ایران:
«سیاسی شدن فلاسفه» نگاهها را متوجه آنان میکند
دکتر کریم مجتهدی
استاد فلسفه غرب
فلسفه هم در غرب و هم در ایران پیش از هر چیزی، فعالیتی
دانشگاهی یا حوزوی است؛ یعنی فلسفه به طور مستقیم با مردم عادی و کوچه و بازار در
ارتباط قرار نمیگیرد و تنها میکوشد تا فیلسوفان را طرف توجه خود قرار دهد. از
این رو، فیلسوفان الزاماً شهرت عامه ندارند و تنها در میان اهالی فلسفه شناخته میشوند،
اما مسألهای که موجب میشود فلاسفه شهرت روزمره پیدا کنند، درگیر شدن فلاسفه با
مسائل سیاسی است.واقعیت این است که جایگاه پرداخت به مسائل سیاسی، در رسانهها
است. بر این اساس، چنانچه فیلسوفی در مورد موضوعی سیاسی واکنشی اعم از موافقت یا
مخالفت نشان دهد، به روزنامهها و به «فضای رسانهای» کشیده میشود و بتدریج در
میان عامه شهرت مییابد. این در حالی است که هم فیلسوفان و هم نفس فلسفه نمیتواند
شهرت عامه داشته باشد جز اینکه با مسائل سیاسی توأم شود.
برای مثال هایدگر از جمله متفکرانی است که در یک دورهای
تب آن نه تنها در جامعه ما ،که در تمام جهان بالا گرفت و هنوز هم تا حدی این جریان
وجود دارد. کتابهای بسیاری از او ترجمه شد و محور بسیاری از رسالهها و پایاننامهها
قرار گرفت. اما آیا تمام این شهرت او به خاطر آرای خاص هایدگر در فلسفه بود؟ بیشک
این طور نیست! البته ذکر این نکته نیز ضروری است که هایدگر یک متفکر بزرگ و مبتکر
است و کل تاریخ فلسفه را با ضوابط جدیدی مورد قضاوت دوباره قرار داده است به طوری
که میتوان گفت فلسفه با هایدگر معنای تازهای یافته است اما همه اینها، دلیل شهرت
او در میان مردم نیست.
هایدگر وقتی استاد دانشگاه بود، عملاً به حمایت از نظام
سیاسی و دولت وقت آلمان برخاست و همین امر، عامل شهرت هایدگر شد. منظور این است که
فلاسفه شهرتشان را از رسانهها و مطبوعات دارند نه از دانشگاه. وقتی از مرز
دانشگاه به مرز رسانهها و بویژه روزنامهها پا میگذارند، برای مردم جذابیت پیدا
میکنند اما وقتی در مورد مباحث تخصصیشان چیزی میگویند حتی اگر بسیار مهم و
تأثیرگذار هم باشد، چون به فضای رسانهای کشیده نمیشود بنابراین چندان هم مورد
اقبال عمومی واقع نمیشود.
بر این اساس، معتقدم نباید فلاسفه را براساس شهرت ظاهریشان
قضاوت کرد. استادِ هایدگر یعنی هوسرل شاید به مراتب نوآوریهای بیشتری در زمینه
فلسفی داشته باشد اما چون خود را به سیاست گره نزد، چندان هم شهرت نیافت. واقعیت
این است که وقتی فلسفه از زمینه تخصص اش کاسته شود، به کوچه و بازار میآید و
اصالت علمی خود را از دست میدهد، جایگاه فلسفه در دانشگاه است و دانشگاه باید
شخصیت علمی خود را حفظ کند.
فلسفههایی که مد میشوند
دکتر محمد ضیمران
عضو گروه فلسفه هنر فرهنگستان هنر ایران
از قبل مشروطه، از زمانی که جنگهای ایران و روس شروع
شد، ما متوجه شدیم که گویا از دنیای معاصر عقب ماندهایم بنابراین، همواره اهالی
نظر، سعی کردند کشف کنند چه عواملی باعث عقبماندگی ملت ایران در مقایسه با پیشرفتهای
غرب شده است؟ فکر کردند اگر به «تکنولوژی» دست پیدا کنند، احتمالاً این نقیصه برطرف
میشود.
به همین دلیل هم مدرسهای بهنام «دارالفنون»
تأسیس کردند که بیشتر هدفش تدریس و یادگیری چارچوبهای مبتنی بر علم جدید و فنسالاری
بود.
از این رو، عدهای به اروپا فرستاده شدند و در رشتههای مختلف
مهندسی تحصیل کردند. اما باز متوجه شدیم که صرف یادگیری و پیشرفت در عرصه علم و
تکنولوژی به تنهایی نمیتواند برای مشکلات جامعه ایران راهگشا باشد. به همین دلیل
بعد از دهه ۲۰
و ۳۰ متفکران هم در حوزه ادبیات و هم در حوزه
علوماجتماعی به مسائل جامعه ورود پیدا کردند و علوماجتماعی بهعنوان یک رشته
اساسی در دانشگاه تهران شناخته شد و فکر کردند که اگر ما در عرصه علوماجتماعی و
علومانسانی پیشرفت کنیم، میتوانیم مبانی فرهنگ را توسعه بخشیم و وقتی مبانی
فرهنگ توسعه پیدا کرد، احتمالاً راه برونرفت از این عقبماندگی را میتوان مطالعه
کرد.
بههمین دلیل از آن دوره به بعد یک سلسله متفکران بهعنوان
قطب و محور تفکر تلقی شدند و اندیشمندان ایرانی سعی کردند که آثار آنان را تا
آنجایی که راه داشت به زبان فارسی ترجمه کنند تا شاید بتوانند در چارچوب اندیشه
متفکران غربی این مشکلات را حل کنند.با ظهور انقلاب اسلامی این مسأله جنبه فلسفی
هم به خود گرفت. شاید از دهه ۵۰ به
بعد بود که متفکران و روشنفکران ایران فکر کردند که راه برونرفت از عقبماندگی و
عدم توسعه را میتوان در مبانی فلسفه جست. از همین رو، برخی روشنفکران و استادان
ایرانی در دورهای «نیچه» را دستاویز قرار دادند برای اینکه بتوانند با اندیشههایش
احتمالاً توجیه و تفسیری برای هموار کردن راه پیشرفت جامعه پیدا کنند. اما بعد از
نیچه، بتدریج در دهه ۵۰
ژان پل سارتر بهعنوان محور عقلی روشنفکری دستاویز شد و مترجمان آثار او را به
فارسی ترجمه کردند.
در دوره انقلاب، هایدگر چون از مدرنیته سخن گفته بود، نظریاتش
بسیار مطبوع طبع متفکران ایرانی آمد و رفته رفته مد شد و همه فکر کردند که اگر
بتوانند به اندیشههای هایدگر احاطه پیدا کنند، میتوانند مسائل را از دریچه دید
هایدگر حل و فصل کنند.
بعد از آن، میشل فوکو میداندار عرصه تفکر شد و
همه بهدنبال مطالعه تفکر و اندیشه او بودند و کتابهایش را به فارسی ترجمه کردند.
حتی خود من هم یک جلد کتاب راجع به «قدرت و دانش» در مورد اندیشههای فوکو تألیف کردم.
بعد از فوکو، این «دریدا» بود که مجال مطرح شدن یافت و در
این دوره، او بهعنوان راهگشا معرفی شد. برخی بر این باور بودند اگر کسی بر اندیشههای
دریدا مسلط شود، میتواند مبانی تفکر و چارچوبهای فهم وجود و فهم ادبیات و فلسفه
و... را هم بهدست آورد.
بعد از همه اینها هم کسانی چون اسلاوی ژیژک، آلن بدیو
و... متداول شدند.
واقعیت این است که هیچ کدام از این متفکران بهطور
جدی مورد مطالعه قرار نگرفتند، همه در حد درآمد و مقدمهای بر اندیشه این متفکران
بود و ما هیچگاه بهطور عمقی به اندیشه آنان ورود پیدا نکردیم. زیرا دغدغه ما،
دغدغه تفکر و اندیشه نبود و بیشتر بهدنبال یک راه و دستورالعملی برای حل مشکلاتمان
میگشتیم، به همین دلیل هم اینها هر روز در جامعه طرفداران جدیدی پیدا میکردند و
در نشریات نیز مطالبشان بهصورت خیلی کلی و اجمالی، مطرح میشد از همین رو است که
بر این باورم ما هنوز هم آنطور که باید و شاید راه خود را پیدا نکردهایم.
جریانسازی مترجمان
سیاوش جمادی
مترجم آثار فلسفی
اقبال یکباره به یک فیلسوف خاص، چندان در جامعه ما
موضوعیتی ندارد چرا که جامعه ما اساساً کتابخوان نیست. ما تنها اقلیت نادری داریم
که کتاب را جزو ملزومات زندگی خود میدانند و این اقلیت هم عموماً به طبقه متوسط
تعلق دارند.
اما در خصوص اینکه چرا این طبقه کتابخوان، به یکباره به
یک متفکر خاص توجه نشان میدهد و تب یک فیلسوف در جامعه بالا میگیرد، باید گفت که
گاهی چند مترجم تشخیص میدهند که یک متفکر غربی مسائلی را مطرح کرده که برای آن
زمان جامعه ما بسیار قابل تأمل است و اندیشه آن فیلسوف میتواند در حل و درک مسائل
آن روز جامعه ما راهگشا باشد.
اینگونه مترجمها، خود سوژههایی هستند که اتفاقاً بیشتر
هم فکر میکنند و بیشتر سعی میکنند خودآیین و مستقل عمل کنند تا اینکه تابع جریان
باشند. بنابراین این خودآیینی باعث میشود تا دیگران را هم در آن چیزی که مسأله
مهم تلقی کردهاند، سهیم کنند. از این رو، آرای یک متفکر در زمان مشخصی رواج پیدا میکند
و ممکن است بعد از مدتی نیز به فراموشی سپرده شود.
در زمینه فلسفه، باید گفت فیلسوفانی که در ایران مورد
توجه قرار گرفتهاند، اغلب زمانمند نبودهاند؛ بهعنوان مثال نیچه زمان ندارد و
همواره تفسیر میشود، گویی هر قدر زمان میگذرد، به او توجه بیشتری میشود.
پژوهشگران پدیدارشناسی، برخلاف افرادی که از پایان پدیدارشناسی سخن میگویند، معتقدند،
پدیدارشناسی در زمانه ما از نو متولد میشود.
اینکه متفکری خاص یک مدت مورد توجه قرار میگیرد و بعد
متفکر دیگری جای آن را میگیرد، امری منفی تلقی نمیشود. در خود اروپا نیز کمابیش
همینطور است چون تداوم اندیشه به نقد بستگی دارد؛ به این معنا که متفکری مسائلی
را مطرح میکند این مسائل مورد بحث و کاوش و البته اقبال قرار میگیرد اما پس از
مدتی متفکر دیگری ظهور میکند و آرای متفکر پیشین را به طور بنیادین به نقد میکشد
و خود جایگزین او شده و کانون توجه اهالی اندیشه میشود.
این تداوم اندیشه و نقد، چون در ایران وجود ندارد،
اینگونه به نظر میرسد که گویی عدهای خوشهچینی کردهاند؛ به این معنا که گویا
متفکرانی را معرفی کردهاند که هیچ ارتباطی با مسائل جامعه ما ندارد اما حقیقت
ماجرا چیزی جز سیر تداوم اندیشه نیست.