کد مطلب: ۱۴۴۶۰
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷

شعر ما را از زیر آوار تکرار بیرون ‌می‌کشد

هنرآنلاین: رضا محمدی، شاعر است. شاعر است، مترجم و معلم. استاد محمدی در سال ۱۳۳۷ در اردستان به دنیا آمده و تا به امروز قریب به سه دهه است که آثاری در حوزه شعر و  نثر منتشر کرده. ذهنیت شاعرانه او پاره‌ای از گفت‌وگوی حاضر را نیز به شعر نزدیک کرده است. می‌گوید: اما اینکه فرمودید از کارنامه ادبی خودم صحبت کنم، گویی کارنامه برایم تعکیس انباشتگی، اظهار، حجم وتراکم و به چشم نشستن است. بدون اینکه بخواهم سرسری بگذرم، شاید بتوان سری تکان داد و گذشت. تصور کنید وقتی کولی‌ها در هند به هنگام خدا حافظی درحال دست تکان دادن با اقوام خود به امید باز گشت بودند،  یا بردگان در آفریقا روی عرشه کشتی هنگامی که عازم آمریکای بی‌بازگشت بودند چه طعمی داشت؟"

این گفت‌وگو را از دست ندهید:

 

 در بدو امر لطفاً از خودتان بگویید. از کارنامه ادبی‌تان واینکه شعرهاتان کی نوشته شد و اولین دفتر شعر چه وقت منتشر شد؟

سهمی از پاسخ به سؤالات مطرح شده برایم ساده است. ۱۳۳۷ در اردستان به دنیا آمدم. شهری که آسمان و بیابان را برای وسعت نگاه و چشم انداز خالی خلوت  به روشنی عیان  می‌سازد. همینطور قداست آب و جوی وقنات و کوچه باغ و صبوری و ژرف اندیشی، امکانات طبیعی و انسانی آن به شمار می‌روند. اگر تعبیر "بروک فیلد " را بپذیریم که می‌گوید انسان در محیط جغرافیایی یعنی کار و آثار او، می‌توان گفت آثار فرهنگی اردستان دستمایه و زمینه خوبی برای هنر اندیشیدن است.

 سی وهفت سال به کار آموزش اشتغال داشته‌ام. پیوندی بیست ساله با دانش آموزان تیز هوش و توآمان و بیست و هفت سال در دانشگاه‌های مختلف وبیش از همه با مرکز تربیت معلم و دانشگاه فرهنگیان ومراکز ضمن خدمت مربوط به سازمان‌ها و شهرداری مسیر کلی شغلی اینجانب را می‌آفرینند.

 به این نکات اشاره کردم تا به زمینه‌های نادر و سحر انگیز همگان اشاره کنیم. ایستادن در صف وراثت، تبدیل و تبدل، حلقه‌های وصال درامتداد یک روند قرار دارند و گاه به شکل فرم‌ها درمی‌آیند. مامحصول فرایند و انتخاب‌های خود آگاه خویشتن هستیم.

 اما اینکه فرمودید از کارنامه ادبی خودم صحبت کنم، گویی کارنامه برایم تعکیس انباشتگی، اظهار، حجم وتراکم و به چشم نشستن است. بدون اینکه بخواهم سرسری بگذرم، شاید بتوان سری تکان داد و گذشت. تصور کنید وقتی کولی‌ها در هند به هنگام خداحافظی درحال دست تکان دادن با اقوام خود به امید باز گشت بودند،  یا بردگان در آفریقا روی عرشه کشتی هنگامی که عازم آمریکای بی بازگشت بودند چه طعمی داشت؟ همین طور خداحافظی شیرین در آستانه درب منزل با میهمانانی که به شما لذت لحظات عمیقی را بخشیده‌اند چه وضعیتی را تداعی می‌سازد؟  روزی در کتاب "قطره‌های باران" (نشر روزگار، ۱۳۸۷) نوشتم من سوگوار کلماتی هستم که همراه وهمدل بودند و نتوانستند در ۲۰۰ صفحه "قطره‌های باران" بمانند و حذف شدند. وقتی جبران خلیل جبران در کتاب اشکی و لبخندی می‌گوید من اشک‌های خود را با لبخندهای شما عوض نمی‌کنم، اشارت‌های مفیدی هستند بر این نکته که همیشه سهم ناگفته‌ها نسبت به آنچه با ذوق زدگی مطرح می‌کنیم به گمانم اعتبار بیشتری دارند. بادا آنچه در ما ذخیره می‌شود روزی محصول خود را ببار آورد.

امیدوارم به وادی این سؤال که شعرهاتان کی نوشته شد پا نهاده باشم "وادی " در علم جغرافیا، که رشته تحصیلی دانشگاهی من است به معنی دره‌های خوش آب وهوا در مناطق خشک است، مانند قمصر وقهرود در کاشان. ابیانه در نطنز و طزرجان در بافت وشیرکوه یزد. در روستای بندآستانه وادی محصور در قسمت کوهستانی اردستان قدم به خاک نهادم. تجربه‌های زیست شده در دوران کودکی و نوجوانی همچون امید به چهارجهت جغرافیایی و عطر پیراهن یوسف الهام بخش مواردی هستند که همیشه پیوند وبودن با طبیعت و عشق به ادبیات را تغذیه نموده‌اند. به صورتی که  همیشه موقع نوشتن انشاء سفر وثانیه‌های ژرفی را تجربه می‌کردم.

 این عبارات در کتاب "قطره‌های باران" به این ریشه‌ها اشاره دارند.

درخلوتی که پراز امکان وشروع بود من دوست داشتن را تجربه کردم. عطر پیراهن یوسف نمی‌میرد، انتهای جاده خیال بی خیالی نیست. یا جملاتی از این جنس:

دراین صبح دل انگیز سحر خیزی باغ و پرنده زیبا بود. نسیمی چاشنی بود. طراوت، علفزارو چمنزاررا آراسته بود. خورشید آرام آرام بالا می‌آمد تا حوصله را از چشم استراحت نرباید و پرنده‌ای وزن را از دوش شاخه بر می‌داشت تا اعتماد را بالاتر ببرد.

و اما اینکه پرسیدید اولین دفتر شعر را چه موقع به چاپ رساندم؟ این کار را به صورت مستقل انجام ندادم. بلکه درکتاب "زمان وزندگی" که درسال ۱۳۸۱ به چاپ رسید این شیوه را برای انتقال مطالب ضروری و تحلیلی "زمان و زندگی" که بار معنایی پیچیده‌ای دارند به کار بردم.

شما در بعضی کتاب هاتان که هیأت دفتر شعر دارند به فرم شعر وفا دار نبوده‌اید. گاه شعری با تقطیع‌های معمول وبه شکل شعر نوشته‌اید و گاه چیزی شبیه نثر یا قطعات منثور. برای نمونه می‌توان به کتاب زمان وزندگی یا کتاب "آینه و نگاه "اشاره کرد. فلسفه این تفرق چیست؟

فکر می‌کنم  در شعر، روزمرگی پاپس می‌کشد یا به تعبیری این شعر است که ما را از زیر آوار تکرار بیرون می‌کشد و طراوت می‌بخشد. شعر، شعله بیداری جنبه‌های ناهشیار، درون گری و نا خودآگاه ماست و پیوندی حسی را به ما ارزانی می‌دارد. در حالیکه حواس چندگانه و لامسه ما به اندازه کافی و درجات مختلف به این رخداد خوشامد می گویند. آنچه درما دفن شده مسیحای شاعرانه می‌طلبد دراین احیا و بازخوانی ممکن است کسی حافظ شود که فیض روح القدس با او دمساز بوده است.  اما برای مسیحا شدن راه آسان نیست. از این رو مسیر شعر و اظهار پیرامون شعر ونثر تا این حد راز آلود شده تا برای زبان گشایی از این راز آلودگی کتابی همچون موسیقی شعر استاد فرزانه دکتر شفیعی کدکنی با احتیاط و مکرر ورق خورند و باز خوانی شوند.

 متن شاعرانه رابطه رابطه‌هاست. می‌تواند نظام‌های فکری را پیوند بخشد و به طفره زنی در بحث پایان دهد. از این رو در دو کتاب" زمان و زندگی " و" آینه و نگاه"هریک از بحث‌های متن را پیرامون زمان درکتاب اول و خود رهبری در کتاب دوم به زبان شاعرانه پیوند زنده‌ام.  این ترکیب همانند تلفیق میان دو نیمکره چپ و راست مغز و توانمندی‌های آن یکپارچگی بهتری را نشان می‌دهد تا از چانه زنی تحلیلی روی یک بحث (به کمک نیمکره چپ مغز)  به راه میان بر، تلفیقی و تخیل گرا (توانمندی نیمکره راست) رهنمون شویم.  در حقیقت تماشای یک  بحث با دوچشم برای بنای یک تصویر ومعناست. دراین حالت محور بحث از این و آن و انتخاب در نثر با روایت ترکیب و سنتز در شعر پروبال می‌گیرد. همانطور که این حال و هوا به صورت واقعی در مغز زمینه دارد، ممکن است کسی کتاب را بخواند و انتخاب او متن تحلیلی باشد و فردی  در نظام‌های همزمانی شعر به نتیجه بهتری برسد. ویا هردو. این انتخاب در متن زندگی ما نهفته است و به عبارتی دست ساخته  نیست. وچون از کلمه‌ی گاه استفاده نمودید باید بگویم به این صورت نیست. بلکه بعد از هرموضوع تحلیلی وشاید به تعبیر دوستی" یک خستگی قشنگ"، شما یک الگوی جانشین را با روایت و زبان شعر دارید که سایه سنگین استدلال از روی آن برداشته می‌شود و می‌تواند به منزله مکث، سکوت و تحریک ذوق ناهمواری متن قبل راهمچون مه یا ابر بپوشاند. فکر می‌کنم ما همه لحظات سکوت قبل از باران، تیرگی ابرآلودگی را بسیار دوست داریم. به ویژه که در کشوری همانند ایران با شرایط غالب خشک این باورعمیق است. کارکرد شاعرانه، نشانه‌ها را حیات می‌بخشد و حیات آن‌ها را به اعماق روان می‌آورد. نشانه‌ها از اشارت دور وآنجا به درون و اینجا می‌رسند.

شما می دانید که زبان شاعرانه محصول پیوند و گفتگو از طریق خود با خود است وبرای بازگشایی این زبان گویی معبرها بیرونی‌اند و گاه بیرون و دیگری را خطاب قرار می‌دهیم. اما مشاهده گر و مشاهده شونده یک جا حاضرند. درشعر است که می‌توان تمام اجتماع را حاضر نمود. اما صحنه این حضور "خود" است. کتاب آینه و نگاه که در سال ۱۳۸۶ و توسط نشر روزگار به چاپ رسید با این سرشت رودررویی می‌کند. به تعبیر جبران خلیل جبران، روح را دیدم که برگذرگاه من می‌رفت.

بدنیست به عنوان نمونه  قسمتی ازقطعه " معشوق" درکتاب آینه و نگاه، را مورد اشاره قرار دهم.        

آنقدرزیادی

که جای پایت همه جایی است.

ونامت آنقدر آشکار

که بار هرواژه‌ای

وقتی می‌گویم ای محبوب!

قلبم آهنگ گام‌هایت را می‌نوازد

تو آن معشوقی که قبل از خواندن آمده‌ای

توحقیقتی

آشکارتر از هرچیز به لفافه‌های پنهان زندگی

ای صبور!

صبرت تاکی؟

کجا؟

وچه اندازه است؟

و حد جنون عاشقی که پیوسته ترا می‌خواند

وهمزمان دست معشوق را رها می‌کند

تا کی وتا کجا؟

درکتاب "زمان وزندگی"،  حلقه‌های بازخوردی انسان گرایی، طبیعت گرایی و تکامل گرایی به هم خوراک می‌رسانند. محتوای کتاب به نثر تشریح شده اما همرا با هر موضوع در قالب ارتباط ومعطوف به مراجعه مجدد به بافت مطالب، از زبان شعر برای ایجاد فکری کانونی و مسلط استفاده شده است.

اگر سؤال شود که زمان چیست؟ در قطعه "فاصله " زمان و زندگی بدینگونه آمده است:

زمان "پویش ذهن "  و جوشش فکر است.

این کهنه کار

در میان قبل و بعدمان کاشته است

واز درک یک لیوان آب دورمان می‌سازد.

به چشم او زندگی،

آهی است که به دوش کشیده می‌شود

وسرابی است که حقیقت آن روزی نوشته می‌شود

وآه و سراب

ما و جرعه‌ای آب

زمان چیزی است که از فاصله، حرکت و پویش ذهن خلق می‌شود و بار فلسفی دارد. اما زیستن در آنات زمان و پیوند با طبیعت، از طریق همین خرده ریزهای پیرامون که امروزه در متن زندگی گم شده‌اند، تصویر می‌شوند. کتاب "زمان و زندگی" و بسیار بیشتر از آن کتاب قطره‌های باران به این سرا سفر کرده‌اند.

مثلاً در قطعه طراوت در کتاب زمان و زندگی چنیین آمده است که:

حس بلند همبستگی و تعامل

در گفتگوی مرغان، تبلوری دیگر دارد.

اشاره‌ها، زمزمه‌ها، جیک جیک‌ها، قار قارها

وزمان سنج طبیعی هدهد

که با ریتم گوشنواز، خوش نوا

وبا ز هم با فاصله

تکرارها و پیوند آواها

و گنجشکانی که نرم و ریز

مدام و یکریز

به طراوت لحظه‌ها نم می‌زنند.

...

    آنچه که در فاصله زمان می‌سازد و از منظر گذشته گرایی و آه و حسرت از یک طرف وبا تخیل وسراب دررابطه با آینده از طرف دیگر، شکنندگی می‌آفریند، در طراوت لحظه‌ها و زندگی یا انطباق زیست جهان درون با بیرون دریگانگی  تبدیل به اصالت زندگی می‌شود.

  بااین تشریح، امید که توانسته باشم پیوندهای درونی مباحث وتصویری از زمان، زندگی و خود را نشان داده باشم.    

 

  از شعرهای منتشر شده شما در دهه ۸۰ کتاب " رؤیت بی فاصله " را می‌توان منسجم‌ترین کتاب توصیف کرد. دراین کتاب شما شاعری با ویژگی مشخص هستید. شعرهایتان را می‌توان ذیل یک طبقه بررسی کرد و از حیث بوطیقایی به طرز مشخصی کاوید. خود شما چطور فکر می‌کنید؟

کتاب "رؤیت بی فاصله " محصول شعری دو کتا ب قبل است شامل سه دفتر:

دفتر اول رؤیت

دفتر دوم بی فاصله

دفتر سوم عشق

همانطور که ملاحظه می فرمائید رؤیت بی فاصله معادل: عشق" است ولی درعنوان کتاب با اظهار دفتراول و دوم پنهان شده. ازدید این کتاب عشق یعنی رؤیت بی فاصله.  البته روی جلد کتاب به اشتباه در چاپ به جای رؤیت آمده است "رویت بی‌فاصله " که چون به معنای نگاه متناظر بود خیلی بیگانه نبود. اما آنچه درکلمه رؤیت مدنظر است جهان‌شمول‌تر و عمیق‌تر است.

می‌بینید که  کتاب "آینه و نگاه" درتبیین و تفسیر انگشت اشاره برای دفتر "رؤیت" قابل مطالعه است  وکتاب "زمان وزندگی " راهنما برای دفتر " بی فاصله" است.  کتاب مورد بحث،  مناسبات، حالات و یا حال و هوای عشق را به دوش می‌کشد و مورد باز گشایی قرار می‌دهد. فکر می‌کنم کلمه بوطیقا نیزحامل  برداشت‌های ادبی، هنر وشعر باشد. این زمینه‌ها را می‌پذیرم و می‌توانم بگویم  کتاب "هنر فکر کردن " از ارنست دیمنه ترجمه آقای رفیعی مهرآبادی می‌تواند به درک این تلفیق‌ها کمک کند.

جناب محمدی شما در پاره‌ای از شعرهاتان شاعری با زبانی پیش بینی نشده هستید که البته همین کم کم می‌تواند به عنصری ثابت در کلام شما تبدیل شود. شما ازکلماتی استفاده می‌کنید که دردایره واژگان ادبی و حتی آرکائیک قرار می‌گیرند ودرست بعد از چند کلمه، واژه یا تعبیری محاوره و آرگو به کار می‌گیرید مثلآ در دفتر شعر "رؤیت بی فاصله " نویسید: آسمان به دستیاری خورشید / به همگامی باد/آب را به مراتبی دیگر نشانی می‌دهد/دریا خود را رها نموده/ خیال خاصی ندارد. این نوعی ترفند است؟ پیش از نگارش به این نوع نوشتار فکر کرده‌اید؟

 چون همیشه موقیعت پردازش فوق را به یاد دارم می دانم که در آن لحظه یا غروبی که ابرها در آسمان در حال حرکت بودند من به سبک ادبی فکر نمی‌کردم. بلکه گرد آوری تکه پاره‌های ابروباران در روانم جان داشتند.

دریا خیال خاصی نداشت. در آسمان رها بود به شکل ابر، به دستیاری باد. و مگر خود خورشید و نور و آسمان چه شکلی دارند؟

گسل‌ها و شکاف‌هایی که در این بازی کوانتومی میان دریا و آسمان و ما وجود دارد وبه تعبیر ساده‌تر تبخیر و میعان همه حس احتمالی وقوع یک عمل‌اند و ادبیات دستمایه توانمندی است که دستمان را می‌گیرد تا مثل کودکان زبان بازکنیم وبا طبیعت و با خود حرف بزنیم.

در ادامه همین قطعه آمده است:

این ساده‌ترین طرح/ وحقیقی ترین دست بیعت است / اقلیم ما، درون ما / هم کلیدمان، هم قفل ما / تنگ نفسی هم نفسی است/ من از کوچه تکرارهای همیشه دور می‌شوم / پای از دوش خود بر می‌دارم / وبر زمین می‌گذارم/ با اجازه / می گویم/ لطفأ اگر امکان دارد روی دو ضربدر دو حساب باز نکنید/

فکر نمی‌کنم در گستره‌هایی که دراین حالت‌های بی مرز شکل می‌گیرند محاوره به چشم آید؟

 می‌بینیم که گستره بحث از دریا، زمین و آسمان به اقلیم درون می‌رسد و محاسبات فرو می‌ریزد. دیپاک چوپرا می‌پرسد که ما به جهان آمده‌ایم یا از جهان آمده‌ایم. معمول آن این است که بگوئیم به جهان آمده‌ایم اما با اندیشه بهترپذیرفتنی است که از جهان آمده‌ایم. همانگونه که در ساختار این قطعه این اشتعال در همه چیز و یگانگی در همه چیز وجود دارد. چون بخارآبی که به قطره‌ای باران تبدیل می‌گردد. فکر می‌کنم  هنگامی که زیست جهان درون و بیرون تلاقی می‌نمایند ما می‌توانیم از طریق اقلیم درون تا زمینه‌های ناهشیار نخستین نگاه به آسمان و ابر وزیبای سکوت قبل از باران پیش برویم. این روحیه می‌تواند سایه‌ای نوستالوژیک و آرکائیک داشته باشد. زیرا ناخودآگاه بر زبان و لحن گفتگو مؤثر می افتد. نزول و صعود، فکر و فهم، امید و وصل ما را از لب دیرینگی یک طاقچه بر می‌دارند و چون ابر و مه آزاد می‌سازند. این قطعه در مسیر آزادسازی فکر حرکت می‌کند.. بستری که این قطعه یعنی " با یگانه غیر مشروط " از طریق آن به دنیا می‌آید با معانی "آرگو" هم خوان نیست زیرا از دل یک معمای تاریخی و کورونولوژیک سر بر می‌آورد وما با  حیات آفرین این معما در گفتگو هستیم، لذا بار سطحی پنداری ملازم آن نیست. بلکه بر عکس در حلقه‌های معرفت ، هست شدگی ما را در عوالم بسیط و گسترده به فکر نشسته است.  جنبه مشروط خالق غیر مشروط به عنوان انسان، کلام این قطعه است و به این مضمون اشاره دارد که اوضاع و احوال به ما می گویند، بازی کاملاً مشروط دیگر بازی نیست. ما با اختیار وارد بازی شده‌ایم بیش از همه شاید جنبه روانشناختی نویسنده دراین حالات مؤثر باشد.

جناب محمدی گزاره معروفی میان اهل شعر متداول است با این مضمون که شاعران دیوانگان تبعید شده از جهان دیگری هستند. چقدر به این مسأله باوردارید؟

 تحقیقات می‌گویند بشر تا کنون چهار مرحله را زیسته است مرحله غریزی، احساسی، منطقی و شهودی. تحقیقات بر سیر تحول تکامل در این چهار مرحله متمرکزند. رفتار انسان اولیه بیشتر بر غریزه تکیه می‌کند. در حالی که فردی منطقی بر عنصر سوم از تحول. اما گامی که بشر به سمت و سوی شهود برمی دارد، آسان نیست. هر فرد همزمان در وجود خود این زمینه‌های  سیر و تحول را به  همراه دارد. چه کسی است که بارقه‌هایی از اشراق را نچشیده باشد؟ انیشتین درتعریف دیوانه می‌گوید  دیوانه به کسی می گویند که کاری را تکرار می‌کند و انتظار نتیجه متفاوت دارد. اتفاقاً زبان شاعران زبان معمول و تکرارنیست. از طرف دیگربوبن می‌گوید: آمیزش با مردمان ضرر بسیار دارد و شاعران در این زمینه هم افراد تابعی محسوب نمی‌شوند. شعر و شاعری با شعور و شهود همخوان  است. طبیعی است که مردم آنان را دیوانگان تبعیدی بخوانند. اما کسی قدرت تبیعید شاعران را ندارد. این شاعر است  که خود را به جایگاه شعر و شهود می‌کشاند. او تبیعدی خود خواسته است که از تبعید خود لذت می‌برد. شعر دمساز شدن عاشقانه  با آهنگ‌های کلی هستی است. شعر فرمان عشق است. من بهتر می دانم این کلام دانته را درباب نحوه اندیشیدن و نوشتن شاعر جایگزین این قول کنم.

"من همانم که آنگاه که از عشق الهام می‌گیرم می‌نویسم و دقیقاً چیزی را می‌نویسم که عشق فرمان داده باشد".               

  این روزها مشغول نوشتن چه کتابی هستید واینکه در انتظار دفتر شعر جدیدی از شما باشیم؟

در حال ترجمه کتاب ارزشمندی در ارتباط با مدیریت زمان هستم. مدیریت ذهن و زمان موضوعی است که سال‌هاست به آن می‌اندیشیم. خطوط فکری دفتر شعر جدید نیازمند این هستند که به هم برسیم. شعر گفتن عهدی نیست که با خود بسته باشیم.  بلکه تمایلی است درونی واین روزها بسیار مایلم که به سرزمین شعر برگردم سرزمینی که حکم یک قاره را دارد. تنها بودن در یک قاره پهناور مانند هیچکس نبودن و درعین حال با همه بودن.

 

 

کلید واژه ها: رضا محمدی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST