیگری نیست و افزود: ویلیامسن در این کتاب الگوی سلطهگرایانهی گفتوگو را بهکار میگیرد؛ یعنی میکوشد بر نسبیگرایی غلبه کند. در این کتاب تعریف دقیقی برای نسبیگرایی ارائه نشده است. هر چند نویسنده میخواهد انواع و اقسام آن را تلویحاً در قالب گفتوگو مطرح کند، سعی نمیکند که نسبیگرایان را از هم تمیز دهد.
او افزود: کتاب با این ادعا شروع میشود که مطلقگرایی در تقابل با نسبیگرایی به همان اندازه خطرناک است. ما باور داریم که جامعه به جزمگرایی ما نسبت به باورهایمان اقبال نمیکند و فردی که دربارهی دیدگاه خودش جزمگرا باشد، قطعاً در آن تجدید نظر نمیکند و در برابر شواهد علیه باورهایش موضع دفاعی و انفعالی به خود میگیرد. نویسنده در اینجا نسبیگرا را کسی معرفی میکند که از بهکار بردن عبارات درست و نادرست در جملات اجتناب میکند و این دوگانهی درست ـ نادرست را غلط میداند. ویلیامسن هوشمندانه میگوید هیچ نسبیگرایی نمیتواند این دوگانگی را نسبت به همهی باورها کنار بگذارد. او استدلال میکند که نسبیگرایان به نسبیگرایی خودشان که نوعی نگاه دربارهی دیدگاهها است به چشم دیدگاهی درست مینگرند. اگر اینچنین نباشد، وارد تسلسل نامتناهی میشوند که سخن گفتن دربارهی آنها را بیمعنا میکند.
او ضمن بیان اینکه ویلیامسن نشان میدهد که نسبیگرا در سطوح بالاتر باید به تمایز میان درست و نادرست قائل باشد، نویسنده را در این بخش سوگیر توصیف کرد و افزود: در این قسمت دفاع قویتری از نسبیگرایان ارائه نشده است، شاید چون قالب فکری ویلیامسن به سمت برنده بودن مطلقگرایان در این بازی میرود. هیچ یک از ما خود را مطلقگرا نمیدانیم. بر این باوریم که گرچه میگوییم باورهایمان درستاند، ممکن است اشتباه کرده باشیم. ویلیامسن این نکتهی جالب را مطرح میکند که آشتیدادن اینکه باورهای ما درستاند با اتخاذ موضعی خطاپذیر نسبت به باورهایمان کار سادهای نیست. بر این باور است که نسبیگرایی در پرسش از نسبیبودن خودش در دور باطلی وارد میشود. همینطور، اگر کسی خطاپذیری را در باورهایش بپذیرد، دقیقاً دچار همان مشکلی میشود که نسبیگرایان میشوند؛ یعنی در مورد احتمال هم باید احتمالی نسبت دهد و در مورد احتمال احتمال هم بایستی احتمالی نسبت دهد و این قضیه را پیچیده میکند.
او ادامه داد: نکتهی جالب دیگر در این کتاب، ارتباط میان نوعی نگاه برساختگرایانهی اجتماعی و سوءاستفادهها از این نگاه است. معمولاً مدعیات انسانها ناشی از علایق فردی و اجتماعی آنها است. ویلیامسن در مقابل میکوشد محتوای گفتوگوها را از مواردی که شاید انگیزهی تولید آنها باشند، جدا کند و بگوید که نقد محتوای گفتهها میتواند در سیاقهایی از بستری که گفتهها در آن تولید شده یا شخصیتی که آنها را بیان کرده متفاوت باشد.
او افزود: اگر قالب گفتوگو سیطره باشد، بایستی خاتمه پیدا کند. در اینجا سارای تحت تأثیر علم، میگوید همانطور که دو نظریه را براساس رأی شواهدی میسنجیم که له و علیهشان وجود دارد ]در گفتوگو نیز همین کار را میکنیم[. رکسانای منطقدان که سخنگوی ویلیامسن در این کتاب است، میگوید وضعیت واقعاً در امور عادی و گفتوگوهای فلسفی بههمین سادگی نیست. اولاً مفهوم شاهد به این سادگی نیست. اینکه چه چیزی برای چه چیزی شاهد له و علیه حساب میشود، از سیاقی به سیاق دیگر ممکن است متفاوت و وابسته به پیشفرضهای افراد شرکتکننده در گفتوگوها باشد. پس اینکه انتظار فیصلهیافتن گفتوگوها و به نفع یکی تمام شدن آنها، سادهانگاریای است که در آن گفتوگو را به شرایط انتخاب یک نظریه و شواهدی تشبیه میکنیم که برای یک نظریه اقامه میشود. بنابراین، گفتوگوها پایانناپذیرند و در رأیهای صادره دائماً تجدید نظر میشود.
در دفاع از نسبیانگاری
حسین شیخرضایی ضمن مرور داستان، این نکته را برجسته کرد که زک در طی گفتوگو تعریفش از نسبیانگاری را تعدیل و اصلاح میکند. در ابتدا زک نسبیگرایی را با این عبارت که «هر باوری صرفاً یک دیدگاه است» تعریف میکند و سپس با مواجهه با ایرادهایی مثل توهین به طرف گفتوگو با بهرسمیتنشناختن او و همچنین بستن امکان گفتوگو، با حذف واژهی «صرفاً» آن را به «هر باوری دیدگاهی است» تعدیل میکند، اظهار داشت: ویلیامسن نکتهی ظریفتری را در این میان طرح میکند. اینکه دیدگاههای ما برای خودمان هم چندان روشن نیست. این نکات زک را به سمت صورتبندی سومی سوق میدهد که به صورتبندی استاندارد نسبیانگاری میرسد. در اینجا میتوان گفت چیزی درست یا نادرست است، اما باور بر این است که درست و نادرستی همیشه در یک چارچوب تعریف میشود. حکمی اخلاقی مبنی بر «دزدی نادرست است» در چارچوبی اخلاقی است؛ مثلاً این حکم در چارچوب اخلاق مسیحی یا اسلامی یا اخلاق در جامعهای مشخص درست است. پس نسبیانگار، همیشه صدق و کذب را نسبت به یک چارچوب میسنجد.
او با بیان اینکه این برداشت که نسبیانگار هر حرفی را درست میپندارد، حتی در کتاب «هراس از معرفت» پل بوغوسیان نیز وارد شده است، بر نادرستی این خوانش از نسبیانگاری تأکید کرد. همچنین سه رویکرد نسبیانگاری توصیفی، هنجاری، فرااخلاقی را در حوزهی اخلاق مشخص کرد. توضیح داد که نسبیانگاران توصیفی بر این باورند که تفاوتهای بسیار مهمی در عالم و در فرهنگهای متفاوت وجود دارد. در نسبیانگاری توصیفی متعادل این اختلافها از مشترکات بیشتر است. نسبیانگاران هنجاری بر این باورند که در مقابل اختلافها بایستی رواداری کرد و اظهار داشت: نسبیانگاری اخلاقی تقریباً موضع زک در این کتاب است که بر آن است درستی و نادرستی دربارهی احکام اخلاقی فقط در چارچوب نظامهایی بزرگتر امکانپذیر است. مثلاً حکم «قتل بد است» مطلق نیست، بلکه در چارچوبی درست و در چارچوب دیگری نادرست خواهد بود.
سپس ضمن اشاره به برخی استدلالها در مقابل نسبیانگاری، اظهار داشت: خودشکن بودن، مهمترین استدلال در مقابل نسبیانگاری نیست، اما پاسخ به این استدلال نسبی بودن آن است. اشکال دیگر این است که در گفتوگو بسته میشود. در پاسخ به این باید توجه داشت که نسبی انگار بر این نکته تأکید میورزد که بحث پیرامون درستی و نادرستی همیشه در یک چارچوب است. درِ گفتوگو در یک چارچوب بسته نمیشود.
او ادامه داد: انتقادات دیگری بر نسبیانگاران وارد شده است، اما من به آنچه زک در ارتباط با نسبیانگاری هنجاری بیان میکند، اشاره میکنم. در جایی زک میگوید نسبیانگاری کمخطرتر است. نسبیانگاری را نباید تزی فلسفی دانست، بلکه شیوهی کمخطرتر زندگی است؛ یعنی تزی نیست که من درستی یا نادرستیاش را برای شما اثبات کنم. این شکلی است از رفتار که با در خاطر نگهداشتن امکان خطای خود، دست به آدمکشی نمیزند. این گونهای رواداری در عمل است. شبیه گفتهی نسبیانگاری هنجاری که میگوید ما نباید مداخله کنیم. اینجا سؤال این است، آیا اگر کسی نسبیانگار باشد، لزوماً روادار هم خواهد بود یا کسی که مطلقانگار است، لزوماً سختگیر و غیر روادار است؟ پاسخ هر دو خیر است. اما در سالهای اخیر، تحقیقاتی انجام گرفته که پیچش جالبی به این قضیه داده است. فلسفهی تجربی، میکوشد از روشها و متدهای علوم تجربی استفاده کند تا چگونگی قضاوت افراد و شهود اخلاقی و فلسفی آنها را در نظر دارد. یکی از این تحقیقات، بهدنبال سنجیدن نسبت میان نسبیانگاری و رواداری در عمل است و نشان داده است که برخلاف تصور محبوب فلاسفه از افراد در دو قطب مطلقانگار و نسبیانگار، این مساله طیفی است. افراد در مواردی نسبیانگارند و در مواردی نیستند. در مورد چیزها برخی بیشتر و برخی کمتر نسبیانگارند. مثلاً در مقایسهی بین دزدی و سقط جنین، افراد دربارهی دزدی کمتر نسبیانگارند، در حالیکه دربارهی سقط جنین بیشتر مسائلی مثل فرهنگ و جامعه را در نظر دارند. همچنین نشان میدهد که در عمل افراد نسبیانگار، افرادی روادارترند.
وی این مساله را چنین تبیین کرد: در روانشناسی اجتماعی افراد دو گونه اسناد میکنند؛ دستهای به علل درونی و دستهی دیگر به عوامل بیرونی. تحقیقات نشان میدهد که افراد دربارهی خودشان از اسناد بیرونی و دربارهی دیگران بیشتر از اسناد درونی استفاده میکنند. این چنان رایج است که «خطای بنیادین اسناد» نامیده شده است. بهنظر میرسد، سازوکاری روانی وجود دارد که در آن کسانی که به نسبیانگاری تمایل دارند در پذیرش دیگران و عدمتحمیل عقاید خودشان؛ یعنی در روادار بودن رتبهی بالاتری میگیرند. این بدان معنی نیست که نسبیانگاری به رواداری میانجامد، بلکه در عمل همبستگی اینها را نشان میدهد.