نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه نهم مرداد به نقد و بررسی کتاب «سوبژکتیویته در ادبیات و فلسفه» نوشتهی دونالد ای. هال و ترجمهی دکتر بختیار سجادی و دیاکو ابراهیمی اختصاص داشت. در این جلسه دکتر نرگس منتخبی، دکتر بختیار سجادی و هدی نیکنژاد حضور داشتند و به ترتیب به تاریخچهی واژهی «سوبژکتیویتی» و پیچیدگیهای برگردان آن به فارسی، بحث پیرامون ارتباط قدرت و سوبژکتیویتی نزد فوکو و آگامبن، نقش بدن در سوژهشدگی نزد فوکو، پرداختند.
از سوژه به سوبژکتیویته
بختیار سجادی، مترجم و عضو گروه زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه کردستان، با تأکید بر اینکه زبانها سرمایههای ملیاند، سخنان خود را با لزوم حفظ و تقویت زبانهای چندگانه در کشور آغاز کرد. سپس با مرور واژهی سوبژکتیویتی در زبانهای فرانسه، انگلیسی و آلمانی، بیان کرد که واژهی «سوبژه» در فارسی و در مقابل واژهی «ابژه» ساخته شده است و به این صورت در هیچ یک از این زبانها بهکار نمیرود. سپس، به ایدهی دکارت در خصوص جدایی ذهنیت و عینیت در دو کتاب در «تأملات اولی» و در «گفتار در روش» اشاره کرد و با توجه به این ایده، برگردان «ذهنیت» را برای سوبژکتیویتی صحیح دانست. اما بلافاصله، این برگردان را متوجه فردیت و فاقد وجه اجتماعی سوبؤکتیویتی برشمرد. بنابراین، صرف نظر از برگردان آن به فارسی را بهتر دانست. همچنین، ترجیح ضبط فرانسوی این واژه را بر بقیه با پربسامدبودن واژگان فرانسوی در فارسی توجیه کرد. بدین ترتیب، پیچیدگیهای انتخاب برگردانی مناسب برای این واژه را روشن ساخت. سپس دربارهی رواج واژهی سوژه بهجای واژههایی مثل فرد، انسان، بشر، مردم در قرن بیستم، اظهار داشت: واژههایی مثل فرد، انسان، بشر، مردم از تفکر یا پارادایم اومانیستی پسارنسانسی بهوجودآمدهاند که همراه خودشان دلالتهایی نظیری خودبسندگی، استدلال و انسجام دارند. در صورتیکه طبق نظریهی انتقادی نیمهی دوم قرن بیستم، بشر خودبسنده و منسجم نیست و استقلال ندارد. آنچه بشر عقیدهی خود میپندارد، یک جایی از یک دیگری، هژمونی، دستگاههای الگوساز، گفتمان ناشی شده است. پس برای پرهیز از دلالتهای غالباً اشتباه پارادایمِ اومانیستیِ پسارنسانسیِ همراهِ واژههایی مثل فرد، انسان، بشر، از واژهی سوژه استفاده میکنیم. چون سوژه نزدیکترین چیزی است که میتواند تبعهی اجتماع، ایدئولوژی، سیاست را در خود داشته باشد. سوژه معنی سیاسی، قضایی، دستوری دارد. بعد از ساختارگرایی، این فاعل، این تبعه، این شخص، این سوژه مستقل و خودبسنده نیست. هویت، عقاید، رفتار، آرزوهایش، زندگی، ایدهآلهایش را چیز دیگری تعریف کرده است و از اینرو، به آن «فرد» نمیگوییم و از سوژه استفاده میکنیم که در خود متمم بودن، دنبالهرویی و طفیلی بودن را دارد.
او در بخشی از سخنان خود تصریح کرد: سوبژکتیویته به هویت بسیار نزدیک است، اما هویت نیست. هویت اصطلاحی جامع و شامل است، اما سوبژکتیویتی بخشی از آن است. میتوان گفت که هویت از چند سوبژکتیویتی تشکیل شده است و سوبژکیتیویتهی غالب و مسلط است که هویت یک شخص را تعیین میکند. از اینجا به این نتیجه میرسیم که اصطلاحاتی نظیر هویت ملی، هویت سیاسی، هویت دینی، هویت بومی، هویت شرقی یا غربی در واقع سوبژکتیویتیاند.
او با اشاره به دعوای مشهور میان چامسکی و فوکو دربارهی رابطهی میان سوبژکتیویته و زبان، این رابطه را دوجانبه عنوان کرد و این دو را در حال بازتولید مدام یکدیگر توصیف کرد. با برشمردن برخی از مباحثی که در کتاب پیرامون سوبژکتیویته مطرح شده است، اظهار داشت: «سوبژکتیویته» یکی از واژههای کلیدی، برساخته و بسیار پربسامد تفکر انتقادی معاصر است و هر یک از متفکران معاصر به این واژه از دیدگاهی خاص پرداختهاند. مثلاً در بخشی از این کتاب، پروفسور هاروی بر روی سوبژکتیویتهی پساانسانی انگشت گذاشته است و توضیح میدهد که ذهنیت دیجیتالیزه و گفتمان پساتکنولوژیک چگونه بخش مهمی از سوژهی انسانی معاصر را تشکیل دادهاند. لاکان بیشتر به ارتباط میان سوبژکتیویته با ناخودآگاه و زبان میپردازد. آلتوسر بیشتر بر روی ارتباط میان سوبژکتیویته و ایدئولوژی دست گذاشته است و توضیح میدهد که سازوکارهای ایدئولوژیک چگونه افراد یک جامعه را تبدیل به سوژههای سیاسی تابع میکنند. از سوی دیگر، فوکو تمام تلاش خودش را روی ارتباط میان سوبژکتیویتی و گفتمان گذاشته است و توضیح میدهد که گفتمانها به چه صورتی مخاطبان خود را تبدیل به سوژهی خودشان میکنند و این سوژه در نهایت برساخت میشود.
ارتباط قدرت و سوبژکتیویتی نزد فوکو و آگامبن
نرگس منتخبی، عضو گروه زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه آزاد اسلامی، ضمن بیان اینکه کتاب «سوبژکتیویته: در ادبیات و فلسفه» دیباچهای مناسب برای علاقهمندان به مباحث حوزهی نقد ادبی و مطالعات فرهنگی است، زیرعنوان «در ادبیات و فلسفه» را با نمونههای کمشماری که از ادبیات ارائه شده است، نامتناسب دانست. سپس، دربارهی مفهوم قدرت نزد فوکو، بهمنزلهی برجستهترین اندیشمند در حوزهی سوبژکتیویته، اظهار داشت: فوکو باور دارد که قدرت به فرد، نظام، نهاد، دولت خاصی محدود نمیشود، بلکه «گفتمان»ی متشکل از روابط، نهادهای مختلف، علوم مختلفی است که بعد از عصر روشنگری شکل گرفتهاند. او میکوشد مفهوم قدرت را مرکززدایی کند و آن را از دستان یک فرد، نهاد، نظام خارج کند.
او ضمن مرور بخشهایی از کتاب، «شبکهای بودن» و «چندبنیانی بودن» قدرت نزد فوکو را برجسته کرد. توضیح داد که فوکو با بهکار بستن روش دیرینهشناسی میکوشد نقطهی آغازین شکلگیری یک چیز را پیدا کند و در چنین جستوجویی است که عصر روشنگری و شکلگیری علومی مثل روانشناسی و مردمشناسی را نقطهی آغازین شکلگیری پندارههای هویتی معرفی میکند. سپس با اشاره به نقدهایی که دربارهی جنبهی سیاسی آرای فوکو طرح شده است، اظهار داشت: فوکو از سیاست چنان صحبت میکند که انگار میدانیم چیست و نیازی به توضیح دادن ندارد. در اینجا، من با استفاده از نظریات جورجو آگامبن، منتقد معاصر ایتالیایی در حوزهی اندیشهی سیاسی، به مسالهی چیستی سیاست میپردازم. آگامبن میپرسد آیا سیاست حزبهای سیاسی، خطمشیها، شعارها، دستهبندیها یا جناحها است؟ و پاسخ میدهد: خیر. آگامبن نگاه دیرینهشناسانهی فوکو را استفاده میکند، ولی بهجای آنکه قرن هجده را خاستگاه سوبژکتیویته در نظر بگیرد، به یونان باستان و کتاب «سیاست» ارسطو میرسد. ارسطو در این کتاب برای انسان دو بعد حیوانی و اجتماعی قائل است و سعادت یا شادمانی او را در جدا کردن این دو بعد از هم میداند. آگامبن این را اولین تعریف از سیاست میداند؛ یعنی جدایی بعد اجتماعی از بعد حیوانی.
او ادامه داد: فوکو قدرت را گفتمان یا شبکهای از ارتباطها، علوم و نهادها میبیند، ولی آگامبن ـ متأثر از کارل اشمیت ـ قدرت را «وضعیت استثناء» میخواند. آگامبن باور دارد که قدرت همواره خارج از قانون است. قدرت میتواند قانون را به تعلیق در آورد و خود را از آن مستثنی کند. پس در نظر او، قدرت گفتمان نیست، نوعی وضعیت استثناء است.
او افزود: گذشته از این، آگامبن مسالهی دیگری را طرح میکند: قدرت چه هست و چه باید باشد. نگاه فوکو تیره و تار است و در آن تحول ناممکن است. اما، آگامبن میکوشد این خلأ را در اندیشهی فوکو پر کند. او بهدنبال امکان خلق انقلابی در اندیشه و سیاست است. او برای نیل به این منظور از زبان استفاده میکند. چنانکه اشاره شد، زبان و سوبژکتیویته رابطهای دوسویه با هم دارند. آگامبن میگوید که تحول سیاسی از زبان شروع میشود. اگر تلقیمان را از زبان تغییر بدهیم، میتوانیم بازاندیشی سیاسی خلق کنیم. به پساساختگراها میرسد و میگوید که کسانی مثل دریدا و لاکان برای نبودن معنا در زبان سوگواری میکنند. دریدا هنگامی که از اپوریا یا استیصال معنا حرف میزند، به واسطهی اینکه زنجیرهی دالها نمیگذارند یک مدلول به ما برسد، حس سوگواریای دارد. آگامبن بر آن است که محدودیت زبان را به امری بالقوه تبدیل کند. او بهجای جستوجوی معنایی واحد در زبان، «بودن در زبان» یا «مادگی در زبان» را پیشنهاد میکند. آگامبن میگوید الفاظ اشاره فقط در بافتار معنا دارند. پس، نوعی تجربهی بودن در زبان محض، بدون جستوجوی معنا، ارجاعها، پیشفرضها یا سوبژکتیویتهها یا پندارههای هویتی تحمیلی است. چون فقط در متن رخ میدهند. آگامبن با همین الفاظ اشاری، به این نتیجه میرسد که پذیرفتن اینکه من واحد، من متکلم قرار نیست به دنیای پیرامونم مسلط باشم، کنشی اخلاقی و سیاسی است. کنشی که ابرروایتها، پیشفرضها، ارجاعات تحمیلی، نقشهای تحمیلی را پس میزند. اینجاست که میتوانیم در راستای سوبژکتیویتهمان نقشهای جدید و متفاوتی بپذیریم و تجربه کنیم.
وضعیت پارادوکسی سوژهشدگی
هدی نیکنژاد، سخنان خود را با تأکید بر برگردانهای دقیق بهکار رفته در کتاب آغاز کرد. سپس با تمرکز بر ارتباط میان بدن و سوبژکتیویته نزد فوکو، اظهار کرد: فوکو بهدنبال آشکار کردن ناخودآگاه فرهنگی است. او برای مفهوم سوژهشدگی از کلمهی «سابجکتیویشن» استفاده میکند و بر این باور است که این واژه در دل خودش هم سوژهشدگی را دارد و هم متناقض خودش را؛ یعنی انقیاد. فوکو بر این باور است که سوژهشدگی، شکلی از خودمحبوسی است. به این معنا که سوژهشدگی رسیدن به تمامیت یا رسیدن به نوعی کمال نیست، بلکه زمانی اتفاق میافتد که سوژه منقاد یک قدرت شود. از اینرو، مفهوم سوژهشدگی نزد فوکو، همیشه خصلتی پارادوکسیکال داشته است؛ یعنی خود سوژه اثری است که از دل انقیاد و محدودیت بهوجود آمده است.
او با بیان اینکه فوکو از توضیحات جرمی بنتام دربارهی صرفهی اقتصادی کنترل بهواسطهی معماری استوانهای زندان استفاده میکند تا درونیشدن کنترل را تعمیم دهد، اظهار داشت: در نظر فوکو، ما همگی همواره تحت یکسری نگاه سراسربین واقع شدهایم که مدام ما را کنترل میکنند. فوکو پا را فراتر میگذارد و میگوید اینگونه نیست که سوژهای باشد و قدرتی آن را کنترل کند، بلکه بدن زندانی، هم نشانهی گناه و تخطی است و هم جواز اجرای مناسک قدرت. در واقع، این زندانی میکوشد از طریق بدن و رفتار خودش به مفهوم مطلوب زندانیای برسد که قدرت برایش تعیین کرده است. به بیان دیگر، زندانی از طریق تکرار رفتارها و از طریق انجام دادن یا ندادن این کارها، هویتی روانی را در خودش ایجاد میکند که نزدیک ایدهآل هنجاری قدرت از بیرون است. در نتیجه، سوژه فقط «بر بدن» اثر نمیگذارد، بلکه «در بدن» نیز وارد میشود.
او ادامه داد: بر همین اساس است که فوکو در کتاب «تاریخ جنسیت» بر ضرورت نوشتن تاریخ بدنها و بحث راجع به شیوههایی تأکید میکند که از طریق آنها سیستمهایی را در بدن و رفتار خودمان تعبیه کرده و از به واسطهی آنها به هویتی روانی میرسیم. فوکو توضیح میدهد، منظورش از بدن فقط این بدنی که دیده میشود نیست. سوژهشدگی از طریق تکرار اتفاق میافتد. این تکرارها نمیتواند عیناً یکی باشد. و این نشان میدهد که سوژهشدگی در دل خودش ذاتی نیست. همچنین، فوکو از قول نیچه در «تبارشناسی اخلاق» میگوید که بدن ما سطحی حکاکی شده از رویدادها است که زبان بر آن نقش برجای گذاشته و ایدهها آن را حل میکنند. در واقع، بدن ما شاید ظاهراً پیوسته باشد، اما جایگاه یک خود گسسته است که توهم پیوستگی دائم دارد. یکی از جملات طلایی فوکو در نظر من این است که «سوژه به بهای بدن ظاهر میشود». هر چقدر خودتخریبی و انقیاد بدن بیشتر اتفاق بیفتد، سوژه بزرگتر میشود و خودش را بیشتر به منصه ظهور میرساند. در نتیجه، فوکو باور دارد که سوژه نه آن چیزی است که پیشاپیش هست و نه چیزی که ناگهان در تمامیت خودش ظاهر شود. فقط مسالهی تکرار است که آن را بهوجود میآورد.
او افزود: باتلر از این دید فوکویی استفاده میکند و میگوید که این کنشگری و تکرار کردن است که حتی هویت جنسی ما را میسازد. همانطور که سیمون دوبوار میگوید که «من مؤنث زاده میشوم، ولی تبدیل به یک خانم میشوم»؛ یعنی گفتمان فرهنگی و اجتماعی است که من را خانم میکند. در اینجا، باتلر میگوید که جنسیت ما آن چیزی نیست که ذاتی باشد و از قبل باشد، بلکه آن را از طریق تکرار یکسری مناسک و رسوم میسازیم. این مساله کمکم در ادبیات هم وارد میشود. در ادبیات هم این ژستها هستند که انسان را بهوجود میآورند. چنانکه در بندی از رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته»ی پروست، راوی ژست بدنی را بر بدن مقدم شمرده و در آرزوی آن است. رمان «جاودانگی» میلان کوندرا براساس همین یک پارگراف «در جستوجوی زمان از دست رفته» نوشته شده است و در آن تمام شخصیتها از ژست بهوجود میآیند؛ یعنی در اینجا کنشها بر سوژهشدگی مقدماند.
او سخنان خود را با تأکید بر این مساله به پایان رساند که این نمونهها، مشخص میکنند که چگونه در نظر داشتن سوژهای که رفتارهایی از آن سر میزند، بهمنزلهی امری درست در ذهن ما، در نظرگاه فوکو میتواند کاملاً وارونه باشد.