ایران: از قدیمالایام این بحث میان فیلسوفان، چه در غرب و چه در شرق میان حکمای یونان، هند و چین قدیم مطرح بوده است. بحثهای خیلی مفصل و جذابی در این باره هست، اما فقط یک تصویر از زندگی آرمانی ارائه میدهم که آن را قبول دارم و با قبول آن بحثهای بعدی معنادار میشود. این تصویر از آن خانم سوزان ولف است و ریشهاش به زمان کنفسیوس و اپیکور بازمیگردد، اما خانم ولف آن را تنسیق فلسفی و روانشناختی کرده و من از آن دفاع میکنم. در جای دیگری در این باره بحث کردهام که به نظر خانم ولف زندگی آرمانی سه خصوصیت دارد: خوب است، خوش است و معنادار است و اگر یکی از این سه را نداشته باشد آرمانی نیست. خوب بودن زندگی یعنی اخلاقی بودن، همان معنایی که مدنظر افلاطون بود، یعنی زندگیای که بر اساس اصول، قواعد یا احکام اخلاقی باشد.
زندگی خوش زندگیای است که در آن لذات روانشناختی به بیشترین حد ممکن وجود داشته باشند و حتیالمقدور از درد و رنج به دور باشد. به نظر روانشناسان، به خصوص در قرون اخیر، خوش بودن زندگی بسیار متوقف بر سلامت روان است و لااقل شرط لازم آن است (بعضی حتی آن را شرط لازم و کافی میدانند). اینکه ما به عنوان انسان چه چیزی را جزو لذات میدانیم و چه چیزی را جزو آلام و از چیزی چقدر لذت یا الم میبریم به طبیعت انسانی، فرهنگی که در آن زندگی میکنیم و سنخ روانی ما بستگی دارد. بنابراین، ولف، بر خلاف کسانی که زندگی خوب (اخلاقی) را شرط لازم و کافی زندگی آرمانی میدانند، زندگی خوب را فقط شرط لازم میداند.
تا اینجا، اگر مؤلفهی سوم را نام نبریم، این دو مؤلفه مؤلفههای زندگی آرمانی از نظر ابوالعلاء معری و، نظیر ایرانیاش، عمر خیام است، که از این جهت بهشدت تحت تأثیر ابوالعلاء بود؛ خوبی زندگی این است که انسان کمترین درد و رنج را به دیگران برساند و خوشی آن در این است که بیشترین لذت را به خود برساند و بنابراین، در واقع خوشی زندگی مقید میشود به خوبی زندگی، والا انسان میتوانست برای خوشی زندگی به دیگران ظلم کند. اما خانم ولف از مؤلفهی سومی هم نام میبرد و آن معناداری زندگی است. «معنا» در ترکیب معناداری زندگی سه معنی دارد: الف) هدف زندگی؛ ب) ارزش زندگی؛ ج) کارکرد زندگی. در اینجا معنای اول منظور است، یعنی زندگی آرمانی زندگیای است خوب، خوش و دارای ارزش.
آیا ممکن است زندگیای خوب و خوش باشد اما دارای ارزش نباشد؟ یکی از فیلسوفان قرن بیستم به نام تیلور برای نشان دادن وجود چنین زندگیای از اسطورهی سیزیفوس مثال میزند که مغضوب خدایان شد و مجازاتش این بود که در تمام طول عمر بیپایانش صبحگاه صخرهای را تا نوک کوهی بالا ببرد و به وقت غروب که به چندقدمی قله میرسید صخره از دستش رها میشد و باز روز دیگر از نو شروع میکرد. این زندگی تکرار مکررات است، یعنی میداند که از این تکرار هیچ سودی نمیبرد، اما روز بعد باید بازهم تکرار میکرد. حالا فرض کنید که خدایان آمپولی به سیزیفوس تزریق کرده باشند و او کاری را که با بیمیلی انجام میداد با عشق انجام دهد و بنابراین چون شاد است زندگی خوشی داشته باشد (البته خوشی غیر از شادی است، اما شادی بزرگترین مؤلفهی خوشی است)، با این حال یک ناظر بیرونی این زندگی را بیارزش میداند، چون نهایتاً چیزی عاید سیزیفوس نمیشود. تیلور این مثال را نقل میکند تا نشان دهد که چنین زندگیای امکان دارد. از این رو، کسانی مثل خانم ولف معتقدند که زندگی آرمانی باید ارزش زیستن هم داشته باشد، یعنی در مجموع سودش بیش از هزینههایش باشد یا لااقل هزینههایش بیش از سودش نباشد.