اعتماد: دهه ۱۳۴۰ خورشیدی امروز برای بسیاری از اهالی فرهنگ و هنر ایرانی بدل به یک نوستالژی شده است؛ دورهای از رشد اقتصادی پایدار و ثبات نسبی فضاهای اجتماعی و سیاسی که در آن بدنه روشنفکری ایران با گذر یک دهه از ضربه مهلک کودتا توانست اندکی خود را بازسازی کند و در آرامش نسبی حاکم به کار فکری و هنری بپردازد. در عرصههای مختلف کار فرهنگی در این دهه از مطبوعات و مجلات گرفته تا شعر و داستان و تئاتر و موسیقی و سینما شاهد نوآوریها و خلقهای تاثیرگذار و به یادماندنی هستیم، اگرچه نباید فراموش کرد که در سالهای آغازین این دهه سرکوب برخی نیروهای اجتماعی سنتی و مذهبی در خرداد ۱۳۴۲ رخ داد؛ واقعهای تلخ که سکوت روشنفکری در قبال آن جلال آلاحمد سرشناسترین روشنفکر ایرانی را به نگارش «خدمت و خیانت روشنفکران» واداشت و پایان این دهه نیز با بسته شدن فضای سیاسی واقعه سیاهکل در بهمن ۱۳۴۹ به وقوع پیوست و سرآغازی شد در شکلگیری حرکتهای مسلحانه و براندازانه علیه رژیم پهلوی که در مسیر استبدادی تمام عیار گام میگذاشت. تنوع جریانهای روشنفکری و مباحث ایشان در این دهه موضوع گفتوگوی ما با محمدحسین خسروپناه است، محقق و تاریخپژوه معاصر ایرانی که در کارنامهاش در کنار دهها مقاله به کتابهای ارزشمندی درباره تاریخ معاصر از جمله «سازمان افسران حزب توده (۱۳۳۳-1323)»، «هدفها و مبارزه زن ایرانی از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی» برمیخوریم. خسروپناه اخیراً نیز کتاب «شبهای نویسندگان و شاعران ایران: انستیتو گوته-تهران، ۲۷-18 مهر ۱۳۵۶» را منتشر کرده است.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد و ضربهای که به فضای سیاسی و اجتماعی ایران وارد کرد، کار روشنفکری ایرانی به لحاظ ماهوی دگرگون میشود. یعنی اگر پیش از آن و به خصوص در دهه ۱۳۲۰ روشنفکران مستقیماً و بیواسطه از طریق احزاب و مطبوعات و گروههای سیاسی کار سیاسی میکنند، بعد از کودتا به سمت کارهای ادبی و هنری گرایش پیدا میکنند و تلاش میکنند در قالبهای ادبی مثل داستان و شعر و رمان و نمایشنامه و... از وضعیت تلخ و زمستانی که کودتا به بار آورده سخن بگویند.
این امر طبیعی است. کودتا که رخ داد خفقان سیاسی حاکم شد و آزادیهای سیاسی بهشدت محدود شد و با مخالفین به سختی برخورد کردند. برخی زندانی شدند و برخی مهاجرت کردند. همچنین جراید و نشریهها بهشدت کنترل میشدند. حداقل در دهه ۱۳۳۰ وضع به این منوال است و میکوشند کاری کنند که روشنفکران از طریق روزنامه و مجله کار مشخص سیاسی نکنند و اندیشه و نظرات سیاسی را تبلیغ نکنند. بنابراین وقتی محدودیتهایی در زمینه کار سیاسی پدید میآید، بالطبع روشنفکران به حوزههایی میروند که فعالیت در آنها مجاز است. روشنفکران در این حوزهها نه با صراحت بلکه با نمادها و با ایما و اشاره حرف میزدند و نظر خود را بیان میکردند. بعد از کودتای ۲۸ مرداد اولین نشریه ادبی که در ایران از سوی نویسندگان منتقد و مخالف منتشر شد، جنگ رازی (در دو جلد) است. جنگ رازی از اولین جنگهای ادبیات مدرن است که در ایران منتشر میشود. بعد از آن به تدریج مجلههایی مثل «اندیشه و هنر» و «جنگ صدف»، بعداً «کتاب هفته» و «کتاب ماه» و... منتشر میشود.
چه کسانی در این نشریات قلم میزنند؟ شاملو، اخوان، آلاحمد و... اگر ممکن است به اسامی اشاره کنید.
بله. نویسندگان و مترجمانی
که عمدتاً در سالهای
۱۳۲۰-۱۳۳۲ فعالیت قلمی را شروع کردند و در احزاب
چپ پرورده شده بودند، مانند ناصر وثوقی و محمود اعتمادزاده (بهآذین). وثوقی که «اندیشه
و هنر» را منتشر کرد از اعضای نیروی سوم و از یاران خلیل ملکی بود. برخی از نویسندگانی
هم که با این مجله کار میکنند، چپ بودند، اما گرایش چپ آنها مارکسیستی-لنینیستی
نبود. وثوقی فرصتی فراهم کرد تا دیگران هم بتوانند بنویسند. مثلاً از کسانی که
بعداً در جنبش چپ به چهره شاخصی بدل شد، مصطفی شعاعیان است که در دوره دوم این
مجله مینوشت. بهآذین و یارانش که تودهای بودند مجله صدف را منتشر کردند. بنابراین
با این مجلات ادبی و هنری فضایی برای نویسندگان و مترجمان پدید آمد که هم از نظر
ادبی و هم به لحاظ سیاسی اهمیت دارد، بعداً به تدریج مجلههای اجتماعی اجازه نشر میگیرند،
زیرا در شرایط اختناق سیاسی به جراید و روزنامههای سیاسی اپوزیسیون اجازه انتشار
علنی نمیدهند و به ناگزیر روشنفکران منتقد و مخالف آثار خود را معمولاً در نشریات
ادبی و اجتماعی منتشر میکنند.
اتفاقاً یکی از این نشریات ادبی که خیلی موفق و پرمخاطب است، کتاب هفته است. کتاب هفته زیرنظر دکتر محسن هشترودی و شاملو از مهرماه ۱۳۴۰ منتشر شد این مجله شمار زیادی از روشنفکران و نویسندگان ایرانی در قالب شعر و داستان قلم میزدند؛ البته عمده آثاری که در این مجله منتشر میشد، ترجمه بود. اگر ممکن است در مورد این نشریه و تاثیرگذاری آن هم بفرمایید.
کتاب هفته با وجود دوره کوتاهی که منتشر شد، حدود دو سال و ۱۰۴ شماره، از نظر ادبی و هنری بسیار تاثیرگذار بود. نویسندگان و مترجمانی که با کتاب هفته همکاری کردند در سالهای بعد هریک به سهم خود جریان ادبی مدرن را در ایران پیش بردند و تحکیم کردند. در حقیقت همان کاری را انجام دادند که کتاب هفته میخواست انجام دهد.
دکتر محسن هشترودی استاد برجسته ریاضیات و اهل فرهنگ بود. ارتباط او با شاملو از کجا شکل گرفت و همکاری آنها به چه شکل بود؟
اطلاعی ندارم.
در میان نویسندگان این مجله به اسامی چهرههایی چون نجف دریابندری، علیاصغر خبرهزاده، پرویز داریوش، کاوه دهگان، کریم کشاورز، علی بلوکباشی، جلال مقدم و... برمیخوریم؛ ضمن آنکه برخی از آثار ادبی مهم فارسی مثل ملکوت بهرام صادقی نخستینبار در این نشریه منتشر شد. رویکرد عمومی این نشریه چیست؟ آیا میتوان آن را تداوم اندیشههای چپ مارکسیستی با رنگ روایت حزب توده از اندیشه چپ خواند؟
در مجموع نویسندگان و مترجمانی که با کتاب هفته همکاری میکردند به جنبش چپ تعلق داشتند؛ به عبارت دقیقتر اهل قلم مدرن ایران عمدتاً در طیف چپ بودند. برخی تعلقات سیاسی حزبی هم داشتند و برخی چنین تعلقی نداشتند. با این حال، نویسندگان چپ در همان صفبندی موجود در جنبش چپ در آن مقطع، قرار داشتند.
یعنی برخی مانند به آذین، دریابندری، کسرایی و... تودهای بودند و برخی تداومدهنده نیروی سوم بودند و عدهای هم مانند شاملو که با نقد پیشینه سیاسی و حزبی خود اگرچه چپ بودند اما تعلق سیاسی مشخصی در آن زمان نداشتند. کتاب هفته مجلهای ارزشمند است؛ چه از نظر طراحی و صفحهآرایی. به طوری که روی جلد آن تحولی در هنر گرافیک ایران است. از نظر محتوا هم کتاب هفته تأثیر بسیار زیادی در آشنایی ایرانیان با ادبیات مدرن دارد.
چرا عمر این نشریه این اندازه کوتاه بود؟
چون فضای باز سیاسی کوتاه بود و با بسته شدن فضای سیاسی در سال ۱۳۴۲ عمر این مجله هم به پایان رسید.
در زمینه سیاسی نیز به نظر میرسد در ابتدای دهه ۱۳۴۰ به تدریج فضا بازتر میشود و کسانی مثل آلاحمد نوشتههای صریحتری مینویسند.
دهه ۱۳۳۰ با دهه ۱۳۴۰ تفاوت دارد. در دهه ۱۳۳۰ کودتا رخ داده است. هر چه از کودتا فاصله میگیریم، فشار و اختناق کمتر و کمتر میشود. تا سال ۱۳۳۹ که بنبست اقتصاد سیاسی حکومت شاه و ضرورت اصلاح آن آشکار میشود و دیگر نمیشود حکومت شاه به آن شکل ادامه یابد. فضای باز سیاسی تا سال ۱۳۴۲ ادامه پیدا میکند. دولت امینی بر سر کار میآید و اصلاحات اقتصادی و اجتماعی شروع میشود. درست است که در ۱۳۴۲ سرکوب رخ میدهد و بعد از آن هم باز فضا تا حدودی بسته است، اما این بسته بودن فضا هیچگاه به اندازه سرکوب سالهای پس از کودتا نیست. حکومت نیز ضرورتی برای بسته بودن فضا به آن شکل و سرکوب و اختناق و اعدام نمیبیند. چند نفر در قضایای ۱۳۴۲ اعدام میشوند که ربطی به جنبش چپ و اهل قلم نداشتند؛ البته درباره انگیزه آن اعدامها بحث و حدیث زیاد است.
این سرکوب ۱۳۴۲ ربطی به روشنفکری هم ندارد. گویا آلاحمد «در خدمت و خیانت روشنفکران» را اتفاقاً در واکنش به انفعال و سکوت روشنفکران در برابر همین سرکوبهای ۴۲ مینویسد.
روشنفکران و اهل قلم به طور مشخص سرکوب نشدند. تا جایی که میدانم اهل قلم دربرابر برقراری خودکامگی دوباره و اختناق سیاسی واکنش نشان دادند اما در محدوده کار ادبی و هنری. نویسندگان نه حزبی داشتند و نه در آن مقطع تشکلی که از طریق آن بخواهند اقدام کنند. در آثارشان به طریقی نارضایتی و اعتراض خود را مطرح کردند. آنچه آلاحمد میخواست اقدام سیاسی نویسندگان بود که امکان چنین عملی در آن زمان نبود. ناگفته نماند از اواخر دهه سی یک جریان شبه روشنفکری هم در حال شکلگیری بود که در دهه ۱۳۴۰ پرتوان ظاهر شد و بر فضای فکری ایران تأثیر عمیقی گذاشت. این جریان شبهروشنفکری همان جریان بازگشت به خویشتن است که حلقه آشتیانی و شایگان و فردید و... هستند. اینها بودند که سکوت کردند نه روشنفکران و نویسندگان مدرن.
این مربوط به اواخر دهه ۱۳۴۰ است؟
خیر، از ابتدای دهه ۱۳۴۰ این جریان شکل میگیرد.
در همان اوایل دهه ۱۳۴۰ وقتی انقلاب سفید رخ میدهد، شاهدیم هنوز بازماندگان روشنفکرانی که به حزب توده وابستهاند یا گرایشهای فکری مشابهی دارند، مثل شاملو نسبت به انقلاب سفید شاه منتقد هستند. شعر معروف «با چشمها»ی شاملو در همین زمینه است.
این شعر البته مربوط به بعد از این زمان است.
یعنی ربطی به انقلاب سفید ندارد؟
چرا دارد. اما بعداً شاملو آن را در تحلیل وقایع آن زمان میسراید. شعری که میگوید: خورشید را گذاشته/ میخواهد با اتکا به ساعت شماطهدار خویش/ بیچاره خلق را متقاعد کند/ که شب/ از نیمه نیز بر نگذشته است. این شعر نقد مواضع حزب توده در مورد انقلاب سفید است. حزب توده اصلاحات ارضی را به عنوان یک اقدام مثبت ارزیابی و از آن استقبال کرد؛ البته تاکید داشت که این اصلاحات ناکافی است و اشکالات اساسی دارد. بنابراین محور اصلی انقلاب سفید شاه که اصلاحات ارضی بود، در مجموع مورد تأیید حزب توده بود. در مقام انتقاد برخی معتقد بودند این اصلاحات جعلی است و اهمیتی ندارد. این بحثها در جنبش چپ خیلی جدی مطرح بود. در جریانهای ملی نیز برخی میگفتند اصلاحات ارضی اقدامی سطحی است.
خود ارسنجانی (مجری اصلاحات ارضی و وزیر کشاورزی دولت امینی) ریشه ملی داشت، درست است؟
بله، یک گرایش ملی متمایل به چپ. ارسنجانی در دهه ۱۳۲۰ روزنامه داریا را منتشر میکرد که در آنجا نخستینبار بحث اصلاحات ارضی را مطرح کرد. اتفاقاً در آن روزنامه است که بخشی از آثار مارکس، لنین و استالین ترجمه و منتشر میشود.
دهه ۱۳۴۰ از نظر مورخان اقتصادی به لحاظ توسعه اقتصادی درخشان است.
بله، درست است، ۸٫۹ درصد رشد اقتصادی داشتیم. اما ارزیابی اپوزیسیون در مجموع از آن رشد اقتصادی که در برخی زمینهها منجر به توسعه شد منفی بود.
برنامههای توسعه با موفقیت پیش میروند. از سوی دیگر در حوزه فرهنگی و روشنفکری تنوع و بالندگی را شاهدیم، یعنی در ادبیات، شعر، داستاننویسی، نمایشنامهنویسی، موسیقی، تئاتر، سینما و... پویش و جوششی را شاهدیم. چه میشود در همین دههای که این اتفاقات خوب رخ میدهد، جریان بازگشت به خویشتن پدید میآید؟
در دهه ۱۳۴۰ آثار ادبی و هنری درخشانی در ایران نوشته و اجرا میشود. نویسندگان و شاعران ما برجستهترین آثارشان را در این دهه خلق میکنند. تئاتر هم در این دهه بسیار درخشان است، هم از نظر شکل و هم از حیث محتوا. در این دهه جنگهای ادبی متعدد منتشر میشود و به صورت گسترده و فراگیر است. این گرایشها مدرنیته را پیش میبردند؛ به عبارت دیگر تجدد در ایران دو شکل اساسی دارد، یکی مدرنیزاسیون حکومتی است و دیگری مدرنیته روشنفکری است. البته باید در نظر گرفت که کل این اقدامات در حد توان ایران است، اما اینکه برخی انتقاد میکنند که مدرنیته چنین و چنان نبود، بحث دیگری است. آنچه در ایران رخ داد در حد شناخت و آگاهی و فراهم شدن مقدمات آشنایی ما با اندیشه مدرن صورت گرفت. در حالی که رشد و نوسازی اقتصادی ادامه داشت و به تدریج سیمای سنتی جامعه ایران را تغییر میداد، گرایش بازگشت به خویشتن و هویت گرایی پدید میآید که تا حدود زیادی متأثر از اختناق سیاسی و محدود شدن فضای فکری کشور بود و البته امری صرفاً داخلی نیست، بلکه بازگشت به خویشتن را در سطح جهانی نیز شاهدیم، آثار فرانتس فانون و امه سزر و... از این حیث قابل ارزیابی هستند.
در واقع جنبشهای پسااستعماری منظورتان است.
بله، نوعی نزدیکی میان این گرایشها قابل مشاهده است. به همین خاطر برخی از روشنفکران ما آثار ایشان را ترجمه میکنند. بهطورکلی ما به چند طریق با مدرنیته مواجه شدهایم. یک رهیافت که از ابتدا نیز مطرح بوده، گرایش به دریافت صنعت و علم و تکنولوژی مدرن بدون توجه به فرهنگ و حکومتداری مدرن است. برخورد دیگر میگوید ما در برخورد با غرب با کلی مواجه هستیم و نمیتوانیم بخشی از آن را اخذ کنیم، ملکم خان این نگاه را دارد یا تقیزاده بعداً آن تعبیر معروف را دارد که میگوید «ما باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم؛ الا در فرهنگ و زبان». معمولاً این بخش اخیر سخن تقیزاده (الا در فرهنگ و زبان) بیان نمیشود. یعنی او بیشتر بر تکنولوژی و صنعت تاکید دارد.
چطور میشود که این گرایش بازگشت به خویشتن که میخواهد کل غرب را نفی کند، غالب میشود؟
البته این گرایش در آغاز غالب نیست، بلکه به تدریج به عنوان یک جریان قوی مطرح میشود. ما پیش از آن هم امثال فخرالدین شادمان را داشتیم که «تسخیر تمدن فرنگی» را نوشته و بنابراین زمینهای برای شکلگیری این گرایش بود. اما در دهه ۱۳۴۰ از یکسو از طریق اندیشههای هانری کربن این اندیشه مطرح میشود که مدرنیته در غرب با بنبست مواجه شده و از سوی دیگر مساله معنویت مطرح میشود؛ البته بیشتر کسانی که از این اندیشه دفاع میکنند، با تکنولوژی مخالفتی ندارند، هستند گروههایی که کلاً مدرنیته و پیشرفت را نفی میکنند و میگویند مثلاً با دست غذا بخوریم یا روی صندلی ننشینیم و... اما اینها در حاشیه هستند. اما گروهی که به جریان غالب بازگشت به خویشتن بدل میشوند، میگویند ما یک هویت فرهنگی داریم که این هویت فرهنگی غنی است و میتواند انسان را به کمال برساند و چیزی را به ما میدهد که مدرنیته نمیتواند به ما عرضه کند. بنابراین ما تکنولوژی را برای بهتر زندگی کردن از غرب میگیریم، اما نباید هویت خودمان را از دست دهیم. یعنی به اعتقاد ایشان آسیبی را که ما در پی نوسازی دوره رضاشاه و بعد محمدرضا شاه دچار شدهایم باید جبران کنیم و ایده بازگشت به خویشتن و هویت ایرانی را مطرح میکنند. داریوش شایگان از این هویت ایرانی با عنوان «باغ بهشت ایرانی» یاد میکند و با نگارش «آسیا در برابر غرب» دوگانهای ایجاد میکند. این گرایش به تدریج بر اندیشه چپ نیز تأثیر میگذارد که در چارچوب مقابله با نفوذ امپریالیسم قرار میگیرد.
شما میفرمایید در این گرایش تکنولوژی نفی نمیشود. اما در سخن فردید به طور واضح حتی تکنولوژی هم نفی میشود و کلیت غرب را کنار میگذارد.
گرایش مخالف تکنولوژی گرایشی در حاشیه بود و مبلغ توانایی هم نداشت. زیرا خود فردید اهل نوشتن نبود و در ابتدا از طریق آلاحمد نظراتش مطرح شد؛ به عبارت دیگر غربزدگی حاصل اندیشههای فردید است. آلاحمد هم میدانست که مخالفت با تکنولوژی یعنی نفی مدنیت. البته آلاحمد در مقطع ۱۳۴۰-۱۳۴۴ نوسانات فکری داشته و تا حدود زیادی تحت تأثیر بازگشت به خویشتن بود که تداوم نداشت؛ به طوری که حتی تاریخ ایران و به خصوص تاریخ معاصر را بازنگری کرد و این در حالی بود که آلاحمد دانش و آگاهی چندانی از تاریخ نداشت .
جریان گرایش بازگشت به خویش به تدریج گسترش مییابد و جناحهای مختلف در آن شکل میگیرد. مثلاً شریعتی نیز از جنبهای دیگر بر همین گرایش تاکید میکند و بحث الیناسیون (ازخود بیگانگی) را مطرح میکند. این گرایش تلاش میکند یک هویت ایرانی ایجاد کند که این هویت ایرانی میتواند در برابر فرهنگی که برآمده از مدرنیته غربی است، مقابله کند و اجازه ندهد این هویت فرهنگی سنتی دچار آسیب بیشتر از این شود. در بازگشت به خویشتن بحث عرفان و معنویت و... مطرح میشود. گرایش بازگشت به خویشتن دارای تنوع و تکثر است، اما در کلیت یکسان هستند. به نظر من جدیترین متفکر این جریان داریوش شایگان و مهمترین کتاب نیز «آسیا در برابر غرب» اوست.
آثاری مثل «آنچه خود داشت» نراقی را چطور ارزیابی میکنید؟
کتابهای نراقی بحثهای اساسی عمیق فکری ندارند، اما شایگان یک بنیان نظری قوی در این کتاب ایجاد میکند که اگر بررسی نظری دقیق صورت بگیرد، میبینیم که در خیلی از شعارهایی که در انقلاب مطرح میشود، ایده باغ بهشت ایرانی او و ملحقاتش متجلی شده است.
این بازگشت به خویشتن را حتی در متفکرانی در زمان سابق، قبل از انقلاب و مثل سیدحسین نصر نیز میبینیم. جایی مثل انجمن حکمت و فلسفه چطور میشود آن را تحلیل کرد؟
در آن مقطع در سطح جهانی دو قطب شرق و غرب یا کمونیسم و سرمایهداری را داریم که به لحاظ ایدئولوژیک، سیاسی، اقتصاد و فرهنگی باهم مقابله میکنند. وقتی بحث خط سوم مطرح میشود، به این خاطر است که بگویند ما نه آن هستیم و نه این هستیم، نه شرقی هستیم و نه غربی. جامعه سنتی آنچه در غرب رخ میدهد را نمیپذیرد و در مقابلش واکنش نشان میدهد. یعنی جامعه در حال نوسازی است و سرمایهداری در جامعه در حال رشد است، سرمایهداری یک کل به هم پیوسته است و به همراه خود تحول فرهنگی را نیز میآورد، به همین خاطر خط سومیها در برابر عناصر فرهنگی سرمایهداری موضعگیری و مخالفت میکنند و به همین خاطر میخواهند تلقی و فهم سنتگرایانهای از فرهنگ ایرانی را حفظ کنند. بنابراین گرایشی سنتگرایانه پدید میآید که میخواهد سنت و تفکر سنتگرایانه را با مدنیت جدید غرب تلفیق کند. به همین خاطر است که بازگشت به خویشتن مطرح میشود. گرایشی از این جریان در حال تئوریزه کردن بازگشت به خویشتن در درون حکومت پهلوی بود و...
آیا این جریان کل فضای روشنفکری را تسخیر میکند؟
خیر، البته در مقابل آن جریانهای سکولار بودند. روشنفکری سکولار که از امپریالیسم و مداخلات آن بهشدت ناراضی است و به آن معترض است و خودکامگی حکومت شاه و اختناق سیاسی را در پیوند با آن میبیند و میخواهد در مقابل آن یک جریان فکری - فرهنگی ایجاد کند؛ کاری که شخصیتهایی چون شاملو، فروغ و سایر نویسندگان و شاعران و پژوهشگران مدرن ما انجام میدهند و عمدتاً نیز در طیف چپ قرار دارند، به سهم خودشان میخواهند تلاش کنند در مقابل آنچه فرهنگ منحط غرب میدانستند یک فرهنگ برآمده از مدرنیته را قرار دهند که انحطاط آن را ندارد. طبیعتاً در این روند این گروه در اپوزیسیون قرار دارد، زیرا مساله آزادیها اعم از آزادی بیان، آزادی انتشار، آزادی مطبوعات و... برایشان مهم است و حکومت شاه نیز دیکتاتوری و خودکامه است و جلوی آن را میگیرد. بنابراین این رودررویی وجود دارد؛ البته تا حدی از این رویارویی را حکومت میپذیرد و اجازه میدهد باشند زیرا علیه حکومت به شکل عملی وارد مبارزه نشدهاند که بشود اینها را سرکوب کرد. بنابراین در آن مقطع شاهد یک نهضت ترجمه هستیم که بخش عمدهای از آن نیز به آثار ادبی اختصاص دارد؛ مثل ترجمههایی که از آثار کلاسیک و مدرن ادبیات غرب صورت میگیرد. در عین حال تلاش میشود آثار تئوریک متفکران در حوزههای جامعهشناسی و اقتصاد را ترجمه و منتشر کنند.
به دغدغه آزادی در میان روشنفکران سکولار اشاره کردید. آیا «آنچه خود داشت»یها نیز چنین دغدغهای داشتند؟
خیر. تا جایی که میدانم این گروه این دغدغه را نداشته و ندارند. در برابر آنها، روشنفکران چپ و سکولار این دغدغه را دارند. منظورم از روشنفکران چپ نیز صرفاً مارکسیستها نیستند، بلکه کل طیفی را مد نظر دارم که به رفاه اجتماعی و بهبود وضعیت تهیدستان توجه دارد. تاکید ایشان بر آزادیهاست؛ البته وقتی از چشمانداز امروز نگاه میکنیم، میبینیم که اینها هم کاستیهای زیادی نیز دارند. اما وقتی آنها را در بستر تاریخی خودشان در نظر میگیریم، میبینیم که توانشان در همین حد بوده است و کاری را انجام دادند که در روند نوسازی و دموکراسیخواهی بوده است. تعداد کتابهایی که چاپ میشود محدود است، آثار ادبی و هنری که خلق میشود، اندک است. این مشکلات هست. این روشنفکران از یکسو با سانسور و حکومت نیز درگیر هستند. چون دیکتاتوری اساساً با اندیشه و تفکر و شخصیت مستقل مخالف است و از سوی دیگر با جریانهای سنتگرای مخالف مدرنیته که از قضا اینها هم با اندیشه و شخصیت مستقل به بیان کانتی مخالفند.