آرمان: زهرا شاهی بعد از رمان «پیچ»، رمان دومش را منتشر کرد: «درازکش در ساعت خواب». شاهی در «پیچ» با روایتی طنزگونه رابطه خاص یک زن و شوهر آرمانگرا را به تصویر کشیده بود؛ رمانی با موقعیتهای مردانه بسیاری که با روایت زنانه ارائه میشد؛ امری که در رمان جدید شاهی، برعکس میشود؛ شاهی در رمان تازهاش که نشر هیلا (گروه انتشاراتی ققنوس) منتشر کرده، با دو راوی که هرکدام از این راویها نماینده دو طبقه متفاوت از جامعه هستند، داستانش را پیش میبرد. زهرا شاهی «درازکش در ساعت خواب» را مانند اعلام جنگی علیه کسالت توصیف میکند که این نبرد، تغییر را رودرروی کسالت قرار میدهد. این رمان هم مانند رمان قبلی شاهی خمودگی و کسالت جامعه ایرانی را به تصویر میکشد و میل به تغییر را از دل این خمودگی بیرون میآورد. در هر دوی این رمانها، انسانی بیآنکه قصدی خودآگاه داشته باشد دست به نفی خویش میزند تا با سلاح بازاندیشی غریزی خود را دوباره بیابد. گرچه در «درازکش در ساعت خواب» شریف تن به کسالت میدهد و متین در کوران حوادث، تغییر را برمیگزیند، بیآنکه ستایش یا نکوهشی از نتیجه این تغییر در کار باشد، اما درواقع در هر دو اثر نفس تغییر در برابر کسالت ستوده میشود.
«درازکش در ساعت خواب» داستان طبقات اجتماعی امروز ایران است؛ جماعتی به گفته نویسنده نه در خواب خوش شب و نه ایستاده به کار روز، که رمان در دو جریان زندگی موازی که بههم نزدیک و از هم دور میشوند و تلاقیهای سختی باهم دارند، پی گرفته میشود. دو جهان که در ظاهر ارتباطی با یکدیگر ندارند اما از درون و در لایههای زمانی هر یک سرنوشت دیگری را تعیین کردهاند. داستان را توالی رخدادهایی که همدیگر را ناگزیر میکنند، پیش میبرد. رخدادهایی پرتنش که دو مرد را به عنوان نماینده دو طبقه اجتماعی از مدرسه تا قهوهخانه، و از خیانت تا ترور بههم متصل میکند. امری که خلاف رمان پیشین شاهی است؛ در «پیچ» داستان انسان ایرانی صدساله اخیر بود، که در قالب زندگی یک زن بیان میشد؛ زنی که محدودیتهای زندگیاش را به امید تغییر درهم میکوبید. داستان را درونگوییهای این نماینده بینام انسان ایرانی در موقعیتهایی مختلف از درون خانه تا تنوع جامعه پیش میبرد. «پیچ» روندی خطی دارد، اما برخلاف «درازکش در ساعت خواب» که نبرد کسالت و تغییر در دو زندگی موازی کاملاً مشهود است، اینجا تنها از مقایسه حرکت زن در این زمان خطی و با مقایسه او با خودهای پیشینش میتوان این نبرد را بازشناخت. فضای رمان دوم زهرا شاهی کاملاً مردانه است. او در این رمان از راوی غیرهمجنس استفاده کرده برای روایت و پیشبرد قصهاش. رمانی که گام بلندی برای زهرا شاهی نسبت به کتاب اولش است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
صفتها یکشبه درست نمیشوند. ارث تاریخی هستند. حتی اگر یکشبه خودشان را نشان بدهند. همانطور که پدرم با نادر کنار آمده بود من هم مولایی را ندید میگرفتم. اما من آن وقتها به خونسردی پدرم نبودم. تلاش برای بیرونکردن تصویر کشتن مادرم عذاب هرروزهام بود. هر روز هزار بار بالش میگذاشتم روی صورتش و او دستوپا میزد. میمرد و دوباره از اول. شبها میترسیدم نکند بروم شیر گاز را باز کنم. اضطراب که میافتاد به جانم میرفتم کارگاه پیش پدر بخوابم، اما او آسوده نبود. بیقصد خاصی دوباره به سمت جلال آلاحمد سرازیر میشوم. به قول «سنگی بر گوری»، من جزو همان دیگرانی هستم که بیهیچ قصدی فقط زندگی میکنند. جراتش را هم ندارم لااقل مثل جلال بگویم خوشحالم از اینکه آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم.