بهتازگی مجموعهای از مقالات نظری در حوزهی تئاتر و مطالعات میانرشتهای به کوشش علی تدین و با همکاری گروهی از مترجمان برگردان و در قالب کتابی با عنوان «بوطیقای صحنه: مقالاتی در مطالعات تئاتر» منتشر شده است. نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ششم شهریور به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داشت و با حضور مراد فرهادپور، صالح نجفی و علی تدین برگزار شد.
در ابتدای نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، ضمن تشریح ساختار کتاب، اظهار داشت: مجموعهی این مقالات در کنار هم فضایی را فراهم میآورد که در آن میتوان ارتباط میان تئاتر و روانشناسی، فمینیسم و مباحث میانرشتهای مختلف را دنبال کرد. با این حال، حوزهی تخصصی گردآوردنده بهویژه آن را به مأخذ خوبی برای سنجش نسبت میان تئاتر و علوم اجتماعی تبدیل کرده است. تدین در مقدمهی کتاب به پرسشهایی چون چیستی مطالعات تئاتر، خاستگاههای فکری و نهادی آن، ارتباط آن با موضوعات دیگر، ابعاد معرفتشناختی و روششناختی آن پرداخته است.
راهی از میان بازنگری آگاهی سابق خویش
علی تدین، مترجم، در ابتدای سخن ریشههای رویکرد خود در گردآوری کتاب حاضر را به تجارب خود در دههی هفتاد و بازاندیشی آنها بعد از آشنایی با مفاهیم اساسیای چون نظریه، پارادایم یا رویکرد در حین تحصیل در علوم اجتماعی مربوط دانست و توضیح داد: به آگاهیای اندیشیدم که پیش از آن در من شکل گرفته بود. اینکه کتابهای پهنانگر چه نوع آگاهیای را ایجاد میکنند؛ ما با این مفاهیم به چه چیزهایی اشاره میکنیم؛ این گفتوگوها در فضای تحلیلی هنر به چه چیزهایی دلالت میکنند؛ نسبت میان چنین رویکردی با تاریخ، سیاست و وضعیت ما چگونه است. به همین خاطر، این تجربهی شخصی و عمومی در جهتگیری ایدهی تدوین بوطیقای صحنه نقش مهمی یافت. به ویژه از آن رو که با شکلگیری تحولی در حوزهی علوم؛ یعنی رویکرد بینارشتهای، آشنا شده بودیم که خود حاصل نوعی بازاندیشی در روششناسی و معرفتشناسی جریان غالب علوم انسانی در پنجاه سال اخیر است.
او ادامه داد: رویکرد مطالعات تئاتر یکی از این مطالعات میانرشتهای است. خاستگاه این رویکرد دو گسست است؛ یکی گسست از بررسیهای تئاتری با ابتنا بر متن نمایشی و درگیر شدن با مسالهی اجرا. اینکه دیگر متن نمایشی در مرکز بررسیهای تئاتری نباشد و اجرا اهمیت بیشتری یابد. دیگری گسست از بررسیهای تئاتر بر مبنای متون فلسفی و ادبی و بهجای آن درگیر شدن با علوم اجتماعی.
او افزود: دربارهی مطالعات تئاتر تعریف واحدی وجود ندارد. در مورد مسائل روششناختی و معرفتشناختی نیز مانند همهی رویکردهای بینرشتهای، اجماعی وجود ندارد. در واقع، این فقط تجربهی تئاتر است که بهمنزلهی موضوع مطالعات تئاتر نقطهی مشترک آن نیز هست: تجربهی تئاتر چه از حیث تولید و چه از حیث دریافت و با نگاهی فرایندی و بهمثابه فرایند.
تدین دربارهی پیوند تئاتر و علوم اجتماعی، گفت: ریشه یا بستر تکوین پیوند میان تئاتر و علوم اجتماعی به دههی هفتاد برمیگردد؛ یعنی به تلاشهای مشترک ویکتور ترنر و ریچارد شکنر. البته جابهجایی میان مبنای فلسفی یا ادبی و علوم اجتماعی پیش از این اتفاق افتاده است. کسانی مثل ماروین کارلسون و پاتریس پاوی در این باره بحثهای زیادی کردهاند و این جابهجایی اهمیت علوم اجتماعی را در مطالعات تئاتر تصریح میکنند. ویکتور ترنر انسانشناسِ فرهنگیِ نودورکیمیای است که میکوشید نقش درام و روایت را در زندگی اجتماعی تئوریزه کند. شکنر نیز با کتاب «انسانشناسی تئاتر» شناخته شده است. مسائلی چون آیین و مناسک برای این اندیشمندان اهمیت داشت، اما اوج تلاقی تئاتر و علوم اجتماعی باربا است. پاتریس پاوی در دورهبندیهایش 1988-1998 را دههی انسانشناسی تئاتر و جامعهشناسی تئاتر معرفی میکند.
رهایی تماشاگر در تقاطع رانسیر و بنیامین
صالح نجفی، پژوهشگر و مترجم، سخنان خود را پیرامون مفهوم اجتماع رهایییافته به مثابه اجتماعی از راویان، قصهگویان و مترجمان در مقالهی«تماشاگر رهایییافته» ژان رانسیر متمرکز ساخت. برای گسترش و تبیین این مفهوم نویسنده و مترجمی پرتغالی، پدرو کاشوپو را پیگرفت و اظهار داشت: این نویسندهی پرتغالی پیشنهاد میکند، مفهومی از ترجمه که در مقالهی رانسیر با رهایی پیوند خورده را به همراه مقالهی «رسالت مترجم» بنیامین بخوانیم، شاید از تقاطع این دو گفتار به نتیجهای برسیم. براین اساس، ایدههای این مقاله را بهاختصار بیان خواهم کرد. یکی از مطرحترین جنبههای نوآورانهی کار رانسیر در زمینهی زیباییشناسی، تأکید بر مفهوم رهایی (مشخصاً رهایی تماشاگر) است. رانسیر خلاصهای از دعواهای میان تئاتر و تئوری، به صورت عام و مشخصاً فلسفه را ترسیم میکند. ادعا میکند که تقریباً تمام نقدهایی که به تئاتر وارد شده میتوان در یک فرمول ساده خلاصه کرد. این فرمول پارادوکسی میگوید ما تئاتر بدون تماشاگر را نمیتوانیم تصور کنیم، اما تماشاگر بودن اساساً چیز خوبی نیست. چرا که تماشاگر بودن معادل است با پذیرفتن موضع انفعال، موضع جهل، موضع مصرفکننده بودن و از کنش چشم پوشیدن.
او با بیان اینکه چنین نگاهی به تئاتر از زمان افلاطون ریشه میگیرد، بر بازگشت چندبارهی این ایده از روسو و دیدرو تا برشت و آرتو در قرن بیستم انگشت گذاشت. صورتبندی رانسیر از فاصلهگذاری برشتی و برچیدن فاصلهی میان تماشاگر و صحنهی آرتویی را تشریح کرد. ادامه داد: رانسیر باور دارد که رهایی تماشاگر با زیرسؤال رفتن تقابل میان دیدن و عمل در قرن هجدهم آغاز میشود. زمانی که بفهمیم تماشا کردن هم کنشی است که تقسیم جایگاهها را تأیید میکند یا تغییرش میدهد. تماشاگر مشاهده میکند، گزینش میکند، مقایسه میکند، تفسیر میکند. این کنش چهار وجهی ترجمه نام دارد. پس، رهایی تماشاگر با تبدیل تماشاگر به مترجم روی میدهد. تماشاگر نمایش را به زبان خودش برمیگرداند و آن را در بستر زندگی خودش میگذارد. پس، رانسیر باور دارد که نمایش ماجرایی فکری است که باید به جریان فکری دیگری ترجمه شود یا به بیانی دیگر پیوند بخورد.
نجفی توضیح داد که ترجمهی مدنظر رانسیر، قرار نیست به نسبیانگاری پستمدرنیستی منجر شود. برای روشن کردن مفهوم ترجمه در این متن، به مقالهی «رسالت مترجم» وارد شد و توضیح داد: بنیامین میگوید اگر ترجمه را یک فرم در نظر بگیرید، هدف خودآیینی به آن ارزانی میشود. ترجمه کردن هنگامی به کنش تبدیل میشود که فرض شود همهی کسانی که برگردان مترجم را میخوانند میتوانند آن متن را به زبان مبدأ هم بخوانند. برای اینکه ترجمه را بهعنوان یک فرم فهم کنیم، باید به متن اصلی رجوع کنیم. چون قانونهای حاکم بر ترجمه در متن اصلی نهفتهاند؛ یعنی در بطن ترجمهپذیری.
او در پایان مفاهیم طرح شده را در پیوند با مفهوم «شیء سوم» در کتاب «معلم نادان» رانسیر مرور کرد. شیء سوم را به منزلهی میانجی میان مؤلف و تماشاگر معرفی کرد و اظهار داشت: شیء سوم هرگونه انتقال متحدالشکل معنا و از آن مهمتر هر گونه یگانگی بین علت و معلول را طرد میکند و این مایهی رهایی تماشاگر میشود. از اینرو، هنرمندان در اجتماع رهایییافتهی رانسیر، کسانی نیستند که به اعضای جامعه درس میدهند و معلول کارهایشان را تعیین میکنند. درست همانطور که ترجمه از نظر بنیامین مبنای معناداری خودش را در متن مبدأ دنبال میکند، تجربهی تماشاگر هم میتواند بارور باشد، وقتی بدانیم که تماشاگر میتواند رادیکالترین پیامدها را از تجربهای بیرون بکشد که متن یا نمایش در او انگیخته است. رانسیر به این ترتیب بیان میکند که تئاتر از این نظر با بقیهی هنرها فرق نمیکند یا تماشاگر بودن چه به لحاظ منفعل بودن یا فعال بودن یا شریک یک کنش جمعی بودن با خوانندهی رمان یا شنوندهی موسیقی بودن متفاوت نیست. تماشاگر واقعی یا رهایییافته، مترجمی است که ماجراجویی فکری خاص خودش را با ماجراجویی فکریای که با او در میان گذاشته شده ـ و در قالب شیء سوم خودآیینی است که مالک آن نه هنرمند است و نه تماشاگر ـ پیوند میزند و هر دو را به کنش رهاییبخش ترجمه وادار میکند. تصور میکنم اگر بتوانیم این ایده را جدی بگیریم، باب جدیدی برای کار تئوریک در مورد تئاتر باز شود.
کنش نقد در مقابل ابتذال تئاتریبودن
مراد فرهادپور، پژوهشگر و مترجم، اظهار داشت: این کتاب مجموعهای از تأملات انتقادی است. در واقع آن مفهوم عامی که پیش روی میآورد، مفهوم نقد در قالب مقالهی انتقادی است. سخنان خود را پیرامون ارتباط میان نقد و وضعیت تاریخی خودمان و مفهوم «تئاتریبودن» کنشهای سیاسی و بهخصوص فرمالیسم هنری ارائه میکنم. اگر بخواهیم به مفهوم نقد بپردازیم، مسالهی اصلی من «نقد» بهمثابه گفتاری است که خودش موضوع خودش را میسازد و نه ابزار، بلکه شکل اصلی ساختن حقیقت و تجربه کردن حقیقت در دوران ما است.
او ادامه داد: رمان معروف هرمان هسه، «بازی مرواریدهای شیشهای»، به آیندهای تخیلی و تصویر جامعهای برمیگردد که در آن خلاقیت در هنر کاملاً از بین رفته است. به این معنی که دیگر هیچ سمفونی، رمان یا نظریهی ریاضی جدیدی ارائه نمیشود و خلاقیت صرفاً در روندی میان مجموعهای از شاگردان و استادان از قشر ممتاز جامعه بروز میکند. در اینجا، این افراد صرفاً تکههای فرهنگ گذشته را در قالب ساختاری جدید به هم پیوند میدهند. این ساختار همان بازی مرواریدهای شیشهای است. برای نمونه، خلاقیت با ترکیبی از یک سمفونی، یک نظریهی ریاضی، تکهای از «اوپانیشادها»، بخشی از فلسفهی کانت، تابلویی از ماتیس در قالب یک بازی ارائه میشود. رقابت نیز بر سر چگونگی ترکیب این تکهها است. در اینجا، نکتهی اساسی برای من چگونگی به پایان رسیدن خلاقیت در تئاتر، نقاشی و... است. در چنین وضعیتی، مفهوم نقد بهعنوان عرصهی خلق اهمیتی بالا مییابد. در حال حاضر دیگر با فوران آثار جدید روبهرو نیستیم و در مقابل کنش نقد را میبینیم. گویا قلب تپندهی فرهنگ و تاریخ یا جایی که در آن میتوان کمی به حقیقت نزدیک شد، همین نقد، کنش انتقادی، گفتار انتقادی است که چنانکه آدورنو میگوید مقاله میتواند فرم بروز آن باشد.
او افزود: در بازی مرواریدهای شیشهای هسه از سویی، تکثر و از دیگر سو، غارت فرهنگی گذشته مطرح میشود. مشارکتکنندگان در این بازی، تکههایی از گذشته را میکنند و آنها را در رابطهای دلبخواهی با گذشته ترکیب میکنند. واگنر آن را هنر تام میخواند و از قضا در دورهی پستمدرن بهعنوان شکلهای اصلی فرهنگ بیان شدهاند: غارت گذشته، تکثر هنری، نسبیانگاری، و نوعی رابطهی سوپرمارکتی با فرهنگ.
فرهادپور در ادامه تصریح کرد: در فرهنگ معاصر ما از سویی نقد بهعنوان عرصهی کشف و ساخت حقیقت مطرح است و از دیگر سو، هنر و بسیاری از موارد دیگر بُعدی تئاتری پیدا کردهاند. شاید این به گسترش فرهنگ بصری برمیگردد و از خصایص دوران ما است. از بحثهای زبان بدن و شکلهای مختلف روی صحنه رفتن گرفته تا ضرورت تا حدودی بهنمایشگذاشتن همه چیز، این تئاتریبودن وجود دارد و بدون ارتباط با مفهوم نقد به سرعت به دلقکبازی تبدیل میشود. چیزی که امروزه حتی در عرصهی سیاست شاهد آن هستیم. تمام چهرههای اصلی سیاسی امروز جهان میکوشند خودی نشان دهند و در عمل کارشان به دلقکبازی و شومنی رسیده است.
او اظهار داشت: به نظر من، مساله ارتباط میان تئاتری شدن و بودنِ مشخصهی دوران ما و آن سویهای است که در نقد جلوهگر میشود. نقد از نظر من تحمیل یک رژیم مفهومی یا آکادمیک یا فسلفی نیست. گرچه کنش نقد همراه مفاهیم است و دینامیزم مفهومی را دنبال میکند، نیازی نیست به هیچ گونه طرح و چارچوب پیشینی تن بدهد و مجموعهای از ایدههای از پیش طرح شده را به هنر تحمیل کند. به نظرم، امروز جنبهی مسخرهی فرهنگ پستمدرنیستی و فوران وقاحت بیاستعدادی از ترانههای عامیانه گرفته تا نطقهای سیاسی و اجتماعی، بسیار واضح است. در این فضا تأکید بر نقد در قالب مقالاتی چون آنچه در اینجا باز شد، اصل اساسی است. یعنی ضروری است که از طریق حضور عنصر نقد، جنبهی تئاتریبودن به کنش رهاییبخش تبدیل شود. شاید با برجسته کردن عنصر نقد بتوان تا حدی بر آشوب دورهی حاضر غلبه کرد.