مهر: متن زیر گفتاری از آذرتاش آذرنوش در مورد نکات ادبی و تاریخی ترجمهی قرآن به زبان فارسی است که در ادامه میخوانید؛
دغدغهی بسیار اساسی وجود دارد و آن اینکه متون دینی و مذهبی را چگونه باید ترجمه کرد؟ آیا این متون قابل ترجمه هستند؟ این مسئله برای اروپاییان از این جهت اهمیت فراوان دارد که کتاب دینی آنها که همان تورات و انجیل است در اثر ترجمههای گوناگون از جمله از یونانی، عبری، آرامی به دست آنها رسیده است. در مورد شیوههای ترجمه در اروپا از حدود ۶۰ سال پیش گام بسیار بزرگی برای فهم متون دینی و ترجمهی آن به زبانهای دیگر برداشته شد و این موضوع همچنان زنده است.
حدود ۸۵۰ ترجمهی فارسی از قرآن وجود دارد، ایرانیها گام بسیار عظیمی در ترجمه و فهم متن دینی خود برداشتهاند. ما میتوانیم برای بیان دغدغهها و دشواریهای ترجمه اقدام کنیم. وقتی از ترجمههای قرآن به زبان فارسی صحبت میکنیم همانقدر اهمیت دارد که دربارهی ترجمهی آن به زبانهای دیگر صحبت میکنیم، هرچند که از نظر تکنیک تفاوتهایی دارد اما از نظر کاربردی اهمیت دارد.
نکتهی قابل ذکر این است که ما ایرانیها در چه زمانی قرآن را به زبان فارسی ترجمه کردیم؟ اولین ترجمهای که از قرآن داریم مربوط به زمان منصور بن نوح سامانی در حدود سال ۳۶۰ است که با ترجمهی تفسیر طبری متن قرآن موجود در آن را هم به فارسی ترجمه کردند که این رویداد در تاریخ ادبیات فارسی بسیار اهمیت دارد. ممکن است سؤالی پیش بیاید که چرا قرآن زودتر از این زمان ترجمه نشد؟ این سؤال بسیار مهم است.
داستانی وجود دارد که هنگامی که سلمان فارسی در مدینه بود از مردم فارس نامهای دریافت میکند کهای سلمان ما برای خواندن و فهم سورهی فاتحة الکتاب در نمازهای خود به ترجمهی آن نیاز داریم. سلمان نیز متن این سوره را ترجمه میکند و پیامبر نیز آن را تأیید میکند. اما مسأله ای که وجود دارد این است که در آن زمان هنوز ایرانیها مسلمان نشده بودند، پس این حقیقت تاریخی آن روایت تاریخی را نقض میکند. برخی اندیشمندان در پاسخ به این نقیضه معتقدند آن ایرانیانی که در یمن میزیستهاند، از سلمان میخواهند که قرآن را برایشان ترجمه کند. اما این ادعا هم چندان استوار نیست به دلیل اینکه آن ایرانیانی که در یمن زندگی میکردند از سال ۵۷۰ به آنجا مهاجرت کردهاند، یعنی حدود ۶۰ سال پیش از اسلام با زبان عربی به خوبی آشنا شدهاند پس امکان ندارد که آنها از سلمانی که چندان با زبان عربی آشنا نبوده بخواهند که قرآن را به فارسی ترجمه کند.
اما اگر این داستان حقیقت داشته باشد با پدیدهی دیگری رو به رو هستیم و آن جواز ترجمهی قرآن به زبان فارسی است، این روایت مستند عدهای از بزرگان ایران شد تا قرآن را به زبان فارسی ترجمه کنند. ترجمهی قرآن به زبان فارسی به هیچ وجه ساده نیست و ۳۶۰ سال ایرانیان از ترجمهی قرآن ابا میکردند. نکتهی اول این است که قرآن کلام خدا است و علمای ما در علم کلام به این موضوع که ماهیت وحی چیست بسیار پرداختهاند.
نکتهی دوم هم این است که در درون قرآن در یک مقطع معینی از زمان، قرآن کریم دست به تحدی و چالشی میزند، در چند آیهی قرآن ذکر شده است که اگر میتوانید سورهای مانند یکی از سورههای قرآن بسازید و اشاره میکند که هرگز چنین چیزی نمیتوانید بسازید. این ماجرا نشان میدهد که قرآن بینظیراست. در قرن اول تا سوم اندیشهی تحدی تبدیل میشود به معجزه بودن قرآن، قرآن یک معجزهای است غیرقابل تقلید و هیچکس حق ندارد در متن آن دخالت کند اما اگر کسی بخواهد آن را به زبان دیگری ترجمه کند این کار مجاز است یا نه؟ عدهای گفتهاند چون قرآن وحی بوده و لفظ و معنای آن الهی است پس حق ندارید این را به زبان دیگری برگردانید.
اما از قرن دوم و در زمان معتزله عدهی دیگری گفتهاند که هرچند قرآن کلام خدا است اما الفاظ آن کلام خدا نبوده و الفاظ مورد استفاده در میان اعراب است پس این کتاب قابل ترجمه است. در سه فرقهی مهم اسلامی یعنی اشعری، مالکی و حنبلی گفتهاند که ترجمهی قرآن به هر صورت محال است برعکس حنفی اعتقاد دارد که میتوان قرآن را ترجمه کرد تا تازه مسلمانهای ایرانی نیز متوجه آیات آن شوند.
با توجه به نکات ذکر شده شاید بتوان دلیل تأخیر ایرانیان در ترجمهی قرآن را توضیح داد. شاید مبارزهی مخالفان ترجمه باعث میشد که کسی قرآن را به فارسی ترجمه نکند. مسئلهی دیگری هم که وجود دارد این است که زبان فارسی در آن روزگار شکل گرفته بود یا نه؟ زبان فارسی دری در قرن دوم و سوم شکل گرفته بود اما تمام آثاری که به این زبان نوشته شده بود در مسیر تاریخ از بین رفت. تمام منابع ما عربی هستند و منابع فارسی مربوط به آن دوران تقریباً نداریم که این منابع عربی نیز تماماً درباری بوده و منابع عربی مردمی و غیر درباری نداریم.
به نظر میرسد امکان اینکه قرآن به زبان فارسی در قرن دوم و سوم ترجمه شده باشد، وجود دارد. اما برخی از اندیشمندان معتقدند که چنین چیزی ممکن نیست به دلیل اینکه در آن دوران زبان فارسی کامل تکوین نیافته بود اما میتوان گفت که زبان فارسی از زبان عربی تأثیر پذیرفت نه اینکه تکوین یابد. پس دو عامل نگذاشت که قرآن به زبان فارسی ترجمه شود؛ یکی ناتوانیهای نسبی زبان فارسی و دیگری ممانعتهای مذهبی که ذکر شد.
در زمان امیر سامانی علاوه بر ترجمهی قرآن، تاریخ طبری هم ترجمه شد. تاریخ بلعمی یا همان طبری به همراه قرآن در یک جا و به صورت هم زمان در بخارا ترجمه میشود که میتواند انگیزههای زیادی داشته باشد؛ برخی معتقدند که انگیزهی سیاسی باعث ترجمهی قرآن شد یعنی سامانیان میخواستند علاوه بر استقلال اقتصادی به استقلال دینی به وسیلهی ترجمهی قرآن و استقلال زبانی بهوسیلهی ترجمهی طبری دست یابند.
کلمهی ترجمه در قرن دوم و سوم به معنای تفسیر بود، پس کتاب ترجمهی قرآن که در آن زمان وجود داشته است همان ترجمهی تفسیر طبری است. حادثهی بزرگ ترجمهی تفسیر طبری نیست، بلکه حادثهی بزرگ این است که قرآن ترجمه شد. امیر سامانی از ۱۹ فقیه دانا دعوت کرد که قرآن را به فارسی برگردانند. بزرگانی که کلام خدا را به فارسی ترجمه کردند، فقط در حدود پنج یا شش درصد در آن کلمه عربی به کار بردهاند، زبان فارسی که ضعیف و ناتوانش میپنداشتند آنقدر توانایی دارد که بتواند جوابگوی زبان خدا باشد.
وقتی مترجمین میخواستند کلام خدا را ترجمه کنند، میترسیدند که با ترجمهی یک کلمه از آن باعث جابجایی آیینهای مذهبی شوند. برای حل این مشکل ترجمهی هر عبارت را زیر آن میآوردند که این ماجرا از نظر روانشناسی بسیار اهمیت دارد. ترجمه را به گونهای مینوشتند که از نظر زیبایی شناسی متن عربی با متن فارسی متفاوت باشد. یکی دیگر از ویژگیهای ترجمه این بود که لفظ به لفظ ترجمه میکردند و ممکن بود مشکلاتی در فهم معنای درست آیه ایجاد شود و خواننده متوجه مفهوم آیه نشود. هنگام ترجمه باید به مخاطب توجه کرد و ترجمه باید متناسب با فهم و آگاهی مخاطب باشد.
بنابراین نباید به ترجمهی لفظ به لفظ به چشم حقارت نگاه کرد. همچنین نخستین مترجمان قرآن به دنبال بازیابیهای زیبا برای واژگان قرآنی بودند، کلماتی مانند ملائکه، ابلیس، شیطان و بسیاری دیگر از کلمات در آن زمان وجود نداشته است اما این مترجمان معادل کلمات قرآنی را در زبان فارسی ایجاد کردند. البته این نوآوریهای در همهی بخشهای ترجمه وجود ندارد و برای برخی قسمتها خواننده باید خود به دنبال فهمیدن مفهوم یک عبارت برود، بنابراین یکی از ویژگیهای ترجمهی لفظ به لفظ این است که ذهن مخاطب درگیر ترجمه میشود تا ترجمهی درستی از متن قرآن بسازد. پس با این روش ذهن خواننده به فعالیت در میآید با ابزاری که دارد؛ ا- متن عربی قرآن و ۲- ترجمههای فارسی همهی کلمات.
سؤال این است آیا این معادل یابی که در کتاب تفسیر طبری شده با ترجمهی قرآن یکسان است یا نه؟ یک مقدار اشکال ذاتی در ترجمه وجود دارد. در زبان فارسی از برخی واژگان مانند نماز به قدری استفاده کردهایم که از آن معنای اولیهی زرتشتی تهی شد و آکنده از معانی اسلامی شد اما برای کلمات دیگر اینگونه نبود و سه- چهار قرن طول کشید تا کلمات فارسی به کلمات عربی تبدیل شوند.
نکتهی بسیار مهم این است که ویژگی ترجمهی قرن چهارمی این است که ساختار نحوی آن صد درصد عربی است و نود درصد زبان آن فارسی است. این حادثه بسیار مهم است زیرا این کتاب که به کمک نوزده فقیه بزرگ ماوراءالنهری ترجمه شده بود یک مدل جهانی برای ادبیات فارسی شد. از آن زمان به بعد در سراسر ادبیات فارسی همهی مترجمان از این ترجمهی نخستین بهره برداری کردهاند. هرچه جلوتر میرویم کلمهها عربی میشوند و ساختار آنها فارسی یعنی مسیر برعکس را طی میکند.
وقتی به اواسط زمان ترجمه مثلاً قرن ششم میرسیم حدود پنجاه درصد ترجمههای قرآنی فارسی است و این سنت تقلید از ترجمهی اصلی ادامه پیدا میکند تا عصر حاضر. چون دانشمندان قرون گذشته از یک سو تقریباً ترجمههای قدیمیتر قرآن را در ترجمههای خود به کار میبردند و از سوی دیگر بهدلیل اینکه زبان فارسی زمانشان به شدت تباه شده بود از ترجمههای کهن تقلید میکردند تا از تباه شدن زبان فارسی جلوگیری کنند و ترجمهای با کلمات شیرین زبان فارسی فراهم آوردند.
این کار به قدری مهم بوده و آنقدر اختلاف بین ترجمههای شیوای فارسی قرآنی و زبان عربی زدهی آن زمان وجود داشته که حرف عجیبی دربارهی قرآن ترجمه شده توسط ابوالفتوح رازی زده شد و آیت الله شعرانی عقیده داشت که این قرآن جعلی است و ملک الشعرای بهار به این نتیجه رسید که از شیوهی ترجمهی قرن قبل تقلید شده است. نکتهی اصلی این است که تمام ترجمههای بزرگ ما از ترجمهی طبری تقلید کردهاند.