ایران: ۱.
نامه فلوریا آملیا به قدیس آگوستین، نامهای دلچسب،
دردمندانه و پرسشگرانه در مواجهه با مفهوم عشق است. در کتاب «زندگی کوتاه است» که
دربردارنده متن نامه فلوریا است، ما با سخنِ عاشق مواجه هستیم و جهانی از پرسشها
و تردیدها که در برابر اعترافات آگوستین گشوده میشود. آگوستین عشقی را رها میکند
و عشقی دیگر را به نام رستگاری برمیگزیند و سرانجام، اعترافات (شرحی از احوال و گناههای
خود) را مینویسد. اینگونه است که فلوریا قلم در دست میگیرد و برای آگوستینِ عزیز
نامه تکاندهندهای مینویسد، زیرا اکنون حقیقت برای او عزیزتر است. فلوریا با
واژهها غوغایی راه میاندازد و آنچه در بین خطوط اعترافات و ازدحام سرد واژههای
آن مکتوم گشته، آشکار میکند. هرچند در مواجهه بیامانی با آهنگ موزون حزن و اندوه
قرار دارد اما هنوز عاشق است و شفافیت خود را از دست نداده:«خوارشمردن عشق
شورانگیز میان زن و مرد در تو سر زده بود. فکر میکردی که من تو را به جهان حسی میبندم.
و لاجرم آرام و قرار نداشتی تا خود را وقف رستگاری روحت کنی... ما نباید بکوشیم آن
چیزی را که نیستیم زندگی کنیم. ما انسانیم، اورل. ما باید نخست زندگی کنیم پس آنگاه،
بله آنگاه میتوانیم فلسفهبافی کنیم.» آگوستین در جستوجوی راه رستگاری (پرهیز و
پرهیزگاری) اینجایی و اکنونی زیستن را کنار مینهد و به دوردستهای ناممکن پناه میبرد
بلکه آسایش و آرامش یابد. وداع با خوشی زندگی برای یافتن حقیقت و ترک معشوق، راهی
است که در پیش میگیرد و سرانجام در اعترافات از احساس گناه، حسرت و اندوه خود
پرده برمیدارد. اما فلوریا همچنان یک عاشق است و یک چیز (یک لحظه ناب) را فراموش
نکرده و آن، زمزمهای است روی پل آرنو و در حال قدمزدن. زمانی که به تعبیر او،
آگوستین مفهوم عشق را میفهمید و سپس آن را از یاد برده بود. او احساس شرم و گناه
آگوستین از عشقورزی را در متن اعترافات به پرسش میگیرد... در نامه فلوریا چندین بار
به پل آرنو و زمزمههای عاشقانهای که میان او و آگوستین برقرار بوده اشاره شده،
اشاره به سخنهایی میان آن دو، اشاره به کوتاهی زندگی و کوششی مدام برای پرکردنِ
لحظهها از دوستی، عشق و صداقت. نه رستگاری به معنای تلاش برای دستیابی به ابدیتی
ناممکن و گریز از خوشیهای زندگی که حذف آنها از زندگی هیچ ثمری ندارد:«زندگی به
قدری کوتاه است که ما وقت نداریم درباره عشق داوریهای محکومکننده صادر کنیم.
اورل، انسانها باید ابتدا بزیند آنگاه فلسفهبافی کنند... عالیجناب از خودم میپرسم
که سرانجام برای ما چه چیزی باقی خواهد ماند، منظورم اینجا در روی زمین است...
اورل تو خود را از دوستداشتن محروم کردهای. همانگونه که دیگر از غذاخوردن،
بوییدن گلها و شنیدن مزامیر داوود لذت نمیبری.»
۲.اریک فروم در
کتاب «هنر عشقورزیدن» میگوید، ایمانداشتن به دیگری یعنی باورداشتن به پایداری و
تغییرناپذیری رویههای اساسی، بنیاد شخصیت و عشق او. نه اینکه شخص نمیتواند
باورهای خود را تغییر دهد، مقصود این است که انگیزههای اساسی (همچون احترام به
زندگی) ثابت میماند. به باور فروم «تنها آن کسی که به خود ایمان دارد، میتواند نسبت
به دیگران ایمان داشته باشد زیرا فقط اوست که میتواند مطمئن باشد که در آینده نیز
قادر است که مانند امروز باشد و در نتیجه احساس و عملش همانگونه خواهد بود که
امروز انتظارش را دارد.» به نظر فروم، «ایمان» به شهامت و توانایی و تن به خطردادن
نیاز دارد. از این رو، جستوجوی ایمنی در انزواگزینی و فاصلهگذاری با دیگری،
زندانیکردن خویش است. به نظر او، دوستداشتن و محبوببودن، شهامت و توانایی میخواهد
و این زمانی معنا مییابد که شهامت برای گامبرداشتن به پیش در انسان تقویت شود.
شهامتی که فروم بر آن تکیه دارد، از احترام به زندگی و عشقورزیدن سرچشمه میگیرد،
نه از ناامیدی:«شهامت ناشی از ناامیدی ضد شهامت ناشی از عشق است.»