آرمان: املی نوتوم با «خرابکاری عاشقانه» در سال ۱۹۹۳، جایزه ادبی ژاک شاردون و با «ترسولرز» در سال ۱۹۹۹، جایزه بزرگ رمان آکادمی زبان و ادبیات فرانسه و جایزه کتابفروشیهای ایالت کبک کانادا را دریافت کرد و در سال ۲۰۰۷ نیز برای رمان «نه آدم، نه حوا» نامزد جایزه گنکور و رنودو شد. این نویسنده بلژیکی که یکی از نویسندگان برجسته فرانسویزبان است، اصولا روابط انسانی، کنش و واکنشهای زندگی روزمره و گذار از سرنوشتها را بیشتر از بقیه موضوعات، محور اصلی داستانهایش قرار میدهد، آنطور که در داستان «نه حوا، نه آدم».
یکی از نکات برجسته داستانهای نوتوم همذاتپنداری زیاد نویسنده با شخصیتها است. خود نویسنده در هر داستانی توانسته در بطن داستان قرار بگیرد و همراه با کاراکترها همهچیز را لمس کند. شخصیتها و کاراکترهایی که با روابط و شرایط قابل لمسی برای خواننده، زندگی میکنند و حتی میشود در لحظاتی جای آنها قرار گرفت. نویسنده بارها خود را به جای کاراکترهای اصلی داستانش جا میزند و با شیب داستان جلو میرود و زندگی میکند. در داستان «نه حوا، نه آدم» هم نوتوم خود را به جای دختر داستان یعنی املی گذاشته است. دختری که سعی دارد آزاد زندگیکردن و آزاداندیشی را بهتنهایی تجربه کند و در این میان فرهنگ ژاپن او را در برابر دنیایی قرار میدهد که تابهحال آن را لمس نکرده است و همهچیزش برای دختری در سنوسال او تازه و بدیع و در اوج هیجان است. شاید این سبک را قبلا هم در نوشتهها و داستانهای نویسندگان دیگری دیده باشیم، اما نوتوم با این بازی کلمات و این جایگزینی شخصیتها بهخوبی توانسته است فضای حقیقی و قابل باوری را برای خواننده کتابش فراهم آورد؛ همانطور که در کتاب میخوانیم: «اسم من املی است. متولد بلژیک هستم و بیستویکساله. برای رسیدن به هدف زندگیام، یعنی ژاپنیشدن به کشور ساموراییها آمدهام. برای اینکه بهتر بتوانم ژاپنی حرف بزنم تصمیم گرفتم فرانسوی درس بدهم. یک شاگرد بیشتر ندارم. اسمش رینری است، پسر بیستویکسالهای اهل توکیو، شیفته ادبیات، سینما، موسیقی و همراه و راهنمای من در کشف ژاپن...»
کتاب «نه حوا، نه آدم» داستان روابط سادهای است که با روزمرگیهای سادهتری آغاز میشود و به عشق و دلبستگی تبدیل میشود؛ رابطهای که با تلاش برای رسیدن به اهداف متفاوتتری شروع میشود و درنهایت به شکل دیگری رقم میخورد. به یک رابطه نهچندان پیچیده اما عاشقانه و عمیق. محبت و عشق نوپایی که در تکاپوی تفاوت فرهنگها، اندیشهها و عقاید شکل میگیرد و پابند میشود. آنهم پابند اصول و قواعدی که در اقلیم و خاک هر کشوری به فراخور زمان و مکانش تعریفهای خاصی دارد. از یکطرف فرهنگ ژاپنی با تمام گوشهها و زاویههای خاصش و از طرف دیگری فرهنگ فرانسوی با عادات و عرفهای مخصوص به خودش. تقابل این دو فرهنگ در مجرای داستان توانسته است از کاراکترها، آدمهایی تلاشگر بسازد که سعی دارند برای رسیدن به چیزی که آن را علاقه یا عشق مینامند تمام همیت و توانشان را به کار بگیرند. کمتر پیش میآید که آدمها در اولین نگاه و اولین قدمها به سوی شروع یک رابطه عاشقانه، به مراحل مهمتر و اصولیتر آن رابطه که تفاوت فرهنگ یکی از مهمترین آنهاست، فکر بکنند. شاید شروع هر رابطهای در وهله اول، خود به خود آنقدر استرسزا و هیجانانگیز باشد که فکرکردن به لایههای مختلف زندگی شخص مقابل در درجه آخر قرار داشته باشد. حال آنکه به نظر چنین دیدگاهی بسیار بااهمیت است. نگاه از تمام زوایا به عشق، امری حیاتی برای زندهنگاهداشتن آن رابطه است.
نوتوم به خاطر شرایط کاری پدرش اهمیت خاصی به کشور ژاپن میدهد و در چندین داستان از رمانهایش از ژاپن یاد کرده است. همانطور که در کتاب «ترسولرز» فضای اصلی داستان در ژاپن اتفاق میافتد و انضباط بیچونوچرا و سلسلهمراتب اداری در این کشور محوریت اصلی داستان را به دوش میکشد، و حالا هم در کتاب «نه حوا، نه آدم» با روابط انسانی متفاوت روبهرو میشویم. شاید در وهله اول بشود با اندکی تفکر عاشقانه، بگوییم که هر دو طرف موظف هستند برای حفظ این عشق تا حدودی با عادات و فرهنگهای یکدیگر همذاتپنداری کنند و خود را با آن وفق بدهند. باید بتوانند این تطابق را به وجود بیاورند. اما اگر واقعبین باشیم و بخواهیم از منظر انسانی و البته منطقی با این موضوع برخورد کنیم، با این حقیقت مواجه میشویم که گاهی نمیشود آزادی را فدای خیلی چیزها کرد. نمیشود گاهی اسیر بندی شد که سالهای سال است از آن گریختهایم. نوتوم این کشمکش درونی یک انسان را بر سر حفظ آزادی و عشقش به زیبایی به تصویر میکشد. آدمهایی که حاضرند پا را فراتر از خواستههای قلبی بگذارند و آیندهنگری را از منظر دیگری ببینند. آدمهایی که شاید نتوانند بهای آزادی را بدهند. شاید نتوانند آزادیشان را فدای عشقی بکنند که برای مواجهه همهجانبه با آن آمادگی لازم را ندارند: «شاید گریختن چندان افتخارآمیز نباشد و متاسفانه خیلیها چنین اعتقادی دارند. گریختن بیشترین حس آزادی را میدهد. در مقایسه با زمانی که چیزی برای گریختن از آن وجود ندارد، با گریختن حس آزادی بیشتری احساس میکنیم. امکان گریختن از خودمان مزیت بزرگی است. چیزی از وجود خودمان که از آن فرار میکنیم میتواند زندان کوچکی در هرجای زندگیمان باشد. برای رهایی از زندان باید باروبنه را بست و پا به فرار گذاشت. اینکه برای خودم نقش زندانبان را بازی نکرده بودم عجیب بود...»