کد مطلب: ۱۴۵۰۹
تاریخ انتشار: سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۷

فرستادن ناپلئون به جنگ داعش

صادق وفایی

 مهر: «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» دومین رمان رومن پوئرتولاس نویسنده جوان فرانسوی است که پیش از این، رمان «سفر شگفت انگیز مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود» را از او خوانده‌ایم و درباره‌اش با چارچوب نظریه «بمب فرهنگی» نوشته‌ایم. پوئرتولاس پس از رمانِ مرتاض روی دور موفقیت افتاد و کتاب‌های دیگرش هم به مرور منتشر شدند.

دومین رمان این نویسنده، حس و حال صمیمی کتاب اولش را ندارد و گویی مشخص است که با هدف و نظر قبلی نوشته شده است. یعنی پوئرتولاس خواسته رمانی درباره داعش بنویسد و در آن با ایدئولوژی‌های این گروه تروریستی مبارزه کند. بنابراین برای فانتزی شدن اثرش نیاز به زنده کردن قهرمان ملی فرانسویان داشته تا او را به جنگ رهبر داعشی‌ها یعنی ابوبکر البغدادی یا به تعبیر کتاب، خرس موصل بفرستد. در اولین رمان این نویسنده هم تاثیرات نظریات استعماری بر وی مشخص بود البته او به طور ناخودآگاه در کشوری پیشرفته و اروپایی بزرگ شده و نخواسته بود به طور مشخص اعلام کند که غربی‌ها بهتر از دیگر ملل شرقی هستند اما هرچه که بود، به طور مستقیم و غیرمستقیم در رمانش، هندی‌ها و شرقی‌ها را به تمسخر گرفته بود. همان‌طور که اشاره شد، ظاهرا این امر به طور ناخودآگاه در رمان‌های اول و دوم پوئرتولاس اتفاق می‌افتد. در مجموع، گویی رمان قبلی پوئرتولاس، از دل برآمده بود اما در رمان پیش رو، پس از درج مقداری از شوخی‌هایی که در رمان قبلی سراغ داشتیم، گویی نویسنده عجله دارد که به سرعت سراغ اصل مطلب برود؛ داعش!

به هر حال، در حال حاضر که داعش دیگر قدرت و وحشت اولیه‌اش را ندارد و ضعیف شده، بد نیست به نقد و بررسی رمانی بپردازیم که برای اولین بار در سال ۲۰۱۵ چاپ شد و به نظر هم می‌رسد که بهانه نوشته شدنش هم حملات تروریست‌ها به مجله شارلی ابدو در پاریس بوده باشد. رمان «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» فصل‌های کوتاه و زیادی دارد؛ ۸۲ فصل که مقطع مقطع هستند و از این جهت می‌توان آن را به سرعت خواند.

نویسنده می‌خواسته با نوشتن این رمان با داعش جنگ ایدئولوژیک داشته باشد چون همان‌طور که خودش در متن داستان اشاره کرده، غربی‌ها هستند که داعش را تجهیز می‌کنند و کشوری مثل فرانسه و سرویس اطلاعاتی‌اش هم علاقه‌ای به ریشه‌کن کردن این سازمان تروریستی ندارد: «نکته شگفت‌انگیز این بود که این تجهیزات را کشورهایی در اختیار آن‌ها قرار داده بودند که حالا علیه شان می‌جنگیدند. روسیه، چین و آمریکا. این هم طنز روزگار بود. طنز جنگ.» (صفحه ۱۷۴) بنابراین نمی‌شود با دست خالی و بدون سلاح به جنگ سازمانی تا بن دندان مسلح رفت. بنابراین برای این جنگ ایدئولوژیکی نیاز به سلاح طنز و البته مقداری اطلاعات مستند درباره داعش بوده و صد البته قهرمانی که این جنگ را در رمانِ طنز، رهبری کند. برای این کار، شخصیت ناپلئون که قهرمان ملی فرانسوی‌هاست، با انگلیسی‌ها خیلی دشمنی دارد و در سطح بین‌الملل هم اسمِ تاریخی‌اش زیاد شنیده شده، انتخاب بسیار مناسبی است. پوئرتولاس می‌خواسته ناپلئون را با ابوبکر البغدادی روبرو کند بنابراین باید با بهانه‌ای او را به قرن بیست و یکم می‌آورده است. این کار با کمی دستکاری تاریخ و روایت یک داستان خنده‌دار که ناپلئون و اسبش در قعر دریا در نروژ یخ زده‌اند و توسط یک کشتی ماهیگیری کشف می‌شوند، انجام شده است. بنابراین ناپلئون نمرده و خاکستری که به نام او نگهداری می‌شود، خاکستر مرد دیگری است. به این ترتیب، قرار است پوئرتولاس ناپلئون را چند قرن جلوتر آورده و بخشی از طنز رمانش را با تقابل‌هایی که تضاد زمانی برای این شخصیت ایجاد می‌کند، بسازد؛ مثل وجود گوگل و دانشنامه ویکی‌پدیا و دسترسی به هر اطلاعاتی که در اینترنت ممکن است؛ و مقایسه‌شان با دانشنامه‌های عصر ناپلئون و متفکرانی مثل دالامبر و دنی دیدرو؛ و یا طریقه جنگ و کشتار در دوران امپراتور فرانسه و زمان حال.

طرح کلی دو رمان اول پوئرتولاس بسیار به هم شبیه است. اگر دقت کنیم او در نوشتن هر دو، از یک الگو بهره برده است؛ انداختن شخصیتی ناهمگون در شرایط و مکانی که با آن آشنایی ندارد. در رمان قبلی یک مرتاض بدبخت هندی در اروپای پیشرفته و در این رمان هم ناپلئون دوباره زنده شده در جهان کنونی پیشرفته و البته پر از تروریسم. پوئرتولاس در هر دو کتاب، رمان سیاسی نوشته است و نکته جالب درباره آن، این است که اگر چنین رمانی با این اشارات مستقیم توسط یکی از نویسندگان ایرانی نوشته می‌شد، احتمالا به دلیل مستقیم بودن مفاهیم و در لفافه نگفتن‌شان، متهم شده و مورد تمسخر قرار می‌گرفت. یکی از نکاتی از مطالعه این رمان به ذهن متبادر می‌شود، این است که در حالیکه جامعه نویسندگان و داستان‌نویسان ایرانی و مخاطبانشان، با درگیری‌های ذهنیِ خود مبنی بر خوشایند مخاطب یا نگفتن حرف سیاسی مشغول‌اند، نویسندگان دیگر کشورها به راحتی حرف خود را مستقیم یا غیرمستقیم در رمان و اثر مکتوبشان بیان کرده و آزادانه شعار می‌دهند.

شوخی با تنفر ناپلئون از انگلیسی‌ها و برابری جنسیتی

با شناختی که در کتاب اول، از پوئرتولاس به دست آورده‌ایم، می‌دانیم که با مطالعه و تحقیق کارش را پیش می‌برد و شوخی‌هایی را که برای شخصیت‌ها خلق می‌کند، نه برای یک بار و دوبار، بلکه برای شخصیت‌پردازی و تکرارهای چندگانه به کار می‌برد. مثلا در کتاب «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» یکی از مسائل ثابتی که گاهی فصل‌ها با آن تمام می‌شود یا موجب تفریح و تعویض فضا می‌شود، تنفر ناپلئون از انگلیسی‌ها و ریشه دواندن زبان و ادبیات‌شان در زبان فرانسه است. «مردمانی با پوستی صورتی که در برابر کمترین نور خورشید مثل میگو می‌پخت و موها و ریشی که بیشتر شبیه یک بشقاب هویج رنده‌شده بود تا مو و ریش. مو و ریش‌های مردم اروپای شمالی بیشتر به اسپاگتی ایتالیایی می‌مانست که به شکل دندان‌گیری پخته شده باشند.» و یا وقتی صحبت از لغت تی‌شرت می‌شود، می‌خوانیم: «ناپلئون زیر لب غرغر کرد: باز هم این زبون کوفتی!‌ واقعا مصیبتیه.»

از جمله طنزهای مهمی که پوئرتولاس در این رمان از آن استفاده کرده، تفاوت جایگاه زن و مرد در جامعه امروز و دیروز اروپاست. از این موضوع در پرداخت رفتار داعشی‌ها نسبت به زنان نیز استفاده شده است. در فرازی از رمان که ناپلئون در فرودگاه شارل دوگل پاریس پلیسِ مسلح زن می‌بیند، می‌خوانیم:

«از هم وطنش پرسید: "از کی زن‌ها می‌جنگن؟ و از کی شلوار می‌پوشن؟ آخرین باری که همچی چیزی دیدم، زمان انقلاب کبیر بود." با انگشت همه زن‌های جوان و نه‌چندان جوان آن اطراف را نشان داد که شلوار به پا داشتند. پروفسور توضیح داد که حالا زنان هم همان کارهای مردان را انجام می‌دهند و شلوار می‌پوشند و سیگار می‌کشند و البته از نظر جنسی نیز آزادند. ناپلئون که مرد عمل بود پرسید: "خب پس چه تفاوتی با مردها دارن؟" "دقیقا تلاش می‌کنن دیگه تفاوتی نداشته باشن." "خدای من!"» و یا این فراز: «امپراتور لبخند زد. شاید امروزه زنان فرانسوی هم شلوار به پا می‌کردند اما دست‌کم حالا می‌شد آن‌ها را روی درهای مستراح تشخیص داد، زیرا دوباره بلوز و دامن زنانه به پا داشتند.»

دیگر موضوعی که نویسنده رمان‌ آن را دستاویز طنز و شوخی کرده، عقاید امروزی همجنس‌خواهانه در کشوری مثل فرانسه و دیگر کشورهای توسعه‌یافته ( از نظر اقتصادی و صنعتی) است. ظاهرا یکی از نزدیکان ناپلئون که مشاورش بوده و ابتدای رمان هم حضور دارد، گرایشات همجنس‌خواهانه داشته و ناپلئون وقتی در قرن بیست و یکم از آزادی این‌گونه گرایشات مطلع می‌شود، می‌گوید: «"اون وقت من می‌گفتم اون کامباسرس منحرفه، در حالی که فقط آدم آینده‌نگری بوده." پروفسور حرفش را از سر گرفت: " به این می‌گن برابری جنسیتی. حتی بعضی از این زن‌ها حاکم کشورهاشون هم هستن. مثلا رهبر آلمان یه زنه."»

 

شوخی با استعمار

چندی پیش که جام جهانی فوتبال در روسیه برگزار و فرانسه قهرمان شد؛ یکی از نکات جالب در فضای مجازی، شوخی با این واقعیت بود که اکثر بازیکنان تیم فرانسه سیاه‌پوست و از رگ و ریشه الجزایر و کشورهای آفریقایی هستند. در پس پرده این شوخی، مطلب جدی استعمارگرایی نهفته بود. همان‌طور که پوئرتولاس در رمان قبلی‌اش یعنی مرتاض به مساله استعمار پرداخته بود، در رمان ناپلئونِ خود هم این کار را در فرازهای مختلف انجام داده است. نمونه بارزش در صفحه ۵۶ کتاب است: «"هرجایی نگاه می‌کنم آدم‌هایی از همه نژادها و مقام‌ها می‌بینم. چندتایی آفریقایی، چندتایی مراکشی، چندتایی آسیایی و تک و توکی هم فرانسوی." "این‌ها همه‌شون فرانسوی هستن قربان. فقط رنگاشون فرق می‌کنه."

از زبان ناپلئون با فراماسون‌ها هم شوخی می‌شود. در یکی از صفحاتی که صحبت از حمله تروریستی به مجله شارلی ابدو و کشتن کاریکاتوریست‌ها می‌شود، ناپلئون می‌گوید: «خب ظاهرا یه بار هم که شده فراماسون‌ها پشت یه توطئه جهانی نیستن.» و یا چند سطر بعدتر می‌گوید که «من وقتی قدرت داشتم کاریکاتوریست‌ها رو گردن می‌زدم.» و یا به سانسور شدید مطبوعات در زمان ناپلئون اشاره می‌شود. بالاخره یک نکته‌ای که نویسنده در این رمان سعی کرده، رعایت کند، عدالت است. یعنی بنا نبوده ناپلئون به عنوان یک رهبر اروپایی، انسانی متمدن و مترقی باشد و داعشی‌ها و رهبرشان، عقب‌مانده و از پیشرفت‌ها بی‌خبرْ! حتی این موضوع به عکس است. یعنی پس از نفوذ و نزدیک شدن ناپلئون به ابوبکر البغدادی مشخص می‌شود که رهبر داعش از همه امکانات روز و زندگی راحتی برخوردار است در حالی که راوی رمان، ناپلئون را به خاطر مواجهه‌اش با تکنولوژی‌های روز و پیشرفت‌های بشری دست انداخته و با او شوخی می‌کند.

یک شوخی کوچک استعماری دیگر این کتاب، درباره نوشابه کوکاکولای آمریکایی و حضور اجتناب‌ناپذیرش در فرانسه است. «هربار که این شربت جادویی را که از آمریکا آمده بود قورت می‌داد، احساس می‌کرد به فرانسه خیانت کرده. با این حال، نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد. این نوشیدنی خیانت کوچکی بود؛ خیانتی بسیار کوچک. از طرفی، کاپیتان نروژی به او گفته بود کوکاکولا برای هزاران خانواده فرانسوی اشتغال ایجاد کرده.»

اما یک نکته جالب در این رمان، این است که گویی پوئرتولاس هم در پرداخت‌های تاریخی استعماری‌اش، دچار نوعی سردرگمی شده است. از طرفی بین شوخی‌های مربوط به تنفر ناپلئون از انگلیسی‌ها صحبت این می‌شود که انگلیسی‌ها در پی تسلط بر فرانسه و جهان بودند؛ از طرف دیگر صحبت از این می‌شود که داعش عقیده دارد فرهنگ غرب منحرف است و باید ایدئولوژیِ او بر جهان غالب شود و داعشی‌ها قصد پاکسازی دنیا از فرهنگ غرب را دارند و می‌خواهند گفتمان خودشان را مسلط کنند. یعنی انگلستان و داعش در این رمان، ظاهرا در یک جبهه قرار دارند؛ البته با این تفاوت که داعشی‌ها وحشیگری زیادی به کار می‌گیرند.

از جمله تناقضات مهم استعماری که پوئرتولاس در این کتاب مطرح کرده و آن‌ها را در دهان ابوبکرالبغدادی گذاشته این است که «لابد فکر می‌کنی اروپایی‌ها هیچ‌وقت به اسم مذهبشون آدم نکشته‌ن؟ استعمار آمریکایی‌ها رو به این زودی فراموش کردین؟ وحشی‌گری‌های کُنکیستادورهای اسپانیایی تو آمریکایی جنوبی رو ببین.» و سخنانی از این دست... . پوئرتولاس بخشی از رویارویی ناپلئون و البغدادی را به پرداختن به همین تناقضاتی که امروز مردم اروپا با آن‌ها روبرو هستند، اختصاص داده است. البغدادی می‌گوید: «خب ما هم داریم انقلاب فرانسه خودمون رو اجرایی می‌کنیم. داریم پاکسازی می‌کنیم.» ناپلئون می‌گوید: البته من نمی‌خوام از اون‌ها دفاع کنم ولی همه چیزها مال خیلی وقت پیش بوده!» و البغدادی تذکر درستی می‌دهد که: «تو فرانسه تا دهه ۷۰ هم همچنان سرها رو قطع می‌کردن! فرانسوی‌ها حافظه کوتاهی دارند ولی اعدام مدت کمیه که لغو شده.» (صفحه ۳۸۶)

اما درباره نظریه استعماری، در صفحات پایانی کتاب جایی که ابوبکر البغدادی دارد مونولوگ‌هایش را بیان کرده و خود را به بهتر به مخاطب می‌شناساند، می‌گوید:

«رئیس جمهور کنیا گفته: "وقتی مبلغ‌های مذهبی اومدن اینجا، ما زمین داشتیم و اون‌ها کتاب. اون‌ها به ما یاد دادن با چشم‌های بسته دعا کنیم. وقتی چشم‌هامون رو دوباره باز کردیم، اون‌ها زمین‌های ما رو داشتن و ما کتاب اون‌ها رو..." این اتفاق تو قرن بیستم افتاد نه قرون وسطی!»

پرداختن به داعش

یکی از فرازهای شعاری و مستقیم رمان که در معرفی داعش مطرح می‌شود و البته نشان‌گر نظر نویسنده کتاب هم درباره آن‌هاست، در صفحه ۶۲ است: «خداشون به اون‌ها نگفته آدم بکشن. این‌ها به اسم اون می‌کشن. این خیلی فرق می‌کنه. داستایوفسکی می‌گه اگر خدا نباشد، همه‌چیز مجاز است. برای اون‌ها کاملا برعکس اینه: اگر خدا وجود داره، هیچی مجاز نیست.» خب البته ظاهرا پرداختن به موضوعی مثل داعش و جنگی ایدئولوژیک با عقاید منحرف این گروه در قالب رمان، مستلزم دادن مقداری شعار و آوردن کلمات قصار است و راه گریزی هم از آن نیست. به هر حال، ناپلئونِ متحیر از پیشرفت‌های بشری پس از مواجه شدن با یکی دیگر از پیشرفت‌های غربی‌ها یعنی راه‌اندازی داعش، به این نتیجه می‌رسد که نمی‌تواند ملت فرانسه و جهان را در چنین شرایطی تنها بگذارد و باید آن‌ها را از شر داعش نجات بدهد. این فرمول به نظر آشنا می‌رسد و نمونه‌اش را در فیلم‌های سینمایی زیادی دیده‌ایم. بنابراین پوئرتولاس با هوشمندی، راه را برای اقتباس از اثرش باز گذاشته است. نکته مهم این است که امپراتور خون‌ریز فرانسوی باید جلوی داعشی‌های خون‌ریز را بگیرد. اما ناپلئون با وجود خون‌ریز بودنش، اصولی داشته و به قول راوی داستان، مسائل انسانی را زیر پا نگذاشته و هیچ‌وقت زن و بچه‌ها را نکشته یا با وجود سانسور شدید و تنبیه روزنامه‌نگاران، با حضورش در قرن بیست و یک، به این نتیجه می‌رسد که «با خودش گفت: صلح بهترین طرح برای بقای گونه انسانیه.»

در آغاز این رویکرد، که از صفحه ۶۴ کتاب شروع می‌شود، یکی از فرازهای مهم کنایی و استعاره‌ای رمان درباره عقاید داعشی‌ها چنین است: «دیگر مشکلی نبود که آدم از خودش بپرسد دایناسورها چرا و چطور از سطح زمین محو شدند. روزی یک تیراناسور رکس ریش‌هایش را گذشته بود بلند شود، دیگر دوستان غارتگرش را متقاعد کرده بود بقیه را یک لقمه چپ کنند، خدای دایناسورها نیز هفتادودو تیراناسور ماده باکره در بهشت تیراناسورها برایشان کنار گذاشته بود و برو که رفتیم! آن‌ها دنیا را سریع‌تر از داستین هافمن که در مرد بارانی خلال دندان‌هایی را که روی زمین افتاده بود حساب می‌کرد، از گونه خود خلاص کرده بودند. آفرین!»

در معرفی داعش، شاید صفحات ابتدایی که داعش و البغدادی را معرفی می‌کنند، به نظر ضداسلامی برسند، اما پوئرتولاس در این رمان، به اسلام داعشی‌ها تاخته و دیگر مسلمانان را محترم شمرده است. او در معرفی‌های اولیه‌ای که ناپلئون از البغدادی یا خرس موصل ارائه می‌کند، می‌نویسد: «او روایتی متحجر و متعصب از شریعت را به کار گرفته بود.» از طرفی می‌گوید که جبهه داعش و جبهه مقابلش، هرکدام حق را به خود می‌دهند.

قهرمانی که سر وقت داعش می‌رود

اگر بخواهیم طرح کلی رمان «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» را خلاصه کنیم، باید بگوییم که ناپلئون (با هر بهانه‌ای) پا به جهان امروز می‌گذارد؛ با داعش آشنا می‌شود؛ به جنگ داعش می‌رود و در نهایت پیروز شده و جهان پر از صلح و دوستی می‌شود. البته شکست داعش در این رمان به معنی کشتن ابوبکر البغدادی و سرکوب نظامی نیست. عنوان یکی از فصول رمان این است: «ناپلئون به جستجوی کلاهش می‌رود» از این تیترها در کتاب پیش رو زیاد است. در مجموع، شخصیت ناپلئون پس از پختگی و آگاهی از وضعیت و عقاید دشمن، پاشنه را ورکشیده و اصطلاحا مثل قیصر در سینمای ایران، به جنگ دشمنان می‌رود. با این حال، نظر او این است که «احساس کرد جواب چیز دیگری است و او نباید جنگ مسلحانه راه بیاندازد.» در سطور بالاتر توضیح داده شد که نویسنده به فکر قهرمانی بوده که با داعش رو در رویش کند. بنابراین علت و توضیح بیشتر را که چرا که ناپلئون برای این کار انتخاب شده،‌ باید از نویسنده رمان پرسید. به هرحال، تحول و تغییری که ناپلئون به عنوان شخصیت و کنش‌گر فعال این رمان در خود می‌بیند این است که جنگش دیگر به خاطر فتح و کشورگشایی نیست بلکه به خاطر صلح است. در این زمینه، مانند رمان مرتاض، پای شخصیت‌های مشهور هم به داستان کشیده می‌شود و نویسنده از شهرت افرادی چون نیکلا سارکوزی یا فرانسوا اولاند هم برای رمانش استفاده کرده است. همچنین در خلال گفتگوی ناپلئون با این شخصیت‌ها به بی‌گناهی 5 میلیون مسلمان فرانسوی مقابل جنایات داعش اشاره می‌شود.

ناپلئونی که سروقت داعش می‌رود، با این عقیده می‌رود که «باید طرف مقابل رو متقاعد کرد. این خیلی بادوام‌تره.» (صفحه ۳۲۲) این شخصیت در فصلی از رمان که مشغول سخنرانی خود برای ارتش بامزه و البته نامتناجس خود، پیش از رسیدن به داعشی‌هاست، می‌گوید: «به هیچ وجه به جنگ علیه یه کشور و یه ملت نمی‌ریم بلکه به جنگ یه ایدئولوژی و باور می‌ریم. خب باور کنید امکان نداره بشه یه ایدئولوژی رو نابود کرد.» همچنین می‌گوید: «باور مثل یه کِرم خاکیه که وقتی نصفش می‌کنیم باز هم رشد می‌کنه.» (صفحه ۳۴۵)

یکی از شوخی‌های ریز و زودگذری که در فصل‌های مذاکره ناپلئون با رهبران امروزی فرانسه آمده، مربوط به حضور توریست‌های چینی در فرانسه است: «همین‌ چینی‌هایی که ده‌هزار کیلومتر را با پروازهای ارزان‌قیمت طی می‌کردند تا بیایند در پاریس سوغاتی‌هایی را بخرند که در کشور خودشان ساخته شده بود.» در این میان، از تنهایی بشر امروز (و همچنین شیوع استفاده از تلفن همراه و این‌که آدم‌ها با هم هستند ولی در نهایت تنها اند)، هم صحبت می‌شود که ظاهرا موضوعی تکراری است و جای پرداخت ندارد. 

موضوع مهاجرت به اروپا

یکی دیگر از موضوعات طرح‌شده در رمان «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» که جای پرداخت و تشریح دارد، مساله مهاجرت است. اولین رمان پوئرتولاس یعنی رمانِ مرتاض، به طور مبسوط و اختصاصی درباره همین مساله نوشته شده بود؛ مردمان بدبختی که از کشورهای جنگ‌زده یا قحطی‌زده به کشورهای اروپایی سرریز می‌شوند. در رمان دوم این نویسنده یعنی ناپلئون،‌ به طور نسبتا گذرا به این مساله پرداخته شده است. خود ناپلئون به عنوان قهرمان داستان در صفحه ۱۶۰ می‌گوید: «می‌دونی، خود من هم نتیجه مهاجرتم، هرچند داخلی بود!‌ رگ و ریشه حقیری داشتم و تا ده سالگی بلد نبودم فرانسوی حرف بزنم.» نکته هوشمندانه‌ای که نویسنده در این فراز از آن استفاده کرده،‌ امر وحدت کشورهای اروپایی یا همان اتحادیه اروپاست. این نکته هم از زبان ناپلئون بیان می‌شود: «ما با هم قوی‌تریم. این مساله خیلی منطقیه. تازه منی دارم این حرف رو می‌زنم که از انگلیسی‌ها متنفرم، چشم دیدن آلمانی‌ها رو ندارم و اسپانیایی‌ها برادرم رو با اردنگی انداختنش بیرون! ولی با وجود این همیشه طرفدار یه اروپای واحد بودم.»

مردم‌شناسی فرانسه و اروپا

در فرازی از این رمان، ناپلئون کلاه تاریخی و اسبش را با یک میلیونر مجموعه‌دار تاخت زده و صاحب جت شخصی و یک ماشین فراری می‌شود. صحبت‌هایش با مرد ثروتمند و انتقاد این میلیونر مبنی بر این که دوران ما، دوران مزخرفی است و دوران ناپلئون خوب بوده، منجر به درج این سطور در کتاب شده است: «این ملت هنوز هم می‌نالیدند، مثل دوران خودش. مردم همیشه فکر می‌کردند در دوران بدی به دنیا آمده‌اند و مشکلاتشان با گذر سال‌ها حل خواهد شد.»(صفحه ۱۹۱) این فراز از رمان شاید برای مردم ایران نیز قابل توجه باشد که این روزها در فضای مجازی و حقیقی، انتقادات زیادی از وضع معیشت و زندگی و شرایط سیاسی اجتماعی دارند. «با این حال امروزه، مردم می‌نالیدند که فقط نالیده باشند. بخت با آن‌ها یار بود. همه‌چیز برای خودشان داشتند. همه‌چیز بسیار آسان بود. حتی ماشین‌هایی داشتند که لباس‌های زیرشان را می‌شست. تا این حد!»

پرداختن به دین و اسلام

با بازگشت به طرح اصلی داستان رمان «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود»،‌ شخصیت امپراتور فرانسه، ارتشی از چند نفره از مانکن‌های فرانسوی، یک رفتگر، یک امام جماعت، یک دائم‌الخمر و خلاصه یک مجموعه نامتناجس و خنده‌دار تشکیل می‌دهد تا به جنگ ابوبکر البغدادی و ایدئولوژی داعشی‌اش برود. او برای تشکیل ارتشش می‌خواهد سراغ نواده‌ها و نسلش برود. بنابراین دست به دامان یک تبارشناس شده و در نتیجه متوجه می‌شود ۳ نواده زنده دارد که از نسل او و احتمالا نتیجه ازدواج‌های مشروع و نا مشروعش هستند. از این ۳ نفر که پیدا کردنشان صفحات زیادی از کتاب را به خود اختصاص داده، یکی زنی دائم‌الخمر یا معتاد به هر مخدری است؛ دیگری یک دیوانه زنجیری در تیمارستان و سومی هم امام جماعت مسجد بزرگ پاریس است که رشید نام دارد.

پوئرتولاس در این بخش‌ها از رمان خود، دست به تقریب مذاهب و ادیان زده و دوستی مسلمان و مسیحی کاتولیک را نشان می‌دهد. «رشید انگشتش را بلند کرد و گفت: همه داعشی‌ها گویا مسلمونن، ما همه مسلمون‌ها داعشی نیستن. الحمدلله! دنیا تحمل‌ناپذیر شده! حتی برای ما مسلمون‌ها!» چند سطر پایین‌تر، راوی دانای کل افکار ناپلئون را این‌گونه پی می‌گیرد: «برخلاف انتظارش، سرانجام رشید همان مرد بزرگی بود که ناپلئون از تبارش انتظار داشت.» جایی مشخص می‌شود ناپلئون نواده‌ای مسلمان و از نوع امام جماعت دارد،‌ رمان اصطلاحا تکانی خورده و از یکنواختی‌اش کاسته می‌شود.

براساس همان دید منصفانه و عادلانه‌ای که پوئرتولاس در رمانش پیش گرفته، در کتاب فقط از خشونت داعشی‌ها به عنوان مسلمانان تندرو صحبت نمی‌شود. بلکه اعمال وحشی‌گرانه و خشن مسیحیان قرون وسطی نیز یادآوری می‌شود: «جنگ‌های صلیبی مسیحی‌ها یا تفتیش عقاید مقدس اسپانیایی رو به یاد بیارین. به خاطر بیارین صدهاهزار نفری رو که به اسم خدا و مسیح مردن.» درباره شخصیت ناپلئون هم گفته می‌شود که «امپراتور که کاتولیک بود همیشه احترامی عمیق برای ادیان و مردمی که به آن‌ها ایمان داشتند قائل بود. عادت داشت بگوید که جامعه بدون دین مثل کشتی بدون قطب نماست.» (صفحه ۳۰۳)

ارتش خنده‌دار و نامتناجسی که ناپلئون در این رمان تشکیل می‌دهد،‌ سرسری و برای خنداندن مخاطب تشکیل نشده است. بلکه همان‌طور که در کتاب می‌خوانیم، «ارتش بزرگ جدیدش نشان‌دهنده فرانسه امروز بود. تکثرگرا اما متحد. فرانسه چندفرهنگی بود و رنگارنگ و در طول همه این سال‌ها آمیزه‌ای غنی. برای این‌که اثر اصلی‌اش را به پایان برساند باید یک سیاهپوست پیدا می‌کرد.» در صفحه ۳۴۷ رمان می‌خوانیم که ناپلئون خطاب به گروهش می‌گوید «اسلحه ما باور کورکورانه اون‌هاست.» و یا «من ملحد نیستم. به خدا ایمان دارم و به این‌که اون‌ها کی رو باور دارن هم احترام می‌ذارم. جنگ من به هیچ وجه علیه مسلمون‌ها نیست بلکه علیه کسانیه که می‌خوان ما رو به زور شمشیر و وحشت به دین خودشون در بیارن.»

پرداخت شخصیت ابوبکر البغدادی

پرداختن به شخصیت رهبر داعش در این رمان، آمیزه‌ای از طنز و مطالب جدی است. ناپلئون با برقع و پوشش زنانه به اندرونی رهبر داعش نفوذ می‌کند و به عنوان یکی از زنان غنیمتی‌اش با او به بحث می‌نشیند. نقطه ضعف البغدادی معرفی‌شده در رمان «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» به تعبیر راوی، زنان است؛ مثل شخصیت جیمزباند با این تفاوت که جیمزباند دست‌کم خوش‌پوش است. دیگر این‌که البغدادی یا همان خرس موصل، ریش مصنوعی دارد و آن‌چیزی نیست که در ظاهر نشان می‌دهد. او دانا و کتاب‌خوان است و از سر تعصب جاهلی دست به خشونت بیهوده نزده است.

این شخصیت در معرفی خود که البته به معرفی فرانسه امروز هم می‌انجامد، می‌گوید: «وحشی خونخوار بودن باعث نمی‌شه یک کم فرهنگ نداشته باشم. فرانسوی‌ها بیشترین نیروهای ما رو تشکیل می‌دن. فرانسه تو زمینه تروریسم یکی از سهل‌انگارترین کشورهاست. اجازه می‌دن همه مثل یه آسیاب وارد این کشور و ازش خارج بشن. کشور حقوق بشتر و تروریسمه.» ابوبکر البغدادیِ رمان پوئرتولاس فروید و نظریاتش  را می‌شناسد و درباره هیتلر و نازیسم هم اطلاعات دارد. او ریاکار است و ظاهر و باطنش با هم نمی‌خواند. ناپلئون به او می‌گوید: «پس سینما می‌رین...» و او در جواب می‌گوید: «خب، این تنها هرزگی من نیست. سیگار هم می‌کشم و مسابقه‌های فوتبال رو هم از کانال پلاس سوریه می‌بینم.» راوی داستان نیز در ادامه می‌آورد: «ناپلئون باورش نمی‌شد. نزد آن خرس به توان دو، نه فقط ریش که همه‌چیز ساختگی بود. او با دروغ نفس می‌کشید.»

شکست البغدادی و پایان‌بندی رمان

پایان‌بندی رمان «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» آن‌طور که توقع داریم، باشکوه و تاثیرگذار نیست؛ با طنز نوشته شده و البته مطالب جدی در درون این طنز نهفته‌اند. نقشه ناپلئون این بوده که به دلیل باورهای داعشی البغدادی، صحنه پس از مرگش را برای او بازسازی کند و چند تن از اعضای ارتشش، نقش فرشته مرگ و حوری‌هایی را بازی کنند که البغدادی پس از مرگ انتظارشان را می‌کشد. فرشته مرگ که صدایش را همان امام جماعت مسجد پاریس یعنی نوه ناپلئون در می‌آورد، سخنانی را بیان می‌کند که موجب ترس و وحشت البغدادی می‌شود. با نشان دادن حوری‌های زیبا که مانکن‌های فرانسوی هستند به البغدادی گفته می‌شود که سهم او در آخرت، ۷۲ باکره نیست بلکه یک زن زشت و از کار افتاده است که در حکم ملک عذاب اوست. زن زشت هم همان دائم‌الخمر و معتادی است که ناپلئون با خود از پاریس آورده و در واقع یکی از نواده‌های خودش است.

استراتژی ناپلئون این است که ایدئولوژی البغدادی و داعشی‌ها نترسیدن از مرگ است. «تروریست‌ها هیچ ترسی از مرگ ندارن و باور کنین ارتشی که از انسان‌هایی تشکیل شده که هیچ ترسی از مرگ ندارن، از دور، ترسناک‌تره چون هیچی جلودارش نیست.» بنابراین سعی می‌کند که البغدادی را از شرایط پس از مرگش ترسانده و به او بفهماند که پس از مرگ قرار نیست ۷۲ باکره را به او هدیه بدهند. برخی از جملات تاثیرگذار رشید (امام جماعت پاریسی) که در نقش فرشته مرگ به البغدادی گفته می‌شود، به این ترتیب است: «تو کی هستی که دنیا رو زشت می‌کنی و بعد پشت خدا قایم می‌شی؟ بدترین جنایت‌ها رو به اسمش انجام می‌دی و باز هم جرئت می‌کنی تو فکر بهشت باشی؟ تو فکر هفتادو دو تا باکره؟ اصلا این ماجرا رو از کجا آورده‌ای؟ هیچ وقت حرفی از هفتادو دو تا باکره زده نشده!»

در نتیجه با صحنه‌سازی و نمایشی که ناپلئون می‌سازد، رهبر داعش ترسیده و کمپ‌های نظامی این سازمان تروریستی تبدیل به مراکز شاده و تفریح بچه‌ها و خانواده‌ها می‌شود. حرف کلی پوئرتولاس در این رمان، با محاسبه‌ها و مهندسی‌هایش، این است که در برخی داستان‌های دوست‌داشتنی، جنگ همیشه بسیار زیبا و عاشقانه بوده اما جنگ زشت است و بوی گندکثافت می‌دهد.

نویسنده این رمان با هوشمندی سوژه و بهانه نوشتن رمان پیش رو را انتخاب کرده و کارش را پیش برده است. اما بخش‌هایی از کتاب دارای اطناب بوده و در صورت حذفشان اتفاقی برای بدنه اصلی داستان نمی‌افتاد. اما نویسنده خواسته، مطلبی را از قلم نیاندازد. بالاخره پوئرتولاس سهم خودش را از مبارزه با تروریسم و خشونت سلفی‌گری و داعشی با این کتاب، پرداخته است.

در این میان، بد نیست به ترجمه خوب و روان ابوالفضل الله‌دادی هم اشاره کرده و حق مطلب را درباره قلم این مترجم ادا کنیم که در فرازهایی با انتخاب واژه‌های مناسب، در انتقال مفهوم مورد نظر نویسنده کتاب، توفیق داشته است. سومین ترجمه الله‌دادی از رمان‌های پوئرتولاس،‌ طی روزهای گذشته با عنوان «دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود» منتشر شد.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST